اگر آن روز پدر ژپتو چوبها را نمیتراشید و از تکههای ساده چوب و پارچه، عروسکی با کلاه قرمز نمیساخت، شاید تصور جان گرفتن یک عروسک، برای همیشه در خیال ما محال میماند. پینوکیو را میتوان اولین لحظهای نامید که ما از جان گرفتن یک عروسک در خاطر داریم. اما پینوکیو عروسکی شد که بچهها را از دروغ گفتن نهی کرد و درس زندگی کردن به آنها یاد داد. برای بسیاری از ما، اولین دوستی که از دنیای خیال وارد زندگیمان شد، نه یک همبازی واقعی، بلکه یک عروسک بود. عروسکی که با آن حرف میزدیم، به آن غذا میدادیم، برایش قصه میگفتیم و حتی با او قهر میکردیم. این رابطه ساده، در واقع اولین «رسانه»ای بود که پلی میان دنیای واقعی و دنیای خیال میزد؛ جایی که کودک یاد میگیرد همدلی کند، نقشهای مختلف را تجربه کند و حتی زبان بیاموزد.
اما همه عروسکها یکسان نیستند. پژوهشهای روانشناسی نشان دادهاند که عروسکی با قصه و شخصیت، نهتنها بیشتر دوستداشتنی است، بلکه تأثیر عمیقتری بر خلاقیت و رشد ذهنی کودک میگذارد. این همان رمزی است که دیزنی و پیکسار سالهاست به آن وفادار ماندهاند؛ شخصیتها پیش از آنکه به شکل عروسک وارد فروشگاه شوند، در یک داستان پرکشش جان میگیرند. البته، عروسک فقط سهم کودکان نیست و تمام دنیا در این صنعت جذاب و پرسود، دخیل هستند.
این روزها وقتی فضای مجازی را باز میکنید، عروسک «لبوبو» همه جا حاضر است؛ از تبلیغ بلاگرها تا بچههایی که در حال بازی با این عروسک هستند. شاید داستان این عروسک یک ترند کوتاهمدت باشد تا یک دوست واقعی برای کودکان. بیشتر از آنکه بچهها با او قصه بسازند و رابطهای عمیق شکل دهند، او تبدیل شده به سوژه عکسها، ویدئوها و شوخیهای فضای مجازی. اما باز هم نشان از طراحی سازندگان است تا سریع عروسکشان را به یک ترند مجازی تبدیل کنند.
در این گزارش، از قدرت عروسکها گفتهایم؛ موجوداتی کوچک که از نخستین روزهای زندگی، دور و بر کودکان را پر میکنند و حتی با گذر زمان، جایی در دل بزرگترها نیز حفظ میکنند. از عروسکهای زشت و پرطرفدار «لبوبو» گرفته تا شخصیتهای افسانهای دیزنی، همه نشان میدهند که عروسک، سن و مرز نمیشناسد. در ایران، هرچند تولد برخی عروسکها موفق بوده، اما کمتر توانستهاند به جایگاه جهانی برسند. شخصیتهایی مانند «کلاه قرمزی» و «زیزیگولو» برای نسلی از ایرانیها خاطرهساز شدهاند، اما اغلب در حد کاراکترهای نوستالژی باقی ماندهاند و بیش از خودشان، فیلمها و برنامههایشان دیده شده است. آنچه کمتر به آن توجه شده، این است که عروسکها در گذر تاریخ، فقط اسباببازی نبودهاند؛ آنها امروز حلقهای مهم در یک زنجیره هوشمندانهاند که از داستانپردازی و سینما آغاز میشود، با تبلیغات و شبکههای اجتماعی گسترش مییابد و در نهایت، به بازار جهانی و درآمدهای میلیاردی میرسد. این زنجیره میتواند از یک قصه ساده، امپراتوری فرهنگی و اقتصادی بسازد؛ همانطور که نمونههای موفق جهانی آن کم نبوده است.
دارا و سارایی که چین قرار است تولید کند!
در ایران، فرهنگسازی در حوزه عروسک و شخصیتهای فرهنگی یکی از نقاط کمتوجه و مغفول مانده است؛ جایی که نهتنها به آن بها داده نشده، بلکه ایده و برنامهای مدون برای آن طراحی نشده است. متأسفانه، در کشور ما معرفی و برندسازی شخصیتهای فرهنگی معمولاً در آخرین مراحل و بهصورت عجلهای انجام میشود، آن هم وقتی که اغلب فرصت طلایی جذب مخاطب از دست رفته است. مشکل اصلی، ضعف در تجاریسازی شخصیتهای ایرانی است. بسیاری از کاراکترها ظرفیت بسیار بالایی برای فراتر رفتن از یک شخصیت فیلم یا انیمیشنی ساده دارند، اما فاصله طولانی میان تولید محتوا و عرضه محصولات جانبی مانند عروسک و سایر کالاها، باعث میشود موج محبوبیت آنها خیلی زود فروکش کند. بهعنوان مثال، «پسر دلفینی» و «بچهزرنگ» دو کاراکتریاند که پتانسیل تولید گسترده محصول جانبی را داشتند. مخصوصا که هر دوی این انیمیشنها جزء پرفروشترین انیمیشنهای ایرانی بودند و همین میتوانست شروعی برای آزمون و خطا در حوزه برندسازی شخصیتهای فرهنگی باشد. اما عدم هماهنگی بین زمان عرضه فیلم و ورود محصولات مرتبط به بازار و همچنین عدم جذابیت و نداشتن قصه جذاب و ماندگار مانع شکلگیری یک جریان ماندگار شد.
«دارا و سارا» عروسک ایرانی دیگری بودند که با گذشت بیش از 20 سال هنوز موفق نشدهاند، عروسکهایی که اواخر سال 1380 متولد شدند تا جای باربیهای رنگ و وارنگ را بگیرند، عروسکهایی که برای تمام بخشهایشان فکر و ایدهای پشتش بود و کودکان مخصوصا دختران، به دنبال شکلهای مختلف آن بودند. دارا و سارا آمدند تا با لباسهای محلی، بتوانند جای آن عروسکهای غربی مو بلند بلوند را بگیرند. پروژهای که اگر نگوییم شکست خورده، نمیتوان بهراحتی گفت که موفق شده است. اصلیترین دلیلی که باعث شد تا مدلهای ایرانی باربی شکست بخورد، نبود قصه بود. قصه برای کودکان جزء اولین دریچههایی است که باعث رشد خلاقیت بچهها میشود. اما دارا و سارا قصه نداشتند و همین نبود قصه، باعث شد که دارا و سارا برای بچهها جذاب نباشند. از طرفی دیگر، اسباببازی و عروسکی که نتوان با آن بازی کرد و صرفاً بتوان آن را در دکور گذاشت، عروسک نیست. دارا و سارا از آن دست عروسکهایی بودند که بهراحتی نمیشد با آنها بازی کرد و تنوع لباس و وسایل آنها چون کم بود، برای مدت زمان کمی توجه بچهها را جلب میکرد. اما در روزهای اخیر خبری منتشر شد مبنی بر اینکه تولید عروسکهای «دارا و سارا» قرار است در چین ادامه پیدا کند. همین که یک عروسک ایرانی به دست چینیها ساخته شود، بهخودیخود جای تعجب دارد. با این حال، اگر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان امیدوار باشد که چین دلش برای این عروسکها بسوزد، برایشان قصه و روایت طراحی کند و سپس در تیراژ بالا تولیدشان کند، سخت در اشتباه است. با این حال، فرصتهای بزرگی در این حوزه وجود دارد. احیای عروسکهای بومی و خلق کاراکترهای ایرانی که بتوانند بهصورت همزمان در قالب فیلم، کتاب، عروسک و دیگر محصولات فرهنگی حضور یابند، میتواند مسیر جدیدی برای توسعه صنعت فرهنگی کشور باز کند و زمینهساز خلق جریانهای جذاب و ماندگار باشد. این رویکرد نهتنها به تقویت هویت فرهنگی کمک میکند، بلکه میتواند فرصتهای اقتصادی قابلتوجهی نیز ایجاد کند.