جنگ 12 روزه ایران و رژیم صهیونیستی فعلاً متوقف شده است. با توجه به عهدشکنیهای تاریخی صهیونیستها، هنوز تحلیلگران به این نتیجه نرسیدهاند که جنگ تمام شده باشد. با این حال، بسیاری از تحلیلگران و بهویژه اقتصاددانان میگویند آنچه از خود وقوع جنگ بدتر بوده، تحمیل وضعیت تعلیق و نااطمینانی و بیثباتی و بیافقی به کشور است؛ وضعیتی که این توان را دارد که انگیزه زندگی و کار و خلق ثروت و قدرت را از بین ببرد. این اتفاق میتواند مصرف کالاهای بادوام و خدمات را کاهش دهد و چرخههای اقتصادی را متوقف کند. کارشناسان تأکید دارند آسیبهای این اثرِ انتظاری بیش از آسیبهای جنگ مفروضی است که میتواند در آینده رخ دهد. اینکه چطور میتوان در دام این فضا نیفتاد و از این فضا خارج شد، موضوعی است که «فرهیختگان» در گفتوگوی تفصیلی خود با مجید شاکری، کارشناس اقتصادی به آن پاسخ میدهد. وی ضمن هشدار نسبت به بیتوجهی به آنچه که امروز و آینده در جهان رخ میدهد، از ایدههایی میگوید که میتواند افقهای روشنی را برای خروج از وضعیت بیافقی خلق کند.
آقای دکتر به عنوان اولین سؤال بفرمایید آینده چه شکلی است؟ ما وارد چه فضای متفاوتی نسبت به قبل از جنگ میشویم؟
اگر بخواهم کل گفتوگو را در 4-3 جمله خلاصه کنم و بعد در ادامه گفتوگو این مباحث را باز کنیم، باید بگویم آینده روبهروی ما، آینده روبهروی جهان است. این آیندهای است امنیتیتر، نظامیتر، با ارتباطات جهانی کمتر و ما کشوری هستیم که با پیش فرضهای قبلی، قربانی این فضای جدید خواهیم بود؛ فارغ از اینکه چقدر رفتار ما مسئولانه است و چقدر تلاش میکنیم حقوق بینالمللی را رعایت کنیم. اگر دنیای جدیدی را که میآید، بشناسیم و متناسب با نیازهای خود، واکنش نشان دهیم این روایت میتواند کاملاً معکوس باشد و ما به عنوان کشوری متوسط، از قضا برنده جدال قدرتهای بزرگ در دوره جدید باشیم. برای اینکه تقریب ذهنی برای مخاطبین ایجاد شود و اجزای مختلف این امر را باز کنم، باید یک مقدمه تاریخی را بگویم. از دهه 1880 تا 1911 و نزدیک به جنگ جهانی اول یک دوره کاملاً طلایی در اقتصاد دنیاست. در این دوره، ما شاهد ظهور نسل دوم انقلاب فناوری، گسترش فناوری تلگراف، برق، زیرساختها، نمایشگاههای اختراعات بینالمللی، رشدهای صنعتی بسیار بالا به خصوص در انگلیس و آلمان هستیم. ویژگی این دوره این است که دولت انگلیس نقش آخرین تقاضاکننده شبیه به وزنی که برای بانکهای مرکزی با عنوان lender of last resort به کار میبرند نقش The Demander Of Last Resort را ایفا میکرد، یعنی اساساً در کل جهان ظرفیت بخش عرضه و تولید صنعتی افزایش پیدا میکرد. این واضح بود که ممکن است در مقابل دورههای رونق و رکود قرار گیرد، اما چون تقاضای انگلیس و مستعمرات آن وجود داشت، این دورههای رونق و رکود کنترل شدهتر بود و همچنین نظام اعتباردهی به مرکزیت لندن نقش بسیار مهمی را در تأمین مالی سیاستهای انبساطی دولتها برای امور توسعه داشت. یعنی حتی آلمان رایش دوم نیز اساساً تأمین مالی رشد را از طریق لندن انجام میداد.
حتی پایه اولیه ایجاد زیرساخت مسیری که خلاف منافع لندن برای ایجاد کریدور از برلین تا کویت امروزی بود نیز عملاً بر یک هرم مالی قرار دارد که در رأس آن لندن است؛ بدون اینکه متناسب با خواست انگلیس باشد. وقتی انگلیس به دلایل داخلی نتوانست یا نخواست دیگر نقش آخرین تقاضاکننده (The Demander Of Last Resort) را ایفا کند، مازاد عرضه موجود در کشورها وقتی به دورههای رکود میخورد چارهای جز سیاستهای حمایتگرایانه، تعرفههای بالا، اقدامات افراطی نظامی، گسترش ناسیونالیسم و غیره وجود نداشت. این فضایی بود که به ناچار اتفاق افتاد، یعنی کنارهگیری لندن از نقش آخرین تقاضاکننده، دنیا را وارد دوره تاریکی کرد که شامل دو جنگ جهانی و قریب به 80-70 میلیون کشته مستقیم شد. اتفاق بدتر اینکه، کشتههای غیرمستقیم جنگ بیشتر از کشتههای مستقیم است، به خصوص در آسیای جنوب شرقی و در ایران کشتههایی که در اثر قحطیهای اجباری برای تأمین اردوگاه انگلیس با اطلاع و همراهی چرچیل به عنوان وزیر درباری انجام شد، حتی بیش از قتلهای خود دورههای درگیری و جنگ بود، ولیکن جهان کلاً وارد دوره تاریکتری شد.
طوفانی که در انتظار جهان است
در ابعاد بسیار بزرگتری نسبت به آن دوره، آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم نقش آخرین تقاضاکننده را ایفا کرد. هم اعتباردهی کرد یعنی به مدت طولانی آمریکا هم کارخانه تولید دنیا بود و هم اعتباردهنده به دنیا. روزی که تولیدکنندگان جدیدی در دنیا به وجود آمدند، سیاستهای مالی انبساطی در کل دنیا منجر به توسعههای مبتنی بر دولت مدرن در آسیای جنوب شرقی، در اروپای غربی و مدل طرح مارشال و جاهای دیگر شد، آن جایی که در تمام بحرانهای مالی ایستاده بود و از سمت عرضه دفاع میکرد، مصرفکننده آمریکایی بود. حتی بعد از بحران 2008 که به راحتی میتوانست بحرانی بسیار بزرگتر از بحران 1929 شود، آن چیزی که اقتصاد جهانی را از دل چاه در آورد، افزایش و بازگشت مصرف خانوار آمریکایی بود که این نقش را ایفا کرد.
اما حتی بعد از اینکه آمریکا وارد صنعتزدایی شد و حساب جاری آن منفی شد و حساب سرمایه آن مثبت باز به همین نقش ادامه داد. نقشی که از کل جهان، مازاد عرضه را جذب میکرد و مابه ازای آن اوراق عرضه آمریکا را میداد، یعنی تبعات حساب سرمایه مثبت را میپذیرفت و جهان را به وسیله توان مصرفکننده خود از دورههای رقابت بر سر منابع، بازار و تأمین مالی مصون نگهمیداشت. آمریکا دیگر نمیخواهد این نقش را ایفا کند. این امر ربطی به ترامپ ندارد. ترامپ آدمی است که اساساً مبتنی بر پروپاگاندا و سروصدا کار میکند، در خیلی از جاها به خرد او نمیشود اعتماد کرد؛ مثل پرونده اخیر «اپستین» همه چیز را بههم میریزد تا بتواند از پرونده فرار کند، اما ترامپ میداند چه میخواهد. شاید نداند چطور این را میخواهد به دست بیاورد، در آن چیزی که میخواهد، تفاوتی با بایدن و کامالا هریس (اگر رأی میآورد) هم ندارد. اشتباه است اگر رفتار ترامپ در حوزه جنگ تعرفهای، در حوزه فشار بر ناتو برای افزایش بودجه نظامی نسبت به GDP و چیزهای دیگر را یک موضوع مربوط به ترامپ بدانیم. به دلایل متعددی آمریکا دیگر نمیتواند و نمیخواهد نقش آخرین تقاضاکننده را بازی کند. اولین دلیل این است که وقتی آمریکا پذیرفت تولید صنعتی در خارج از کشورش باشد؛ به طور خاص بعد از ورود چین به سازمان تجارت جهانی، در یک دوره کوتاهی 3.5 تا 5 میلیون شغل صنعتی در آمریکا از بین رفته است. شما میگویید این در مقابل 153 میلیون کارمند و آدم تحت قرارداد در داخل آمریکا چیزی نیست. ولیکن چون این امر بسیار سریع (ظرف 7 سال) رخ داده و بسیار متمرکز است، یعنی در نقاط مشخص و صنایع مشخصی رخ داده، شما با یک جامعه فروپاشیده به صورت کانونی در نقاط صنعتزدایی شده مواجهید که برای شما کاملاً نقش یک بدنه سیاسی تندرو را ایفا میکنند.
سالیوان در زمان بایدن میگفت فکر نکنید اگر ما دنبال برنامه توسعه صنعتی هستیم، مثلاً یک سری شیرینکننده به بدنه رأی ترامپ میدهیم. ما آنها را واقعیت میانگاریم و برای نجات دموکراسی آمریکایی به آنها این را میدهیم. پس اساساً یک حدی از برگشت تولید به داخل آمریکا برای ترامپ مهم است، برای آمریکا و بقای آن مهم است. بقای آمریکا یعنی آمریکا پیشرفتهترین کشور جهان است و خواهد بود و تصور اینکه فرو میپاشد، نیست. ولیکن آمریکایی که میشناسیم برای بقای خود نیاز دارد به این سؤال پاسخ بدهد. موضوع دوم یعنی آوردن تولید صنعتی به داخل، حساب جاری مثبتتر و حساب سرمایه منفیتر، داشتن آمادگی کمتر برای جذب تولیدات خارجی، داشتن کمترین آمادگی برای داشتن کسری حساب جاری- و همه آن حرفایی که درباره انگلیس زدیم. نکته دوم اینکه درست است که حساب کالا و خدمات آمریکا منفی بود؛ اما تنها جزء حساب جاری که حساب کالا و خدمات نیست. یک جزء بسیار مهم، درآمدهای اولیه است، یعنی درآمدی که از سرمایهگذاری در خارج به دست میآورند و سود سهام، نرخ بهره، سود بهره و غیره را دارند پس میگیرند. به عبارتی برای همه کشورهای توسعه یافته که درآمد اولیه آنها مثبت است و برای کشورهای درحال توسعه که درآمد اولیه آنها منفی است، یعنی میزان سرمایهگذاری که آمریکاییها در خارج از کشور خود کردند و درآمدی که از آن به دست میآورند همیشه بیشتر از عددی بوده که دیگران در آمریکا سرمایهگذاری کردند و به دست آوردند. چرا این امر مهم است؟ برای اینکه به شما اطمینان میدهد اگر به دلایلی در یک دورهای حساب کالا و خدمات من منفی میشود، آن درآمد اولیه وجود دارد و این را پر میکند. حداقل اجازه نمیدهد از کنترل خارج شود. کتاب (The City) وقتی میخواهد توضیح دهد که چرا انگلیس به طور سریع تقریباً بعد از جنگ جهانی دوم نقش خود را به عنوان قدرت بینالمللی از دست داد و به یک کشور عادی تبدیل شد، میگوید چون انگلیس مبادی سرمایهگذاری خارجی خود را به ازای تسلیحات به آمریکاییها واگذار کرد. در سنت آنگلاساکسون اینکه امروز به جایی رسیدیم که به شدت وضعیت درآمد اولیه آمریکا بد است، برای آمریکاییها این خیلی معنا دارد و آنها به هر قیمتی میخواهند جریان سرمایه را معکوس کنند.
تأسف میخورم که در ایران درباره این حرف میزنیم که سرمایهگذاری آمریکا در ایران به عنوان مشوّق برقراری تعامل به آمریکاییها پیشنهاد میشود.
نکته سوم که از همه اینها مهمتر است و چند بعد دارد، اینکه تا سال 2008 درست است که آمریکا و مصرفکننده آمریکایی و حساب سرمایه مثبت آمریکایی به معنای بدهی خانوار نقش ایفا میکرد و به عنوان نقطهای که مازاد سرمایه را جذب میکرد اما جذبکنندههای مازاد سرمایه یعنی داراییهای خصوصی، مستغلات، وامهای رهنی غیرمستغلات، MBS، اوراقهای شرکتی و CDSها فروپاشیدهاند و الان آمریکایی که ثروت جهانی را در خود نگه میدارد و آمریکایی که تبعات حساب سرمایه مثبت را میپذیرد، آمریکای دولتی است. اوراق قرضه آمریکا و اوراق خزانهداری، مازاد جهانی را جذب میکنند و امکان ادامه این مسیر را میدهند. میزان کسری بودجه آمریکا به اعداد کاملاً تجربه نشدهای رسیده است. من آدم ﻫﺘﺮودکسی در اقتصاد پولی هستم، میگویند بیشتر از این میتوان تحمل کرد ولی واقعاً ارقامی که بابت بهره باید بپردازند، اعداد بزرگی است و بزرگتر از بودجه نظامی شده است. مضافاً اینکه، نرخ بهره هم بالا مانده و کاملاً اینکه شرایط از کنترل خارج شود وجود دارد. امروز که هیچ دارایی مالی به این میزان نبوده است. از سال 2008 تا سال 2025 اندازه بازار اوراق قرضه از حدود 7 تریلیون دلار به نزدیک 32 تریلیون دلار افزایش یافته است. امروز به افراد بگویید که اگر آمریکا نکول کرد چه میکنید؟ میگویند اوراق بلندمدتتر را میخرم چون میدانم اوراق قرضه آمریکا جایگزینی ندارد و بالاخره یک کاری میکند، چون بزرگترین اقتصاد جهان است؛ اما اگر یک جایگزینی متولد شود وضعیت عوض میشود. وقتی آلمان ترمز بدهی را برمی دارد، اینها معنا دارد. الان نسبت بدهی به GDP آلمان 60 درصد است و اگر بخواهد به عدد متعارفی مثل بقیه کشورها برسد و مثلاً 120 درصد شود که این معادل ایجاد 2.4 تریلیون دلار بدهی جدید است، آن وقت شرایط متفاوت خواهد شد. توجه داشته باشیم این یک گزینه سرمایهگذاری یورویی مطمئن است.
دنیای سیاهتر و نظامیتر در انتظار جهان
به هر حال آمریکا الان نمیتواند به این نحو ادامه دهد. به همین دلایل شما فرض کنید ترامپ نبود و الان هریس یا بایدن رئیس جمهور بود، گرچه دیوانهبازی کمتر و نمایش جنون کمتری را شاهد بودیم؛ اما همین کارها را باید میکرد. در دنیایی که آمریکا دیگر آخرین تقاضاکننده (The Demander Of Last Resort) نیست، دنیایی است که کشورها بر سر بازار با هم میجنگند. کشورها بر سر حفظ بخشهای امنیتی زنجیرههای تولید باید با هم بجنگند. آن دنیایی که میشناختیم با سرعت در حال تمام شدن است و به همان قرینهای که دنیای 1914 به بعد سیاهتر، تلختر، نظامیتر، محدودتر، دیکتاتورمآبتر، غیرحقوقیتر از دنیای قبل از سال 1914 بود، اینجا هم همین اتفاق میافتد. این خیلی اهمیت دارد.
این تازه تنها یکی از چیزهایی است که روی زمین میآید. یک نکته دیگری نیز وجود دارد. وقتی ناتو میپذیرد که میزان سهم هزینهکرد نظامی به GDP را از بنچ مارک 2 درصد به بنچ مارک 5 درصد برساند که 3.5 درصد مستقیم به اضافه 1.5 درصد مربوط به زیرساختهای مرتبط است، این یک انقلاب است.
ما تصمیم داریم در این دنیا چه کنیم؟
با مقدمهای که گفته شد، باید حالا این سؤال را مطرح کرد که «ما تصمیم داریم در این دنیا با این شرایط چه کنیم؟» ناتو دارد برای خودش دشمنی را تعریف میکند. این دشمن واقعی است یا خیر، امری ثانویه است. او دشمن را میگوید «محور چین، روسیه و ایران.» سؤال این است که آیا چنین محوری وجود ندارد، قطعاً نه. آیا این سه همدیگر را محور حساب نمیکنند، بازهم جواب این است که خیر. وقتی حرفهای آدمهای جدیتر ناتو را میشکافید درباره این محور میگویند هنوز محور نشده است. اما معضل از آنجایی شروع میشود که ما (ایران) چنین نقشی را گرفتیم و شوربختانه هیچ محوری هم در دنیای واقعی وجود ندارد. اتفاق بدتر این است که وقتی کلیت ناتو به اعضای خود فشار میآورد که به این سه کشور (ایران، چین و روسیه) فشار بیاورید، چون اعضا نمیتوانند به روسها یا چینیها فشار بیاورند، به ایرانیها فشار میآورند. یکی از دلایلی که آلمانیها با ما این رفتار را میکنند باید در همین قالب دید.
به جز روابط خاص بین اسرائیل و آلمان، شاید بد نباشد این نکته را هم اضافه کنم که دو سه روز قبل از 7 اکتبر 2023، آلمانیها بر سر ایجاد گنبد آهنین با اسرائیل به توافق رسیده بودند تا برای صهیونیستها آن را بسازند. به جز این رابطه ویژه، وقتی اولاف شولتز، صدراعظم آلمان بود و آمریکاییها و فضای آنگلوساکسون فشار میآورد که باید به این محور فشار بیاورید و میگفت آیا نمیبینید در اوکراین چه خبر است و چینیها به روسها کمک میکنند و ایرانیها به روسها کمک میکنند، شولتز نمیتوانست به چینیها فشار بیاورد. تقریباً نسبت تجارت چین با آلمان 3.5 درصد GDP آلمان است. نسبت تجارت بخش خودروسازی آلمان با چین معادل 30 درصد کل تولیدات خودرو در آلمان است. اصلاً فولکس واگن به خاطر کارخانه چینش زنده بود. به محض اینکه کارخانه چین با عدم اقبال چینیها مواجه شد، ناچار شد کارخانه آلمان را تعدیل کند. این موضوع برای اولینبار اتفاق افتاد. پس آلمان به چین نمیتواند فشار بیاورد. به روسیه هم نمیتواند فشار بیاورد. درنتیجه یک ایران وجود دارد که هرچه به آن فشار بیاورید اتفاق خاصی در اقتصاد طرف مقابل یا زنجیره تأمین جهانی نمیافتد و درنهایت به ایران فشار میآورد. از همین رو، آلمانیها مسجد هامبورگ را میبندند و هر نوع همکاری را با اسرائیلیها در حوزه امنیتی میکنند.
من نمیدانم کمک ایرانیها اصلاً بوده یا نبوده و چقدر اهمیت داشته و یا چقدر سرنوشتساز بوده است، اما سؤال این است که ما واقعاً میخواهیم چه کار کنیم؟ سؤال این است که آیا ما میتوانیم در چنین دنیای تا این حد نظامیشده کار کنیم؟ در جنگ 12 روزه واقعاً ایرانیها با پوست، گوشت و استخوان خود از این کشور دفاع کردند. من خیلی خوشحالم که جزء چنین ملت قهرمانی هستم. یعنی در شب اول که توسط هواوفضا به هر قیمتی شلیک انجام شد - با اینکه چنان ضرباتی به ما زده شده بود- نیروهای نظامی ما واقعاً برای شهادت این کار را انجام دادند. من به جز اینکه قلبم به احترام اینها در سینه بتپد کاری نمیتوانستم انجام بدهم. یا وقتی که در شب عاشورا آیتالله خامنهای در حسینیه امام خمینی(ره) میآید تا نشان دهد اگرچه طرف مقابل در آسمان دستی دارد؛ اما برای ما در حکمرانی اینجا مسئلهای نیست و این را از پوست، گوشت و استخوان خود انجام میدهد، این خیلی برای من ستودنی است. میارزد برای چنین راهی جان خود را بدهیم.
اما سؤال این است که آیا ما میتوانیم با این شیوه در مقابل چنین موجی (موج عظیم نظامی شدن جهان) از خود دفاع کنیم؟ الطاف خداوند متعال بر جای خود است و حتماً ذرهای از الطاف الهی از همه این محورها و کشورها و قدرتها بزرگتر است، اما عقل به ما میگوید برای چنین شرایطی باید تدبیر کنیم. در قبل از جنگ جهانی اول و دوم و داستان تضعیف هژمونی انگلیس که در موارد بالاتر درباره آن حرف زدم، شما میبینید ایران درحالیکه بسیار مسئولانه رفتار کرده، اعلام بیطرفی کرده و با وجود اینکه حضور آلمانیها در ایران قبل از جنگ جهانی دوم یک حضور اساسی و تعیینکننده هم نبوده است، اما با این حال ایران در هر دو دوره اشغال شد.
من نمیگویم بناست اشغال شویم و منظورم این نیست با جنگ جهانی دیگری روبهرو هستیم بلکه میگویم ما در این سالها در نقطه رقابت بین قدرتها قرار میگیریم و با یک دوره افزایش تنش روبهرو هستیم. فعلا اسمش را هم نمیدانیم چه بگذاریم، اما این فضا را داریم لمس میکنیم.
در دو جنگ قبلی (جنگ جهانی اول و دوم)، ایران یک بخش حاشیهای از جنگ بود، یعنی اگر در جنگ جهانی اول قوای طرفین، قوای روس و عثمانی در کرج با هم جنگیدند دعوای این دو نسبت به جنگی که در اروپا است، یک امر بسیار کوچکی محسوب میشود؛ اما در وضعیت پیش رو از جانب طرف مقابل، ما (ایران) مستقیماً به عنوان یک نقطه در کمربند مشترک روسیه و چین دیده میشویم. ما در نوک پیکان جنگ دیده میشویم. روسیه و چین هم یک بلوک نیستند و در موجودیتی به اسم ایران هم، قدرتهای رقیب هستند. اگر ما درک نکنیم که نمیتوانیم با پیشفرضهای قبلی رفتار مسئولانه، حال و هوای حقوقی، حرفهای گرد زدن، تصمیم نگرفتن، توازن برقرار کردن (که همان تصمیم نگرفتن است)، پیش برویم، کار بسیار سخت میشود.
من به یک سؤال در همه روزهای بعد از جنگ فکر میکنم؛ چرا جمهوری اسلامی ایران در استفاده از امکانات متعارف معمول حکمرانی تا این حد دست به عصا، محتاط و عقب است اما در بذل جان، خیلی شجاع و آماده است؟ اینطور نمیشود. قهرمانانه است اما چالدران هم جنگ قهرمانانهای بوده است. توجه داشته باشیم مقابل این تصویر آمریکاییها و ناتو چند ابزار جدید دارند که آنها را نسبت به قبل بهشدت تهاجمیتر کرده است. در دنیای قبلی چون آمریکا صادرکننده نفت نبود و واردکننده بود، در دورههایی که نفت و به تبع آن قیمت سایر کامودیتیها افزایش پیدا میکرد، همزمان دلار تضعیف میشد و آمریکا به عنوان منبع اعتباردهی، ارزش وامی که پرداخت میکرد کاهش مییافت. به عبارت دیگر کشورهای حاشیهای درحالیکه به خاطر افزایش قیمت کامودیتیها، پول بیشتر پرداخت میکردند؛ اما به خاطر کاهش عرضه دلار مقداری فشار را کاهنده میدیدند و این بالانس میشد. در دوره جدید چون آمریکا صادرکننده نفت است (اصلاً نگوییم آمریکا که وارد پیچیدگیهای اینکه نفت شیل تا چه زمانی میماند و غیره نشویم، بگوییم آنگلوساکسونها اعم از آمریکا، نیوزیلند، کانادا) به خاطر نفت شیل رابطه مبادله (TOT) آنها تقویت میشود، همزمان دلار هم تقویت میشود. یعنی اینها دو بار برنده میشوند و اختلاف آنها با کشورهایی که نیازمند سرمایه هستند خیلی زیاد میشود.
لطفاً ضمن جمعبندی بفرمایید اگر قرار باشد نسبت به قبل از جنگ، سیاست متفاوتی اتخاذ کنیم، پیشرانهای اصلی سرمایهگذاری کدام بخشها خواهند بود؟
قطعاً در این شرایط، موضوعاتی همچون اعطای اعتبار و سیاستهای توسعه صنعتی نیز مطرح خواهند شد. در جمعبندی میتوان گفت که باید ابتدا درک کنیم دنیای پیش از جنگ، فارغ از اینکه در زمان جنگ چه کردیم، به حالت سابق بازنمیگردد. اینکه هواپیماها بر فراز تهران پرواز میکنند، صرفاً مربوط به رفتار ما نیست؛ این اتفاقات بهطور کلی در دنیای جدید رخ خواهند داد و نهتنها در تهران، بلکه در پایتختهای دیگر نیز شاهد چنین وقایعی خواهیم بود، چنانکه در دمشق نیز چنین اتفاقی افتاده است. ما باید خود را برای چنین شرایطی آماده کنیم. برای مواجهه با این وضعیت، به چابکی و تمرکز نیاز داریم.
در حوزه اقتصاد، چابکی و تمرکز از طریق تمرکز بر بخشهای پیشران و استفاده از ابزارهای هدایت اعتبار و جهتدهی تراز پرداختها به نفع آنها محقق میشود. باید برخی بخشها را عمداً از فرآیند توسعه حذف کنیم؛ این همان تولید است، اما نباید آن را احیا کرد. کارخانهها و بخشهایی که دیگر در مسیر توسعه مفید نیستند، باید کنار گذاشته شوند، زیرا قرار است در نقاط خاصی متمرکز شویم. پیشنهاد من در کوتاهمدت، تأمین سرمایه در گردش است و در بلندمدت، تمرکز بر حوزههای نظامی و توسعه بافت مسکونی مناسب. در دل این چشمانداز میتوان به مشکلاتی همچون ناترازی انرژی، ناترازی بانکی و ناترازی بودجه پاسخ داد. وقتی مسیر خود را مشخص میکنید، این مشکلات به موانعی تبدیل میشوند که باید آنها را برطرف کنید.
اینکه فکر کنید مشکلات روزمره شما را گرفتار کرده و منتظر بمانید که بعداً حل شوند، نهتنها در عالم ذهنیات کمکی به شما نمیکند، بلکه در دنیای واقعی نیز سودی نخواهد داشت. برای مواجهه با چالشها باید دستفرمان خود را تغییر دهید، رادیو را روشن کنید و از دنیای گذشته بیرون بیایید. باید بهطور جدی خود را برای دنیای سخت و تلخی که در پیش است، آماده کنیم. ما قادر خواهیم بود در این دوره جدید، کشوری همچون ویتنام باشیم؛ کشوری که در دوران توسعه، در نقطه رقابت میان قدرتها قرار داشت و امروز از رقابتهای دولتها بهنحو ایجابی استفاده میکند. ایران همچنین میتواند از این رقابتها بهرهبرداری کند. ما واقعاً کاندیدای مناسبی برای توسعه هستیم و حیف است که این فرصت را از دست بدهیم.