سریال «ازیادرفته» بالاخره به پایان رسید؛ پایانی که نهتنها نتوانست چیزی به کیفیتش اضافه کند، بلکه بار دیگر نشان داد با اثری روبهرو هستیم که درگیر کلیشههای تکراری است. سریالی که در طول پخش، مدام این حس را منتقل میکرد که کارگردان خودش هم دقیق نمیداند قرار است چه جهانی بسازد و اصلاً این قصه را به کجا ببرد.
اما پیش از ورود به نقد جزئیتر، بهتر است کمی سراغ داستان برویم تا ببینیم این مجموعه اصلاً درباره چه بوده و چه مسیری را طی کرده که در نهایت چنین نتیجهای را رقم زده است.
همان داستان همیشگی؛ پول و فساد!
هسته اصلی داستان این سریال بر نزاع تکراری و همیشگی میان پول، ثروت و فساد بنا شده است؛ همان خطی که سالهاست در بسیاری از سریالها بدون نوآوری تکرار میشود. «ازیادرفته» هم بهجای اینکه از این موضوع ظرفیتسازی کند و لایههای تازهای از مناسبات قدرت و ثروت را نشان دهد، تنها به بازتولید همان فرمول همیشگی بسنده کرده است: شخصیتهای ثروتمندی که با رانت و فساد پیش میروند، آدمهای سادهای که قربانی این ساختار میشوند و روایتی که مدام بین خیانت، طمع و سقوط اخلاقی دستبهدست میشود.
مشکل اینجاست که سریال نه نگاهی تحلیلی به مفهوم فساد دارد، نه شخصیتهایش عمقی دارند که مخاطب بتواند پیچیدگیهای روانی یا اجتماعی آنها را درک کند. بهجای اینکه نشان دهد چطور ثروت میتواند ساختار زندگی یک جامعه را تغییر دهد، صرفاً چند رفتار اغراقشده را کنار هم چیده و نتیجهاش روایتی سطحی از یک موضوع مهم اجتماعی شده است. به همین دلیل، این سریال بیشتر شبیه تکرار یک درس دیکته است تا ارائه یک قصهپردازی تازه و قابلتماشا.
کپی میکنیم
یکی از مهمترین ایرادهایی که میتوان به «ازیادرفته» گرفت، این است که سریال در بسیاری از لحظاتش بیشتر شبیه یک نسخه دستچندم از «زخم کاری» به نظر میرسد تا یک اثر مستقل. از محوریت فساد اقتصادی گرفته تا روابط پیچیده میان خانوادهها، از تنشهای ناشی از قدرتطلبی تا فضای تیره و پرتعلیق داستان؛ همهچیز بهشکلی شگفتانگیز یادآور حالوهوای «زخم کاری» است؛ البته نه باکیفیت، عمق یا انسجام آن. سریال انگار تلاش کرده همان فرمول موفق را بازتولید کند؛ اما بدون آنکه منطق روایی منسجمی داشته باشد یا شخصیتهایش توانایی حمل این حجم از درام را داشته باشند.
درواقع «ازیادرفته» بیشتر شبیه کاری است که از دور به «زخم کاری» نگاه کرده و تنها پوسته ظاهری آن را برداشته؛ اما نتوانسته روح و ساختار محکم آن را بازآفرینی کند. نتیجه هم چیزی شده میان تقلید و سردرگمی؛ اثری که نه اصالت دارد و نه آنقدر شبیه نمونه موفقش است که بتواند مخاطب را راضی نگه دارد.
علاوه بر شباهتهای آشکار «ازیادرفته» به «زخم کاری»، رد پای یک الگوی دیگر نیز بهوضوح دیده میشود؛ شباهتی که سریال را در برخی لحظات به نسخهای از سریال «ستایش» شبیه میکند. بهویژه در نحوه شکلگیری رابطهها. سریال در تلاش است هم از مدل تیره و پرتعلیق «زخم کاری» بهره ببرد و هم از فرمول احساسی و ملودراممحور «ستایش»؛ اما این تلفیق نهتنها به یک هویت جدید ختم نمیشود، بلکه نتیجهاش اثری دوپاره است؛ مجموعهای از کپیبرداریهای پراکنده که در کنار هم انسجام ندارند.
در «ازیادرفته» گویی سازندگان میخواستند سختیها، خشونت پنهان و فساد اقتصادی «زخم کاری» را با فضای خانوادگی عاطفی «ستایش» ترکیب کنند؛ اما هیچکدام را بهدرستی درک و اجرا نکردهاند. در نتیجه، سریال نه قدرت دراماتیک، لحن و ضرباهنگ «زخم کاری» را دارد و نه توان میخکوب کردن مخاطب با الگوهای ملودرام کلاسیک «ستایش». شخصیتها مدام بین دو سبک روایت رفتوآمد میکنند؛ از یکسو قرار است درگیر جدالهای تیرهوتار قدرت باشند و از سوی دیگر در قالب قهرمانهای مظلوم و رنجکشیده ملودرام ظاهر میشوند. این ترکیب ناهمگون باعث شده سریال در نهایت شبیه یک کلاژ ناتمام به نظر برسد؛ تقلیدی نیمبند از دو مجموعه پربیننده که در هیچکدام به کیفیت و انسجام لازم نمیرسد.
بنیان سست روایت
در نهایت، «ازیادرفته» سریالی است که هرچند تلاش کرده موضوعات مهمی مثل فساد، قدرت، روابط خانوادگی و فروپاشی اخلاقی را روایت کند؛ اما در عمل نتوانسته حرف اصلیاش را درست و روشن بزند. مجموعهای از تصمیمهای عجولانه در فیلمنامه، داستانپردازی پراکنده، مرگهای سریالی و بیمنطق در قسمتهای پایانی، تقلید آشکار از دو الگوی متفاوت و ناکامِ «زخم کاری» و «ستایش» و شخصیتهایی که مدام در مسیرهای بینتیجه سرگردانند، همه باعث شدهاند سریال نتواند به یک اثر منسجم تبدیل شود. سازندگان میخواهند نقدی بر قدرت و فساد ارائه دهند؛ اما چون روایت انسجام ندارد، پیام آنها در میان اتفاقات شتابزده گم میشود.
سریال میخواهد تلخ، پرتعلیق و اجتماعی باشد؛ اما لحن ناپایدار و روایت چندپاره اجازه نمیدهد مخاطب ارتباط عمیقی با آن برقرار کند، حتی تلاشهای پراکنده برای برجستهکردن زنان یا ایجاد نمادپردازی نیز در نهایت به نتیجه نمیرسد، چون بنیان روایت سست است. «ازیادرفته» با اینکه ظرفیتهایی برای تبدیل شدن به اثری قابلتوجه داشت، در پایان به مجموعهای تبدیل شد که نتوانست منظورش را دقیق بیان کند؛ سریالی که پیام داشت؛ اما مسیر گفتن آن را پیدا نکرد.