کد خبر: 211718

از آموزه‌های هابز تا توهمات نیچه

وضع طبیعی بهشت

«عدن»، بازنمایی بی‌پرده‌ای است از ظهور وضع طبیعی هابز؛ جایی که انسان‌ها برای بقا، بر لبۀ تیغ اخلاق و قدرت می‌رقصند.

معصومه بدوی؛ فرهیختگان آنلاین: این فیلم «عدن» بیش از آنکه از خاستگاه روانشناسی برخیزد، وامدار اندیشه‌های سیاسی است. یک تصویر بی‌نقص از آنچه هابز در ترم اول دروس تئوری‌های علم سیاست، در شناخت آدمیان به ما آموخته: انسان گرگ انسان است.

با یک پرسش نهایی، می‌توان فیلم را این‌طور خلاصه کرد که آدمیان را چه می‌شود اگر وضع طبیعی هابز ظهور کند؟ در نظریه هابز، «وضع طبیعی» به شرایطی اطلاق می‌شود که در آن انسان‌ها بدون حکومت و قوانین اجتماعی زندگی می‌کنند. هابز معتقد بود که در وضعیت طبیعی، انسان‌ها در حالت جنگ دائم با یکدیگر به سر می‌برند؛ زیرا هر فرد برای بقا و تأمین نیاز‌های خود باید از دیگران محافظت کند و به همین دلیل، رقابت و دشمنی‌های مستمر وجود دارد. در این وضعیت، هابز از اصطلاح «جنگ همه علیه هم» استفاده می‌کند. او توضیح می‌دهد که در وضع طبیعی، هیچ‌گونه قانون یا مرجعی برای حل‌وفصل اختلافات وجود ندارد و افراد تنها به منافع خود توجه دارند. این وضعیت می‌تواند بسیار خطرناک و هرج‌ومرج‌آفرین باشد، زیرا انسان‌ها در این شرایط نه‌تنها از امنیت جسمانی خود در امان نیستند، بلکه قادر به تحقق آرزو‌های خود نیز نمی‌باشند. در این وضع طبیعی، آدم‌ها به چهره هم چنگ می‌زنند، به عهد‌های خود خیانت می‌کنند، دروغ می‌گویند اما همین آدم‌ها از خود و تنهایی عمیقی که گریبانشان را گرفته چاره‌ای جز پناه آوردن به دیگری ندارند.

این مقدمه سیاسی برای توصیف ایده اصلی این فیلم کفایت نمی‌کند و تازه در جای‌جای آن به آرای نیچه از زبان قهرمانِ پزشکِ فیلسوف، برمی‌خوریم. از آنچه او با عنوان ایده «مرد فراانسان» یاد می‌کند. فردی که قادر است فراتر از محدودیت‌ها و قوانین اجتماعی و اخلاقی رایج حرکت کند و قدرت و توانمندی‌های خود را در جهت آفرینش زندگی خود به کار گیرد. اما فردریک در توهمات تئوریک خود گرفتار می‌شود و به محض رویارویی با خانواده هاینز و سیاست‌های بارونس الوئیز، هرآنچه روی کاغذ آورده بود را فراموش می‌کند و به تنظیمات کارخانه برمی‌گردد؛ آدم می‌کشد و با دستاویز کردن معنایی خیالی از رنج که طبق آرای نیچه برای خود و هم‌خانه‌اش متصور شده، می‌خواهد مالکیت خود را بر زمینی که روی آن خانه ساخته، به هر شکل ممکن حفظ کند؛ و آنچه برخلاف آرای نیچه به دست می‌آورد شکوفایی حاصل از تحمل رنج نیست. او خود و دکتر استراوچ ریتر را به نابودی می‌کشاند. در تفکر نیچه، «بهشت» به عنوان یک آرمان انسانی ایدئال، نه تنها فریب‌آمیز است، بلکه با ماهیت انسان و حقیقت زندگی در تضاد است. فردریک بیش از دیگران به این مفهوم پی می‌برد و دزدی از بارونس، کشتن او و خیانت به خانواده هاینز موید تغییر راهبردی در آرای اوست.‌آرایی که پیرو سرسخت فردریک یعنی استراوچ، سخت به آن باور دارد؛ آنچه در علم سیاست بازماندگی ایدئولوژیک نامیده می‌شود. این یعنی حتی واضع یک ایده اگر آن را شکست‌خورده یا جعلی بداند، پیروان او همچنان با قدرت به آن وفادارند، چون ایدئولوژی بخشی از ناخودآگاه اجتماعی آن‌ها شده است.

تصور من این است که زخم موقعیت یا جراحت پیش‌داستان این فیلم، فردی نیست بلکه معطوف به حافظه جمعی بشریت است. در فیلمی که نام آن، با کمی سیالیت ذهن، مفاهیمی مثل بهشت و صلح و جاودانگی و مانند این‌ها را به ذهن متبادر می‌کند، هیچ چیزی به بهشت شباهت ندارد. کمون اولیه‌ای است که قهرمان‌های آن برخلاف میل باطنی برای بقا علیه یکدیگر می‌جنگند، می‌خواهند مالکیت خود را بر زمین خالی از سکنه تثبیت کنند، مرز‌ها کم‌کم مشخص می‌شود، زنان نقش محوری در جمع‌آوری و مدیریت منابع غذایی ایفا می‌کنند و بقا، پایه اصلی اقتصادی است.

به لحاظ فیلمنامه‌نویسی ما با یک روایت غیرسه‌پرده‌ای چندقهرمانی مواجه‌ایم که هرچند هر شخصیت نقشی کلیدی در ساختمان کلی پیشبرد داستان دارد، اما نمونه اعلایی از قوس دراماتیک شخصیت‌ها را شاهد نیستیم. بارونس الوئیز در میانه داستان شخصیت دکتر فردریک را هنرمندانه لو می‌دهد و فاش می‌کند که خود دکتر برای جلب شهرت بیشتر، به روزنامه‌ها نامه می‌نویسد و خودش را قهرمان توصیف می‌کند. از همین لحظه، دکتر مرزبندی‌های آشکار خود برای دشمنی کردن را نشان می‌دهد و زوال شخصیت از مهمانی ناهار الوئیز آغاز می‌شود.

بارونس الوئیز، بیش از هرچیز کاراکتر زنان اغواگر یا فم‌فاتال در فیلم‌های نوآر را به ما یادآوری می‌کند که با استفاده از رفتار‌های نمایشی و جذابیت‌های جنسی، با سواری گرفتن از دو مرد، درحالی‌که لباس‌های فاخر پوشیده و گردنبند مرواریدش را به گردن انداخته، وارد فضای داستان می‌شود، با خیال ساختن هتلی برای ثروتمندان اطرافیانش را خام می‌کند و بعد برای تثبیت مالکیت خود بر سندی که تا انتهای داستان اصل یا جعلی بودن آن مشخص نمی‌شود، تصمیم دارد از همسایه‌های خود سواری جدید بگیرد. او منبع اصلی ایجاد تنش‌های بحران‌آفرین میان افراد جزیره است و گاهی نقش کاتالیزور میان سایر شخصیت‌ها را بازی می‌کند. اما آنچه در رابطه با او گفته شده «بیش از اندازه اغراق‌آمیز بودن» کاراکتر او در فیلم است.

اما به نظرم کمی به حضور کلیدی سیدنی سوئینی در نقش مارگارت ویتمر بپردازیم. زنی کم‌سن و سال، وفادار به مفهوم خانواده، مصمم به حفظ حریم خانوادگی و بقای آن، محافظه‌کار و درون‌گرا، وفادار و دنباله‌رو که پایان فیلم را او رقم می‌زند. زنی که برای ر‌هایی پسر همسرش از بیماری سل، برخلاف میل خانواده‌اش به سفری دور و دراز می‌رود تا از شوهرش حمایت کند. مارگارت که در دوران نوجوانی بار‌ها از سمت خانواده و اجتماع، به خاطر ویژگی درون‌گرایی‌اش نادیده گرفته شده، به محض پیدا کردن فرصتی برای ازدواج، دودستی به آن می‌چسبد و ترس از دست دادن، باعث می‌شود که مدام بخواهد پیوند خانوادگی جدیدش را حفظ کند. این ترس برای بقا درنهایت منجر به نجات خانواده‌اش از مخمصه‌ای می‌شود که «دیگران» برایشان تدارک دیده‌اند. گاهی رفتار‌های ساده‌لوحانه‌اش مخاطب را فریب می‌دهد؛ زمانی که در جواب بارونس درمورد دلیل ازدواجش می‌گوید «چون شوهرم خواستگاری کرد، ازدواج کردم.» اما این پاسخ برای توصیف این شخصیت منطقی، بسیار حساب‌شده و درست است. گویی نیاز به بقا بیش از هرکس در این شخصیت نمایان است و همین میل، ناجی او و خانواده‌اش می‌شود. شمایل او به وقت زایمان، وحشت‌زده و خون‌آلود روی زمین، از معدود لحظات واقعی و دردناک فیلم است که شخصیتش را عریان و ماندگار می‌کند. درمورد مسئله مالکیت بر زمین، او با اعلام تصمیم نهایی برای ماندن در جزیره نشان می‌دهد که شخصیت باثباتی دارد و در روند روایت داستان که افراد با تصمیم‌های اشتباه سر خود را به باد داده‌اند، او پیروز ماجراست؛ خود و خانواده‌اش را از گزند دسیسه‌ها نجات داده و نظم جدید کاملاً مطلوب اوست؛ مصمم، هرآنچه را به دست آورده خط مالکیت به دور آن می‌کشد و با چنگ و دندان حفظ می‌کند؛ گاهی در فرم تشکر از بارونس الوئیز که به خانواده‌اش توهین و از آن‌ها دزدی کرده و گاهی با توطئه‌چیدن علیه فردریک که احساس خطرش را برمی‌انگیزد. او با بازی ظریف، سکوت‌های معنادار، تحول شخصیتی مشهود و حضور حقیقی روی پرده، نماد و نماینده امید مخاطب روی پرده است که باید آنرا تحسین کرد.