الهام کوهی؛ فرهیختگان آنلاین: Eden یا عدن (به معنای بهشت) جدیدترین فیلم ران هاوارد کارگردان هالیوودی است که قبلترها هم فیلمهای موفقی چون ذهن زیبا، آپولو 13، فراست/نیکسون، در قلب دریا و... را کارگردانی کرده است. عدن داستان واقعی از زندگی پزشکی آلمانی به نام فریدریش ریتر و همسرش دورا را در اواخر دهه بیستم میلادی روایت میکند که برای دوری از مدرنیته و تمدن به جزیرهای دورافتاده در مجمعالجزایر گالاپاگوس مهاجرت میکنند. ریتر درصدد است که در انزوا و تنهایی جزیره، مانیفست خود از زندگی را ارائه دهد. اما او و همسرش با ورود یک خانواده جدید به جزیره، تنهایی و خلوت و مراقبه خود را از دست میدهند.
هاینس ویتمر و همسرش مارگارت به خاطر آسم پسرشان به طبیعت روی آوردهاند، چون معتقدند طبیعت تنها شفادهنده فرزند آنهاست. برخلاف تصور خانواده ویتمر، دکتر ریتر و همسرش استقبالی از آنها نمیکنند و آنها را به دل صخرهای تبعید میکنند تا دوام نیاورده و آنجا را ترک کنند.
با ورود خانواده جدید، رقابت بر سر غذا و آب شکل میگیرد. اینجاست که خوی خودخواهی و حسادت رشد کرده و خانواده ریتر را با طبیعت واقعی بشر روبهرو میکند. هاوارد در قالب داستانی واقعی سعی میکند قدم به قدم به انسان امروزی ثابت کند که آنچه درصدد فرار از آن است در درون اوست نه در بیرون و حتی اگر به جزیرهای متروک هم برود دنیایی خواهد ساخت که بار دیگر به سمت جنگ و ناامنی برود و با وجود اینکه هر دو خانواده از جنگ و تمدن و نظام سرمایهداری فرار کردهاند تا در طبیعت در آرامش و سکوت باشند، این امر لحظه به لحظه محالتر میشود چون خودخواهی و حسادت و میل به تمکن در انسان ذاتی است.
روایت ران هاوارد از جزیره متروکه بار دیگر با ورود زنی اغواگر به نام بارونس آلویس با بازی آنا دِ آرماس و دو معشوقه و خدمتکارش پیچیدهتر میشود. آلویس درصدد است که در آن جزیره هتلی باشکوه بنا کند و او هم مانند دکتر ریتر در تلاش است جزیره را تصاحب کند، بنابراین سعی دارد رابطه بین دو خانواده را به هم بزند. بارونس آلویس میتواند نماد شهرت و قدرت باشد و برای همین است که به هیچکس وفادار نیست.
داستان عدن روایتی تاریخی نیست بلکه سعی دارد با نگاهی عمیق و فلسفی به انسان و امیال و اخلاقیات و فلسفه زندگی او بپردازد، اما شلختگی و بینظمی آن نمیتواند به صورت کامل مفهوم را منتقل کند. راویت اگزیستانسیالیست ران هاوارد در جهان سوررئال جزیره شعاری و اگزجره است و نمیتواند از سطح به عمق برسد.
هاوارد نمیتواند به شخصیتهای خود نزدیک شود. این موضوع بهخصوص در مورد آلویس محسوستر است. حضور زنی تجملگرا با لباسهایی اشرافی و خدمتکار در جزیرهای که قطعاً میداند ابتداییترین نیازهای زندگی در آن وجود ندارد برای ساخت هتلی آن هم با دست خالی و بدون هیچ وسایل ساختوساز مضحک میشود. حتی اگر این مسئله نمادین هم باشد به هر حال باید از نظر منطقی بتواند مخاطب را اقناع کرده و باورپذیر و منطقی جلوه کند.
در مورد دشمنی آلویس با این دو خانواده هم باز این مشکل وجود دارد. هاوارد به قدری درگیر نماد و پیامهای فیلمش شده که تلاشی برای اینکه این همه دشمنی و حسادت و درگیریها را منطقی جلوه دهد ندارد و صرفاً درصدد است نتیجهای که در ذهن دارد را به داستان قالب کند بدون اینکه شخصیتها و روایت داستان آن را بطلبد.
تغییر دکتر ریتر از شخصی گیاهخوار، فیلسوف، روشنفکر و کسی که به محیط زیست احترام میگذارد و سعی دارد خود را با طبیعت وفق دهد، به کسی که درنهایت اسلحه خریده و در ابتدا گرازی که به مزرعه حمله کرده را کشته و نقشه حذف همسایههای خود از جزیره را دارد و حتی به همسر خود هم رحم نمیکند قابل درک نیست. فیلم به هیچیک از شخصیتها نزدیک نمیشود و به جز مارگارت رفتار همه کاراکترها اگزجره و نمایشی است.
درنهایت ران هاوارد پیام نهایی فیلم را هم مانند بقیه محتواها به بیننده دیکته کرده و خانواده ویتمر را که توانست در دل اتفاقات جزیره وحدت خود را حفظ کرده و زادآوری کند پیروز نهایی نزاع در جزیره میکند تا نشان دهد خانواده زادآور است که بقا را در روی زمین تضمین میکند.