کد خبر: 211383

رسول صدرعاملی در گفت‌وگوی تفصیلی با «فرهیختگان» از فیلم «زیبا صدایم کن» می‌گوید

هدفم خلق یک پدر ماندگار در سینمای ایران بود

بعد از دوماه، از کتاب فیلمنامه‌ای به عنوان نسخه اولیه آماده کردیم و فرستادیم که به ماجرای کرونا خوردیم و کار خوابید. زمانی که پیشنهاد ساخت «زیبا صدایم کن» را دادند، آقای فاضلِ نظری رئیس کانون بود.

آن‌ها کمتر گفت‌وگو می‌کنند. حوالی مرکز شهر و درست همان جایی که خیابان‌ها به سمت شمال شهر شیب‌دار می‌شوند، جلوی در یک ساختمانی که می‌خورد 50 یا 60 ساله باشد، می‌ایستیم، از این ساختمان‌ها که شبیه کلاژ هستند و هر گوشه‌ای از آن یک‌جور بازسازی شده. پلاک را چک و زنگ می‌زنیم. وارد حیاط می‌شویم. 6 ماهی طول کشید تا برندگان بهترین فیلم فجر چهل و سوم حاضر شوند به گفت‌وگو. مازیار هاشمی که تا‌کنون مصاحبه نکرده و رسول صدرعاملی هم مصاحبه‌ها را به سختی می‌پذیرد. در اتاقی که به نظر می‌رسد بیشتر از 20 متر نباشد منتظر می‌شویم تا صدرعاملی و هاشمی از راه برسند. به در و دیوار نگاه می‌کنیم و همه جا پر از کار‌های مشترک این دو نفر است.
از یاغی و شنای پروانه گرفته تا بچه‌خور و زیبا صدایم کن. نور اتاق به قرمزی می‌زند. آفتاب رفته و گرمای هوا بی‌جان شده. گوشه اتاق، گل و گلدانی گذاشته‌اند که کمی فضا را مرطوب کرده. دست چپش یک تخته است که بالایش نوشته شده: او می‌‌کشد قلاب را... دیوار‌های اتاق را به زحمت می‌شود دید، آنقدر که به همه جا پوستر چسبیده. دور یک میز پذیرایی می‌نشینیم. چای می‌آورند. لیوان‌ها قهوه‌خانه‌ای است. از این کمر باریک‌ها. اتاق کار هاشمی شخصیت دارد. او از آن چهره‌هاست که انگار جایی قبلاً چهره‌اش را دیده‌ای.
گرم برخورد می‌کند و می‌گوید: «الان آقای صدرعاملی هم می‌رسند.» موقع گفتن نام رسول صدرعاملی، «آقا» از دهانش نمی‌افتد. شروع می‌کنیم به صحبت کردن. از دوران مدرسه می‌گوید و اینکه کار را از کجا شروع کرده. در میانه حرف‌ها صدرعاملی می‌رسد. با یک عینک بنددار. آدم حس می‌کند سردبیر وارد تحریریه شده. نحوه راه رفتنش، قدم‌های سریعش و اینکه از جلوی در می‌گوید: «بچه‌ها سلام...» و تند تند نگاهش را می‌چرخاند تا همه چیز را ارزیابی کند. در همان نگاه اول معلوم است که این مرد سال‌ها روزنامه‌نگار بوده. هر قدر که چشم هاشمی متمرکز و آرام است، چشمان صدرعاملی می‌چرخد و بررسی می‌کند، با این حال وقتی رویت متمرکز می‌شود، مدام به هر جمله‌ای که می‌گویی به قول امروزی‌ها کامنت می‌دهد: « بله»، «آره»، «آفرین»... حس می‌کنی، چند سالی می‌شود از نزدیک این دو نفر را می‌شناسی. صدرعاملی از «فرهیختگان» می‌پرسد و مثل همه جمع‌های این روز‌ها از جنگ حرف می‌زنیم. صحبت‌های معمول برای آشنایی که تمام می‌شود، صدرعاملی خودش سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید: «خب شروع کنیم...»

آقای صدرعاملی چه چیزی باعث شد که به سمت ساخت «زیبا صدایم کن» بروید؟ به شما پیشنهاد شد یا اینکه خودتان سراغ این کار رفتید؟ 
صدرعاملی: بله پیشنهاد شد. حدوداً چهار سال قبل، پیش از کرونا، کانون پرورش فکری، یک نسخه از کتاب «زیبا صدایم کن» را به عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال در خصوص نوجوانان، برای من فرستاد تا بخوانم و پیشنهاد داد در صورت بضاعت، کار مشترکی با هم انجام بدهیم. خواندم و فضای کلی قصه را دوست داشتم. بنابراین جلسه‌ای با مسئولان کانون گذاشتیم و خواهش کردم که حتماً آقای فرهاد حسن‌زاده هم باشند. در همان اولین جلسه آمدند و صحبت کردیم و گفتم: «فرهاد جان اگر قرار است من این کتاب را کار بکنم، روایت خودم را خواهم داشت.» ایشان هم به تعارف یا هر چیز دیگری که بود، گفتند: «شما هر کاری را دوست دارید انجام بدهید، هیچ مشکلی نیست.» 
بعد از دوماه، از کتاب فیلمنامه‌ای به عنوان نسخه اولیه آماده کردیم و فرستادیم که به ماجرای کرونا خوردیم و کار خوابید. زمانی که پیشنهاد ساخت «زیبا صدایم کن» را دادند، آقای فاضلِ نظری رئیس کانون بود. بعد دوباره رئیس عوض شد و من فکر کردم که کار منتفی است؛ ولی این قصه و شِمای کلی آن روایت همه‌اش در ذهنم بود و فکر می‌کردم اگر بشود فیلم را ساخت، نتیجه‌اش خوب می‌شود. بالاخره ساخت فیلم جدی و تصمیم‌ها گرفته شد. 

چرا برای شما مهم بود که این کار ساخته شود؟ 
صدرعاملی: یک دلیلش این بود که این اولین پروژه‌ای بود که من خودم (در طولِ فیلم) درگیر مسائل اقتصادی نمی‌شدم و این خیلی برای من کمک‌کننده بود؛ چون پیش از این تمام فیلم‌هایم را خودم مدیریت کرده بودم. این موضوع، همیشه دست فیلمساز را می‌بندد. مدام باید به مسائل مالی و قراردادی فکر می‌کردم. من همیشه گفته‌ام که فقیرانه فیلم‌هایم را ساختم. 
هاشمی: البته در این فیلم مثل همه پروژه‌ها و به علت تورم مسائل مالی هم بود اما تلاش می‌کردم به کارگردان و گروه منتقل نشود و الان که شش ماه از تولید فیلم می‌گذرد، هنوز فیلم تسویه نهایی نشده است. 
صدرعاملی: بودجه‌ای را که باید برای فیلم زیبا صدایم کن در نظر می‌گرفتند، در نظر گرفته نشد. از آنجایی که من و مازیار (هاشمی) از شش سال پیش‌تر شنای پروانه را با هم کار کرده بودیم و توانایی‌هایش را می‌شناختم و می‌دانستم که از پسش بر می‌آید، گفتم‌ پس من دیگر دخالت نمی‌کنم. خودت کار را حل کن. مازیار هم نیتش این بود که من «زیبا صدایم کن» را کار کنم. بنابراین جلوی شرایط کوتاه آمد و بالاخره کار شکل گرفت. 

چرا آقای صدرعاملی آن‌قدر دغدغه نوجوان -که حالا می‌گویند نسل زد- را دارد؟ چرا سعی می‌کنید در کار‌هایی که می‌سازید -یا حداقل آن‌هایی که من در خاطرم است- این نسل و دغدغه‌هایشان باشد. چرا این نسل آن‌قدر برای شما مهم است؟ 
صدرعاملی: شاید در ابتدا خیلی غریزی و به خاطر جذابیت دراماتیک قصه‌‌ بچه‌هایی که درباره‌شان فیلم می‌ساختم، بوده. ولی حالا وقتی به پنج اثری که در رابطه با نوجوان ساختم، نگاه می‌کنم، مطمئنم در جامعه‌مان هر چه می‌خوردیم از بابت بی‌توجهی به نسل نوجوانمان است. هرگز نتوانستیم یک شرایط آموزشی، تربیتی و حتی یک شرایط خانوادگی مناسب برایشان فراهم کنیم. مهم‌ترین دوران زندگی هر آدمی ۱۲ تا ۱۷ سالگی است. همه چیز آنجا شکل می‌گیرد، طرز فکر، کاراکتر و کلاً هویت را در این چند سال پیدا می‌کند. اگر کسی در همین سال‌ها که کم مهم نیست، بفهمد که از زندگی چه می‌خواهد، خیلی جلو می‌افتد. باید کمکشان کنیم هدفشان را پیدا کنند، بفهمند در زندگی چه می‌خواهند. اما ما از نوجوانان غافل شدیم و این یکی از بدترین اتفاق‌هایی ا‌ست که می‌تواند برای یک جامعه بیفتد. چون با آن همه هوشمندی و دانایی و استعدادی که در بچه‌ها وجود دارد، در همه جا چه در روستا‌های دورافتاده‌مان، چه در شهر‌های کوچک و چه حتی در پایتخت، باید بفهمیم که این دوره، حیاتی ا‌ست. 
حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم کار کم انجام شده و آن کار‌هایی هم که انجام شده، چندان درست و ریشه‌ای نبوده. مثلاً ما جشنواره کودک‌ونوجوان داریم، اما همیشه برایم سؤال است: چرا باید یک جشنواره را به هر دو گروه اختصاص بدهیم؟ چرا کودک‌ونوجوان را در یک ظرف می‌ریزیم؟ در خیلی از کشور‌ها، وقتی از YOUNG PEOPLE حرف می‌زنند، برایشان جشنواره مستقل دارند، با رویکردی جدا، با نیاز‌هایی متفاوت. چیزی که هنوز در اینجا جدی گرفته نشده است. 

فستیوال ما، دقیقاً فقط مرتبط به کودک می‌شود و برای نوجوان دغدغه‌ای نداریم. 
صدرعاملی: بله درست است. البته باید گفت که در همان فستیوال هم وقتی می‌خواستی برای یک کودک فیلمی پیدا کنی، می‌دیدی همه فیلم‌ها درباره‌ کودک‌اند، نه برای کودک! 
یعنی کمتر پیش می‌آمد که فیلمی ساخته شده باشد که یک کودک بتواند برود سینما و با آن ارتباط بگیرد، با شخصیت‌ها همراه شود یا خودش را در آن فیلم پیدا کند. کم‌کم سینمای نوجوان هم به همین سرنوشت دچار شد. آن‌قدر از زاویه نگاه اجتماعی و دغدغه‌های بزرگ‌تر‌ها به مسائل پرداختند، که هویت مستقل سینمای نوجوان گم شد. این یکی از آن خطاهایی ا‌ست که بعد‌ها بیشتر حسرتش را خواهیم خورد. چون اگر قرار است درباره مسائل اعتقادی، ارزشی، ملی یا حتی شخصی و درونی حرفی بزنیم، نگاه یک نوجوان خیلی تأثیرگذارتر، دراماتیک‌تر، ملموس‌تر و صادقانه‌تر است، اما هنوز هم این بی‌توجهی ادامه دارد. هیچ‌وقت در سیاست‌گذاری‌ها، در برنامه‌های آموزش‌وپرورش یا حتی در خانواده‌ها، جایی برای نوجوان و دنیایش تعریف نشده. انگار هنوز نفهمیده‌ایم که برای نوجوان باید برنامه‌ریزی کرد، باید او را شناخت و فهمید. 

دختران در فیلم‌های شما انگار اولویت دیگری دارند. چرا دختران و مسائل‌شان همیشه برای شما مهم بوده است؟ 
صدرعاملی: راستش هیچ‌چیز از قبل طراحی‌شده نبوده. یعنی نقشه نکشیدم که بگویم حالا وقتش است که درباره دختر‌ها فیلم بسازم. نه، اصلاً. خیلی دلم می‌خواست یکی دو کار هم درباره پسر‌های نوجوان بکنم، ولی پیش نیامد. 
«دختری با کفش‌های کتانی» از دل یک قصه خوب درآمد. ایده‌اش را خودم پیدا کردم، یک فکر خام و جذاب و بعد با پیمان قاسم‌خانی نشستیم و کم‌کم شکلش دادیم تا رسیدیم به یک چهارچوبی که دوستش داشتیم. آن زمان تازه داشتم از یک دوره ملودرام پر قصه فاصله می‌گرفتم، سینمایی که بیشتر از هر چیز به ساختار و روایت وابسته بود و داشتم آرام‌آرام به سمت فضایی می‌رفتم که بیشتر روی روابط انسانی، جزئیات تأثیرات فردی و آن لحظه‌های نادیدنی زندگی تمرکز دارد. فیلم را ساختم و تداعی (شخصیت اصلی دختری با کفش‌های کتانی) قصه «ترانه» را با خودش آورد. فکر کردم فیلم بعدی‌ام بهتر است درباره دختری باشد که به‌نوعی وارونه شخصیت تداعی است. «تداعی» که آن‌قدر لطیف و رقیق بود که زود دل می‌باخت، زود به هم ریخت و خلاصه، آن‌قدر آسیب‌پذیر بود که نمی‌توانستی نگرانش نباشی. انگار ترانه بزرگ‌تر و منطقی‌تر از او بود. 

و زیبا شخصیت اصلی زیبا صدایم کن، انگار از همه این‌ها بزرگ‌تر است. 
صدرعاملی: بله. آسیب‌پذیری دختر‌های ما در جامعه، متأسفانه محسوس است. اینکه بیشتر درباره دختران نوجوان فیلم ساخته شده، معنایش این نیست که موضوع کم‌اهمیتی ا‌ست. این جهان، با همین مسئله‌های دختر‌های نوجوان، خودش آمده و خودش را تحمیل کرده. 

سریال«نوجوانی» یکی از آن مینی‌سریال‌هایی است که انسان را از منظر دغدغه داشتن برای سن نوجوان متحیر می‌کند و از آن طرف ناراحت؛ ناراحت که چرا ما این مدل فیلمسازی و سریال‌سازی را برای نوجوان‌مان نداریم. 
صدرعاملی: بله این سریال را دیدم. سکانس-پلان است و درخشان. خیلی از دیالوگ‌ها و بازی بچه‌ها بداهه است و واقعاً تأثیرگذار. اما بالاخره، من به‌عنوان یک فیلمساز، هر چند سال یک‌بار می‌توانم اثری بسازم. نه این‌که دغدغه فیلم‌سازی نداشته باشم؛ بچه‌ها می‌دانند مدام با خودم فکر می‌کنم که حالا فیلم بعدی چه باشد. اما باید آن ایده و قصه درست و تأثیرگذار برسد که آدم درگیرش بشود و بخواهد کار کند. واقعاً فرصت نشد. سهم من همین بود که این پانزده فیلم را بسازم و از بینشان پنج اثر را به این موضوعات اختصاص دهم. باید بیشتر کار می‌شد. سیاست‌گذاری‌های فرهنگی و سینمایی باید به سمتی می‌رفت که بشود کار‌های بیشتری ساخت. نباید فراموش کنیم که فیلم‌هایی مثل نیاز علیرضا داوودنژاد، اتفاقات بزرگ و مهمی در سینمای ایران بودند. 
اما چرا این مدل فیلمسازی پیگیری نشد؟ چرا آن نوع سینما ادامه پیدا نکرد؟ می‌دانید... وقتی صحبت از پسر‌ها می‌شود و می‌گویید درباره پسر‌ها بسازیم، من واقعاً دلم می‌خواهد یک قصه‌ای باشد از جنس مثلاً «علی» در فیلم «نیاز»؛ آن فداکاری، آن گذشته، آن کاراکتر. ما فیلم «نیاز» را در سینمای ایران داشتیم. مهم است که قهرمان وجود داشته باشد. قهرمان‌هایی که باورپذیر و دوست‌داشتنی‌اند، نه دست‌نیافتنی. طوری که مخاطب احساس کند می‌تواند جای او باشد.

به نظرم مهم «سینمای ملی» است. این «سینمای ملی» انگار فقط در «دفاع مقدس» خلاصه شده است درحالی‌که دفاع مقدس بخشی از آن است. سؤال‌ ما این است که «زیبا صدایم کن» در قالب سینمای ملی قرار می‌گیرد؟ 
صدرعاملی: بله سینمای ملی است؛ همان سینمایی که به شرایط روان‌شناختی و روحی آدم‌های دوروبرمان توجه می‌کند؛ به بچه‌هایی که هر روز اطرافمان می‌بینیم. قصه‌اش اگر از دل اقوام مختلف نیاید، باید از دل همین جامعه، همین مردم آمده باشد. مهم‌ترین شاخصش هم این است که مردم روی پرده قهرمانی را ببینند که دوستش دارند، باورش کنند، بپذیرند و حس کنند آنقدر از خودشان دور نیست. همین چیزهاست که باعث می‌شود بگوییم این فیلم، سینمای ماست؛ سینمای ایران است. 
این تعریفی ا‌ست که امثال علیرضا داوودنژاد یا ابراهیم فروزش و برخی بچه‌های دیگر با خودشان از نوجوان در سینمای ایران آوردند و عباس کیارستمی آغازگر آن بود. 
 اصلاً ما قله‌های سینمای جهان را با همین سینمای نوجوان‌مان فتح کردیم. چه چیزی از این ملی‌تر که قصه بچه‌هایی را تعریف کنیم که تازه اول راه‌اند و قرار است مسیر بلندی را طی کنند؛ و ما ببینیم کدام‌شان به سرانجام می‌رسند و کدام‌شان کامیاب می‌شوند.

آقای هاشمی، می‌خواهم از شما در خصوص شروع همکاری با آقای صدرعاملی سؤال کنم؛ همکاری‌ای که طبیعتاً ریشه‌اش به گذشته برمی‌گردد. 
هاشمی: یک مجموعه‌مستند-پرتره‌ای را در سال ۱۳۹۳ تهیه کردم درباره کارگردان‌ها و بازیگران مهم و با کسوت سینما که ساخت آن نزدیک به ۵ سال طول کشید. و یکی از قسمت‌های آن فیلمی با نام به‌خاطر کیومرث درباره بخشی از زندگی و آثار کیومرث پوراحمد بود که به درخواست ایشان، خودم کارگردانی کردم. آقای پوراحمد خیلی صریح صحبت می‌کرد و همه صداقتش را دوست داشتند، یادش به خیر و نیکی. 
صدرعاملی: برای خوش‌آمد کسی حرف نمی‌زد. 
هاشمی: بله. برای خوش‌‌آمد کسی حرف نمی‌زدند. در آن فیلم از خاطرات کودکی‌اش تا 66‌سالگی (آن زمان ۶۶ سالش بود) گفت، کتابی هم دارد به اسم «کودکی نیمه‌تمام» که برای ساخت این فیلم به من کمک کرد. 
پوراحمد می‌گفت: «در این سینما من همه جور آدم دیدم. تنها آدمی که در این سینما رفاقت کرده، بی‌منت، بدون اینکه بعداً از آن آدم‌ها ده برابرش را پس بگیرد، یک نفر بوده. آن‌هم رسول صدرعاملی.» ارادت خاصی به آقای صدرعاملی داشتند. یادم هست که می‌گفتند: «در دورانی که قحطی نگاتیو بود، فیلمم داشت نابود می‌شد. رسول صدرعاملی به دادم رسید و حلقه نگاتیو داد.» به لحاظ ارتباط روحی و روانی، خیلی اعتقاد راسخی به آقای صدرعاملی داشتند. یک بار به آقای پوراحمد گفتم‌ دوست دارم درباره آقای صدرعاملی فیلم بسازم. بی‌درنگ تماس گرفتند با ایشان و مرا معرفی کردند. 
رابطه من با آقای صدرعاملی هم، واقعاً یک رابطه شاگرد استادی بود؛ و رسید به فیلمی به اسم «شنای پروانه»؛ فیلمی که ماجرای زیادی داشت. یک شب من و محمد کارت رفتیم خدمت آقای صدرعاملی و از ایشان خواهش کردیم تا کمک کنند، فیلم ساخته شود. اگر رسول صدرعاملی قبول نمی‌کرد و اعتبارش را نمی‌گذاشت و این ریسک بزرگ را نمی‌کرد، هیچ‌وقت شنای پروانه بدین شکل ساخته نمی‌شد. از این جهت می‌گویم ریسک، چون داریم در مورد آدمی صحبت می‌کنیم که کارنامه‌اش مشخص است، و وقتی کارنامه‌ات مشخص شد، دیگر کار کردن سخت‌تر می‌شود. 
صدرعاملی: البته من هم همان زمان از مازیار قول گرفتم که در کار بعدی به عنوان تهیه‌کننده، کنار من باشد. 
هاشمی: یادم است در همان روز‌ها بود که آقای صدرعاملی کتاب «زیبا صدایم کن» را به من دادند و من خواندم؛ بعدش هم یک زمانی با آقای اصغر عبداللهی صحبت کردید برای فیلمنامه؛ خدا رحمتشان کند. 
صدرعاملی: بعد هم با کامبوزیا پرتوی. 
هاشمی: بله، با کامبوزیا پرتوی؛ که اصلاً قرارداد بستیم اما کرونا او را از ما و سینمای ایران گرفت. و در نهایت قرعه به نام آرش صادق‌بیگی، میلاد و محمدرضا صدرعاملی افتاد که با نظر آقای صدرعاملی فیلمنامه نوشته شد. 

سؤال بعدی را می‌خواهم راجع‌به پدر بپرسم. پدری که احساس می‌کنم در سینما مظلوم است. چندین سال است که سینما خیلی مهربانانه با پدر رفتار نکرده. فیلم شما را دوست دارم، چون دارید پدری را نشان می‌دهید که در کنار اینکه اشتباهاتی داشته، نواقصی داشته، بیماری داشته، اما پدر است. یعنی آن دختر، در نهایت، توسط پدرش مشکلاتش حل می‌شود. چیزی که احساس می‌کنم در این چندساله در سینما خیلی به آن بی‌توجهی شده. می‌خواهم بدانم که چرا این برای شما مهم بود؟ 
صدرعاملی: این خیلی نکته مهمی است؛ اساساً قصه فرهاد حسن‌زاده را برای شخصیت پدر دوست داشتم. دیگر پرداختن به زندگی و جزئیات کاراکتری مثل زیبا، برای من بداعت، تازگی و طراوت نداشت. قبلاً مثلش را کار کرده بودم. پدر چیزی بود که در این قصه، نسبت به کار‌های قبلی‌ام، حرف تازه‌تری داشت؛ و حرف مهم‌تری می‌زد. همان‌طور که شما خودتان هم به آن اشاره کردید؛ همان مظلومیتی که پسر‌ها در سینما دارند، تعمیم‌یافته‌اش این است که به نوعی درباره پدر‌ها هم تکرار شده. واقعاً در این سال‌ها نسبت به جایگاه پدر غفلت شده. نقش مادر در اغلب روایت‌های زندگی روشن و پررنگ است؛ مادر شخصیتی تأثیرگذار است، چه در زندگی دختران و چه پسران. اما کمتر به این توجه شده که در کنار این مادر، همواره یک حامی وجود دارد؛ یک همراه، یک مرد که با تمام توان تلاش می‌کند این زندگی سرپا بماند. شاید در یک خانواده بیشترین خطا‌ها از سوی پدر رخ دهد؛ اما در کنار آن، بیشترین برکت‌ها هم از جانب اوست. 
 به نظر من، پدر یعنی تلاطم، یعنی بی‌قراری؛ یعنی کسی که هم‌زمان با جهان درونی خودش و با جهان آدم‌هایی که نسبت به آن‌ها مسئول است، درگیر است. بدترین پدری که با تعاریف متداول فرضش کنیم، اگر دقیق‌تر در زندگی‌اش نگاه کنیم، ممکن است قهرمان مهمی باشد. مگر می‌توانیم خانواده‌ای را بدون نقش پدر فرض کنیم؟ همان‌طور که گفتید، به این موضوع بی‌توجهی شده. شاید به همین دلیل است که بعضی‌ها من را متهم می‌کنند و در نقد‌هایشان درباره زیبا صدایم کن نوشته بودند: «تو داری مثل دهه ۶۰ فکر می‌کنی؛ و داری فضای اخلاق‌گرایانه دهه‌های 60 و 70 را به ما یادآوری می‌کنی.» در صورتی که این‌طور نیست. اصلاً رابطه‌ باشکوه، تو‌در‌تو، اسرارآمیز و شگفت‌انگیز میان پدر و دختر، تاریخ ندارد. این رفاقتی که بین این‌ها شکل می‌گیرد، خیلی مهم است. 

مطمئناً ساخت هر فیلمی با چالش‌هایی همراه است، مهم‌ترین چالش در زیبا صدایم کن چه بود؟ 
باورپذیری شخصیت پدر روی پرده. اینکه بیننده حس کند کارگردان خواسته «پدر خوبی» بسازد، فیلم را نابود می‌کرد. می‌دانستم اگر کوچک‌ترین شعاری در روایت یا تصویرپردازی دیده شود، همه‌چیز فرو می‌ریزد. به نظر من، اصلِ مهمِ کارگردانی در انتخاب است. اینکه چطور بتوانی پلان خوب بگیری، فضای خوب ایجاد کنی و بازی خوب بگیری، در همه فیلم‌ها وجود دارد؛ 70 نفر آنجا هستند (پشت صحنه) که به تو کمک کنند. کمک کنند که تصویر درست، قاب درست و بازی‌های درست و زیبا داشته باشی. همه مواظب‌اند؛ از مدیر فیلم‌برداری، طراح صحنه، طراح لباس و دیگر عوامل. اما اینکه انتخاب‌هایت درست باشد، مهم‌ترین مسئولیت کارگردان است. و بعد از آن، اینکه چطور از آن انتخاب‌ها درست بهره ببری. 

متن کامل گفت‌وگو را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.