درک رژیمصهیونیستی بدون در نظر گرفتن نقش تاریخی و ساختاری آن در پروژههای استعماری غرب، تحلیلی ناقص و سطحی خواهد بود. آنچه امروز بهعنوان اسرائیل شناخته میشود، صرفاً یک دولت ملی با مرز و هویت سیاسی مشخص نیست، بلکه پایگاهی نظامی، اطلاعاتی و ژئوپلیتیکی برای منافع جهان غرب در قلب جهان اسلام است. این گزاره، برخلاف تصور رایج، نه یک شعار ایدئولوژیک، بلکه یک واقعیت مستند و مورد پذیرش بسیاری از تحلیلگران راهبردی در سطح بینالمللی است.
تولد یک پادگان از دل استعمار کلاسیک
رژیمصهیونیستی برخلاف دولت - ملتهای کلاسیک که بر اساس مؤلفههای طبیعی همچون زبان، تاریخ مشترک یا تجربه تمدنی شکل گرفتند، نتیجه یک مهندسی سیاسی تمامعیار توسط قدرتهای استعماری قرن بیستم است. اعلامیه بالفور در سال ۱۹۱۷، سنگ بنای رسمی این پروژه بود. بریتانیا با اعلام حمایت از تشکیل خانهای ملی برای قوم یهود در سرزمینی که مردم اصلی آن فلسطینیان مسلمان و مسیحی بودند، عملاً بذر یک اشغال دائمی را کاشت.
پس از جنگ جهانی دوم، با افول استعمار مستقیم، طرح پادگان غرب در خاورمیانه توسط آمریکا و بریتانیا وارد فاز اجرایی شد. کوچ جمعی یهودیان از اروپا، آموزشهای نظامی و امنیتی به مهاجران جدید و تأسیس زیرساختهای اطلاعاتی و نظامی، همگی پیش از اعلام موجودیت رسمی اسرائیل انجام شد. بنابراین، اسرائیل از ابتدا نه یک دولت، بلکه یک پروژه بود. پروژهای امنیتی نظامی با پوشش ظاهری دولتمدار.
ساختار نظامی اطلاعاتی، شالوده بقای رژیم
اسرائیل از بدو شکلگیری، بر اساس منطقی متفاوت از دولتهای مدرن عمل کرده است. در اکثر کشورها، ارتش و دستگاههای امنیتی تابع دولت منتخب هستند، اما در اسرائیل، قدرت واقعی در دستان ارتش و سرویسهای امنیتی است. «موساد» سازمان اطلاعات خارجی، «شاباک» امنیت داخلی و «امان» اطلاعات نظامی نهتنها ضامن امنیت، بلکه بازیگران فعال در سیاست داخلی و خارجیاند.
اقتصاد امنیتی و نظامی، رکن دوم این ساختار است. صنایع نظامی اسرائیل، از جمله در زمینه فناوری پهپاد، سایبر، سلاحهای سبک و ابزارهای نظارتی، سهم قابل توجهی در صادرات این رژیم دارند. طبق گزارشهای معتبر، بیش از ۶۰ درصد صادرات نظامی اسرائیل به حکومتهای دیکتاتوری در آسیا و آفریقا انجام میشود. حکومتهایی که به طور معمول در سرکوب اعتراضات مردمی و نقض حقوق بشر نقش فعال دارند.
این ساختار امنیتمحور، تنها در مرزهای فلسطین متوقف نمیماند، بلکه با ایجاد اکوسیستم بحران در منطقه، مشروعیت خود را بازتولید میکند. اسرائیل به یک بازیگر پیشتاز در جنگهای ترکیبی، خرابکاریهای زیرساختی، جنگ سایبری همچون ویروس علیه تأسیسات هستهای ایران و حتی جنگهای شناختی در بستر رسانههای اجتماعی تبدیل شده است.
متحد استراتژیک غرب، لبه شمشیر آمریکا
پس از جنگ جهانی دوم، دکترین امنیتی ایالات متحده در منطقه غرب آسیا، همواره بر پایه حفظ یک متحد دائمی و قابل اتکا شکل گرفت. این متحد نه میتوانست عرب باشد، نه مسلمان و نه دارای خاستگاه تمدنی مشترک با منطقه. اسرائیل بهعنوان یک عنصر غیربومی اما کاملاً وفادار به غرب، در این نقش جا گرفت و تا امروز نیز آن را حفظ کرده است.
فرماندهان ارشد نظامی آمریکا در طول دو دهه گذشته بارها بر این نکته تأکید کردهاند که امنیت اسرائیل، محور همه راهبردهای نظامی ایالات متحده در منطقه است. این جمله، جوهره رابطه آمریکا با اسرائیل را آشکار میسازد. اسرائیل در این منظومه، نه فقط شریک، بلکه مجری بسیاری از سیاستهای تنشآفرین غرب در منطقه است.
از مهندسی پیمانهای سازش مانند کمپ دیوید و اسلو تا تسهیل پروژههایی چون ناتوی عربی و پیمان ابراهیم، اسرائیل همواره سدی در برابر وحدت جهان اسلام و بسط گفتمان عدالتخواهی بوده است. حتی فروش تسلیحات به کشورهای عربی نیز اغلب از کانال نیاز ساختگی به مقابله با ایران یا محور مقاومت عبور کرده و در نهایت به تثبیت جایگاه اسرائیل در نظم منطقهای منجر شده است.
بحرانسازی مستمر، از لبنان تا یمن
در طول هفت دهه گذشته، کمتر مقطعی در خاورمیانه وجود داشته که در آن ردپایی از دخالت مستقیم یا غیرمستقیم اسرائیل در تنشها و درگیریها یافت نشود. از جنگهای خونین با لبنان و غزه گرفته تا حملات مکرر به خاک سوریه، نقشآفرینی اطلاعاتی در حملات آمریکا به عراق، پشتیبانی از تجزیهطلبی در کردستان، ارتباطهای پنهان با ائتلاف سعودی در جنگ یمن. همه و همه نشان از یک استراتژی بحرانمحور دارد.
تحلیلگران مستقل اسرائیل را یکی از پنج بازیگر اصلی در تولید و تشدید بحرانهای امنیتی در نیمکره شرقی معرفی کردهاند. این رژیم حتی در حوزه رسانه و افکار عمومی نیز وارد میدان جنگ شده است. جنگی که امروز آن را عملیات شناختی مینامند. از کنترل پلتفرمهای اجتماعی گرفته تا نفوذ در شبکههای خبری بزرگ جهان، اسرائیل در جنگ روایتها نیز فعال است.
آیا منطقه بدون اسرائیل امنتر خواهد بود؟
پرسشی کلیدی که اغلب از سوی منتقدان طرح میشود این است که آیا حذف اسرائیل به معنای ناامنی بیشتر نخواهد بود؟ پاسخ این سؤال، برخلاف پروپاگاندای رایج، کاملاً روشن است. شواهد میدانی گویای آن است که هرجا اسرائیل عقب نشسته، امکان بازسازی، توسعه و ثبات نسبی فراهم شده است.
پس از شکست اسرائیل در جنگ 33 روزه سال 2006، جنوب لبنان وارد فاز بازسازی شد. کاهش حملات هوایی به سوریه همواره با بازگشت آرامش نسبی به دمشق همراه بوده است. حتی در غزه، گزارشهای رسمی نشان دادهاند که در دورههای توقف بمبارانها، شاخص توسعه انسانی بهبود یافته است.
در ابعاد کلانتر، نابودی ساختار رژیمصهیونیستی میتواند گام بزرگی در خروج آمریکا از منطقه، افول دلار نفتی، فروپاشی ائتلافهای ساختگی و آغاز فاز جدیدی از همگرایی منطقهای باشد. منطقهای که انرژی، منابع و سرمایه انسانیاش صرف توسعه و رفاه شود، نه حفظ امنیت یک رژیم متجاوز.
پایان یک پروژه، آغاز یک امکان
اسرائیل، نه یک دولت واقعی، بلکه پروژهای استعماری با ظاهر دولتمدار است. پروژهای برای تداوم کنترل غرب بر منطقه، مهار هرگونه بیداری اسلامی و تضعیف وحدت مسلمانان. با فروپاشی این رژیم، جهان اسلام از بزرگترین ابزار کنترل و بحرانسازی آزاد خواهد شد.
آینده بدون اسرائیل، نهتنها پایان اشغال فلسطین، بلکه آغاز عصری جدید برای کل منطقه است. آیندهای بر مبنای عدالت، استقلال و همزیستی واقعی ملتها.