کد خبر: 219211

علیرضا زرین‌دست در گفتگو با «فرهیختگان»:

چه ایرادی دارد درباره قاچاق سوخت فیلم بسازیم؟

به فیلم‌های آمریکایی نگاه کنید؛ در بسیاری از آن‌ها انتقادات شدیدی به سیستم، پلیس (FBI)، رشوه‌خواری یا منفعت‌طلبی وارد می‌شود؛ اما درنهایت، یک قهرمان آمریکایی مشکل را حل می‌کند و راهگشا می‌شود. ما نیز باید به چنین دیدگاهی برسیم. اگر مشکلاتِ ملموس زندگی مردم را در فیلم‌ها نشان ندهیم و از بیان آن‌ها پرهیز کنیم، تا کی می‌توان ادامه داد؟

سینمای ایران از آغاز تاکنون تکنسین‌ و هنرمندان زیادی را در پُشت دوربین به مخاطبان خود معرفی کرده است. این افراد هم به‌واسطه دانش، هوش و استعداد خویش توانسته‌اند به رشد موجودیت هنر تصویر در ایران کمک کنند. یکی از این افراد «علیرضا زرین‌دست» مدیر فیلمبرداری چیره‌دست بود که به دعوت جشنواره جهانی فیلم فجر به شیراز سفر کرد. اگر بخواهیم در تاریخ سینمای ایران از چند فیلمبردار حرفه‌ای اسم ببریم حتما یکی از آن‌ها علیرضا زرین‌دست است، زیرا وی با تبحر بر لوازم کارش، تجربه تماشای فیلم را بدل به فرایند دیدن یک اثر هنری کرد و باعث شد تا بسیاری برای رسیدن به کمال خود، یعنی سینما، ایستادن در پُشت دوربین را به‌عنوان آرزوی خویش برگزینند. در این گفت‌وگو از خاطرات حضور وی در جشنواره جهانی فیلم تهران، فجر و موارد دیگر صحبت کردیم.

ارزیابی شما از جشنواره فجر در این دو سه روز سپری‌شده چیست؟

در این چند روزی که در جشنواره حضور داشتم، فضا را مثبت دیدم. به‌نظرم جشنواره در بخش بین‌الملل (فجر جهانی) درحال تجربۀ نوعی «تولد دوباره» است و شروع خوبی داشته است. یقین دارم که در سال‌های آینده وضعیت بسیار بهتر می‌شود و جشنواره به قوام و شکوفایی خواهد رسید. آثاری که تاکنون تماشا کرده‌ام نیز آثار نسبتاً قابل‌قبولی بوده‌اند.

آیا در دوره‌هایی که جشنواره فجر به‌صورت مجزا برگزار می‌شد نیز حضور داشتید؟

بله، گاهی حضور داشتم.

مقایسۀ این دوره با آن ادوار گذشته، چه نقاط ضعف و قوتی را نشان می‌دهد؟

زرین‌دست: زمانی بخش بین‌الملل و ملی ادغام بودند. سپس در آن پنج دوره‌ای که تفکیک شدند و بخش جهانی به‌صورت مجزا در اردیبهشت‌ماه برگزار می‌شد، کیفیت بد نبود؛ اما محدودیت‌های فرهنگی، مذهبی و دینی برای نمایش فیلم‌ها وجود داشت. این محدودیت‌ها مانع از اکران هر فیلم باکیفیت جهانی در جشنواره می‌شد. در نتیجه، گزینشگَران ناچار بودند فیلم‌هایی را انتخاب کنند که با ویژگی‌های قابل‌نمایش در فستیوال بین‌المللی فجر همخوانی داشته باشند.

پس از مدتی جشنواره تعطیل شد. به اعتقاد من، بخش بین‌الملل در آن زمان راه به جایی نبرده بود. اما اکنون که اولین دورۀ جدید آن در شیراز برگزار می‌شود، آن را نوعی تولد دوباره می‌بینم. اگر قرار باشد شیراز میزبان همیشگی باشد، می‌توان به سرانجامِ درست کار امید بست؛ هرچند فعلاً باید صبوری کرد تا به جایگاه بهتری برسیم. در این دوره، فیلم‌هایی (مثلاً از قزاقستان و لبنان) دیدم که بسیار تلخ بودند. امیدوارم در آینده، آثار بخش بین‌الملل تلخی کمتر و نگاه واقع‌بینانه‌تری داشته باشند.

شما تجربۀ حضور در «جشنواره جهانی فیلم تهران» (پیش از انقلاب) را هم دارید و آن دوران را زیست کرده‌اید. فضای آن جشنواره و ارتباطاتش چگونه بود؟

پاسخ به این پرسش دشوار است؛ زیرا هر موقعیتی معنای خاص خود را دارد و با دگرگونی شرایط، آن معانی نیز از میان می‌روند. جشنواره فیلم تهران بسیار گرم و پرشور بود و فیلم‌ها محدودیت‌های نمایشی کمتری داشتند؛ اما مشکل اصلی آن حرکت شدید به‌سمت جریان روشنفکری (انتلکتوئل) بود که با اندازه و ظرفیت فرهنگی آن زمانِ سینمای ما فاصله داشت. این افراط باعث می‌شد گاهی معنا و مفهومِ «فیلم خوب» گم شود و همه صرفاً به‌دنبال آثار روشنفکرانه باشند.

این رویکرد، سینما را به‌سمت نوعی مطلق‌گرایی برد. برای نمونه، پدیده‌هایی مانند فیلم «طبیعت بی‌جان» ساختۀ سهراب شهیدثالت یا آثار پاراجانوف که نخستین جشنواره‌های فجر نیز نمایش داده شدند، هیچ‌کدام اقبال عمومی نداشتند؛ زیرا ارتباط با آن‌ها نیازمند درک خاصی بود. در نتیجه، جشنواره به سمت فیلم‌های محدود، شخصی و بن‌بست‌های روشنفکری رفت. سینمای آن دوره نیز به دلیل وجود جانب‌داری‌ها، تک‌بعدی‌نگری و اِعمال سلیقه‌ها، توفیق کاملی نیافت.

گریزی به گذشته بزنیم؛ امروز به‌نظر می‌رسد سینما برخلاف توفیقی که در دهه‌های ۷۰ و ۹۰میلادی در جلب رضایت مخاطب عام و خاص داشت، در رقابت با تولیدات سریالی، پلتفرم‌های استریم مانند نتفلیکس و VODها عقب مانده است و فیلم‌های سینمایی کمتر می‌توانند شور و اشتیاق عمومی ایجاد کنند. آیا در آینده شاهد ظهور فیلمسازان مؤلفی هم‌تراز با مسعود کیمیایی، امیر نادری یا داریوش مهرجویی خواهیم بود که امضای خاص خود را داشته باشند؟

به‌نظرم این اتفاق در سینمای پس از انقلاب رخ داده است. ما اکنون فیلمسازان بسیار خوبی داریم که پس از انقلاب ظهور کرده‌اند. ثمرۀ این سینما، چهره‌هایی مانند اصغر فرهادی، سعید روستایی و دیگر جوانان بااستعدادی هستند که چیزی از نسل‌های پیشین کم ندارند. اما مسئله اصلی به لزوم تعدیلِ اِعمال سلیقه‌ها در فیلمنامه‌ها و روند فیلمسازی بازمی‌گردد. باید این نگاهِ به‌شدت کنترل‌گر را کاهش دهیم و اجازه دهیم فیلم‌هایی با نگاه آزادتر نسبت به وقایع کشور و محیط پیرامون ساخته شوند.

به فیلم‌های آمریکایی نگاه کنید؛ در بسیاری از آن‌ها انتقادات شدیدی به سیستم، پلیس (FBI)، رشوه‌خواری یا منفعت‌طلبی وارد می‌شود؛ اما درنهایت، یک قهرمان آمریکایی مشکل را حل می‌کند و راهگشا می‌شود. ما نیز باید به چنین دیدگاهی برسیم. اگر مشکلاتِ ملموس زندگی مردم را در فیلم‌ها نشان ندهیم و از بیان آن‌ها پرهیز کنیم، تا کی می‌توان ادامه داد؟ مردم باید احساس کنند که سینما مشکلاتشان را می‌بیند؛ این امری لازم و ضروری است.

و هنر دقیقاً همین امکان تنفس را فراهم می‌کند.

دقیقاً! سینما باید مشکلات را کالبدشکافی و تجزیه‌وتحلیل کند. ببینید امروز چقدر در کشور قاچاق سوخت داریم. اگر یک فیلم سینمایی خوب در این باره ساخته شود، چه ایرادی دارد؟ یا مثلاً تفاوت فاحش قیمت برنج وارداتی از مبدأ تا رسیدن به دست مصرف‌کننده (که اخیراً در مصاحبه‌ای دیدم از ۲۷هزارتومان به ۲۴۰هزارتومان می‌رسد)؛ این خود یک سوژۀ ناب است. چرا نباید فیلمنامه‌هایی نوشت که این «هزارتو» و پازلِ فساد را آشکار کنند؟ چرا نباید به پدیدۀ چندشغله‌ها پرداخت؟

مشکل اینجاست که به محض انگشت‌گذاشتن روی این مسائل، به فلان شخصیت یا صاحب‌منصب برمی‌خورد. من فیلمبردار آثاری بوده‌ام که فیلمنامۀ ابتداییِ درخشانی داشتند، اما آن‌قدر دچار ممیزی و حذف شدند که درنهایت به یک اثر کمدی سطح پایین تبدیل گشتند؛ شبیه طنزهای رادیویی یا تلویزیونی که با مسائل شوخی می‌کنند. درحالی‌که این مسائل شوخی نیستند و نیاز به ریشه‌یابی جدی دارند. اگر سینما این‌ها را مطرح نکند و سانسور شود، مردم باید از چه کسی انتظار داشته باشند؟ دولت یا مردم؟ نادیده‌گرفتن واقعیت و پشت‌کردن به آن، رویکردی سخیف است.

ما در سینما به‌شدت از این موضوع رنج می‌بریم. همین فیلمی که اخیراً دیدید، آن‌چنان درگیر تمثیل و انتزاعیات بود که مخاطب را گیج می‌کرد. ساختن یک فیلم سلیس با قصه‌ای ساده دشوار است، اما برای ارتباط با مردم ضروری است. وقتی فیلمی را در هاله‌ای از ابهام می‌پیچید، حتی منِ حرفه‌ای هم سر درنمی‌آورم که پیام فیلم چیست. تنها چیزی که در آن فیلم دیدم، جلوه‌های بصری خوب بود، اما سوژه و حرف اصلی در لفافه گم شده بود.

برای مثال، فیلم «طبیعت بی‌جان» قصه ساده‌ای دارد: یک سوزنبان نامه‌ای دریافت می‌کند، سواد ندارد، بازرس می‌خواند و می‌گوید «بازنشسته شدی». او می‌پرسد بازنشستگی یعنی چه؟ برای آن فرد، بازنشستگی یعنی پایان دنیا. ببینید این مفهوم چقدر راحت منتقل می‌شود. نباید مقابل تماشاگر پازل‌های پیچیدۀ روشنفکرانه گذاشت و او را تنها سرگرم حل معما کرد؛ سینما باید بتواند مخاطب را هدایت و آگاه کند.