کد خبر: 211115

آرزویی که خاموش شد

روایتی از شهادت مجتبی شریفی، شهید دانش‌آموز

مجتبی شریفی، فقط یک نمونه از هزار و صد قربانی بی‌گناهی است که آرزو‌هایشان با موشک‌های رژیم صهیونی به خاکستر تبدیل شد. مجتبی که تنها ۹ سال داشت، با چشمانی پر از امید به آینده می‌نگریست، طبق گفته معلمش، مجتبی در بخشی از دفتر کلاسی‌اش آرزو‌هایی را نوشته بود که با این اتفاق هرگز به واقعیت نخواهد پیوست.

سیدعلیرضا طاهری، خبرنگار: انتشار یک تصویر در روز‌های گذشته تبدیل به یک سوژه فراگیر در شبکه‌های اجتماعی شد. دانش‌آموزی که دیگر در کلاس درس حضور ندارد و دانش‌آموزانی که در نهایت اندوه و ناراحتی بر نیمکت‌های درسی خود نشسته‌اند و به جای دوست شهید خود یعنی مجتبی شریفی خیره شده‌اند.

مجتبی شریفی، فقط یک نمونه از هزار و صد قربانی بی‌گناهی است که آرزو‌هایشان با موشک‌های رژیم صهیونی به خاکستر تبدیل شد. مجتبی که تنها ۹ سال داشت، با چشمانی پر از امید به آینده می‌نگریست، طبق گفته معلمش، مجتبی در بخشی از دفتر کلاسی‌اش آرزو‌هایی را نوشته بود که با این اتفاق هرگز به واقعیت نخواهد پیوست. او دانش‌آموزی پرتلاش بود، با انرژی و شوقی که معلمش، مینا معینی این‌گونه از آن یاد می‌کند. اما جنگ، بی‌رحم‌تر از هر چیزی جان او و خانواده‌اش را گرفت. مادر و پدر مجتبی نیز در کنار فرزندشان به شهادت رسیدند، پدر و مادری که شاید آرزو‌ها و رؤیا‌های مختلفی برای مجتبی داشتند؛ اما همه و همه در یک لحظه به تاریخ پیوستند.

این تنها سرنوشت مجتبی نبود، در جنگ تحمیلی 12روزه مشابه مجتبی شریفی زیاد پیدا می‌شوند. جنگ که شروع شود هیچ مرزی نمی‌شناسد، هیچ تفاوتی بین کودک و بزرگسال قائل نیست. تنها چیزی که می‌ماند، خاطره‌ای است که معلمی مانند مینا معینی سوگوارانه آن را حمل می‌کند. آتش جنگ که شعله‌ور شود دیگر کوچک و بزرگ نمی‌شناسد، همه را در بر می‌گیرد. تا دیروز روایت شهادت کودکان غزه را از دور می‌شنیدیم؛ اما این بار داستان فرق می‌کند. روایت شهادت جان‌کاه کودکان به داستان مصوری در برابر چشمان تمام ایرانی‌ها تبدیل شده است، این بار این روایت با خون مجتبی شریفی آمیخته شده است. دانش‌آموز کلاس سومی که بسیار پرتلاش و پر‌انگیزه بود و در کنار مادر و پدر خود قربانی ظلم دشمن صهیونی گردید. 

مجتبی با ویژگی اخلاقی تکرار‌نشدنی

مینا معینی، معلم مجتبی در خصوص ویژگی‌های اخلاقی مجتبی شریفی و مادر او گفت: «واقعیت این است که مجتبی در خانواده‌ای که واقعاً با‌ایمان بودند‌ رشد کرده بود. پدر و مادرش نمونه‌هایی از انسان‌های با‌ایمان بودند، من خیلی با مجتبی و مادرش برخورد داشتم. مجتبی دانش‌آموزی پر از هیجان، پر از شور و نشاط بود که همیشه با انرژی سر کلاس حاضر می‌شد و به آموختن و یادگیری درس خیلی علاقه‌مند بود. مجتبی به خاطر بیماری تنفسی‌ای که داشت، بعضی از روز‌های زمستان به مدرسه نمی‌آمد؛ اما این غیبت‌ها هرگز باعث نشد که او از درس آموختن یا تکالیف خود کوتاهی و یا غفلت کند. مادرش نیز پیگیری می‌کرد و از طریق برنامه شاد با من همیشه در تماس بود تا بدانند چه درسی را پیش بردیم و کجای کتاب هستیم. خود مجتبی هم با علاقه درس را پیگیری و تکالیفش را انجام می‌داد. مجتبی معمولاً زودتر از دانش‌آموزان دیگر می‌آمد و تکالیف را به من نشان می‌داد. مجتبی از لحاظ اخلاقی نیز واقعاً مهربان و دلسوز بود. با دوستانش بسیار خوب برخورد می‌کرد، رابطه خوبی با آن‌ها داشت، با دوستانش بازی می‌کرد و می‌خندید.»

خدا خدا می‌کردم تا این خبر کذب باشد

موشکی که بر زمین اصابت می‌کند نه سن و سال می‌شناسد و نه از اعتقادات افراد می‌پرسد. موشک که اصابت می‌کند جان‌ها را با خود می‌برد. مجتبی 9ساله با خانواده‌اش که اصالتاً اهوازی بودند و چند سالی بود در شهر اصفهان سکونت گزیده بودند، با شروع جنگ تحمیلی تصمیم می‌گیرند از شهر خارج بشوند که در جاده، ماشینشان هدف موشک‌های دشمن صهیونی قرار می‌گیرد. در منطق رژیم صهیونی همه هدف هستند، چه در خانه باشند چه در مسیر خروج از شهر، چه نظامی باشند و چه غیر نظامی، هر کسی که انسان باشد هدف است.

معینی در خصوص چگونگی اطلاعش از خبر شهادت مجتبی و خانواده‌اش این‌گونه گفت: «من در مدرسه پسرانه کمیل فعالیت می‌کنم منتهی محل سکونتم در آنجا نیست، به همین دلیل دو سه نفر از مادر‌های دانش‌آموزان در گروه والدین خبر شهادت را دادند، اولین مادری که این خبر را در گروه داد این‌گونه گفت که احتمال نمی‌دهم خبر شهادت مجتبی و خانواده‌اش صحت داشته باشد منتهی من این خبر را در یکی از استوری‌های دوستانم دیدم که مجتبی به همراه خانواده‌اش شهید شده‌اند، من با خواندن این خبر به یک‌باره در شوک فرو رفتم و گفتم که امیدوارم این خبر صحت نداشته باشد، خدا خدا می‌کردم تا این خبر کذب باشد، با این حال ایشان از من خواستند تا اطلاعات دقیق‌تری در این باره کسب کنم. من هم گفتم شما نیز با توجه به اطلاعاتی که کسب کردید اگر خبر جدیدی به دستتان رسید به من بگویید تا از این دلشوره دربیایم. بلافاصله در گروه مسئولان مدرسه پیامی گذاشتم و از مدیریت مدرسه خواستم اخبار دقیق و رسمی را پیگیر و جویا شوند. بعد از چند ساعت از پیامی که گذاشتم، اطلاع دادند بله متأسفانه این خبر صحت دارد و مجتبی به همراه خانواده‌اش در حملات رژیم صهیونی به شهادت رسیده است. با تأیید خبر شهادت مجتبی و خانواده‌اش شوکه شده بودم و دیگر خواب به چشمانم نمی‌‌آمد؛ تمام چهره مجتبی و مادرش جلوی چشمانم بود و تمام حرف‌هایشان در گوشم می‌چرخید و این شرایط هنوز هم ادامه دارد. دقیقاً یک ماه شده است که هر روز یاد مجتبی و مادرش می‌افتم. مجتبی به همراه تمام اعضای خانواده قصد داشتند تا به بیرون از شهر بروند که در مسیرشان یک موشک اصابت می‌کند و همگی به شهادت می‌رسند.»

دوستان مجتبی جای خالی او را باور نکردند

معینی از لحظه‌ای می‌گوید که اولین بار دوستان و هم‌کلاسی‌های مجتبی به کلاس درس آمدند تا روایت درسی را که از مجتبی آموخته بودند، ارائه دهند. این بار موضوع روایت، یک سوژه انتزاعی نبود؛ این بار آنان باید از جای خالی مجتبی سخن می‌گفتند و بهترین ارائه‌شان را از درس‌هایی که از او آموخته بودند، ارائه می‌کردند. به نظر معینی، امکان توصیف این صحنه در قالب کلمات ممکن‌پذیر نیست؛ گاهی باید فقط خیره شد و چیزی نگفت.

او با سختی، آنچه بچه‌ها دیدند را این‌گونه روایت کرد: «حدود یک ماه از این اتفاق می‌گذرد. با این‌ وجود، زمانی که بچه‌ها به مدرسه آمدند تا درباره مجتبی مصاحبه کنند، یک حس غریبانه‌ای بینشان بود. در کلاسی که از آن‌ها مصاحبه شد، هیجانی که باید درونشان می‌بود، نبود. به نیمکت خالی مجتبی نگاه می‌کردند و انگار این حادثه برایشان سنگین بود. نمی‌توانستند بپذیرند که مجتبی دیگر در میانشان نیست. توصیف آن لحظه بسیار دشوار است. چهره دوستان مجتبی را فقط باید در آن لحظه می‌دیدید؛ دانش‌آموزان با چهره‌ای پر از اندوه و گرفته روی نیمکت‌ها نشستند. دیگر شور و نشاط و آن هیجان در چهره هیچ‌کدامشان دیده نمی‌شد.»

مادر مجتبی‌ چراغ راه بچه‌ها بود

مادر مجتبی اما قصه‌ای متفاوت دارد. او ارتباط خوبی با خانم معینی داشت و جزو فعال‌ترین اولیای دانش‌آموزان به شمار می‌آمد. به گفته معینی، مادر مجتبی خود را متعهد به همه دانش‌آموزان می‌دانست و مانند چراغی مسیر زندگی را برای آنان روشن می‌کرد و به نماد واقعی ایمان و ایثار تبدیل شده بود.

معینی درباره مادر مجتبی این‌گونه گفت: «خانم عبادی، مادر شهید مجتبی شریفی بودند. بسیار خون‌گرم بودند. مادر مجتبی در تمام فعالیت‌هایی که در مدرسه انجام می‌شد و در تمام مناسبت‌ها حضور داشتند. همان ابتدای سال از من خواسته بودند که در فعالیت‌های مدرسه‌ای به من کمک کنند، برای همین در فعالیت‌ها مشارکت داشتند و در تزیینات کلاس نیز کمک می‌کردند. حتی برخی از معلمان می‌گفتند او در سال‌های گذشته نیز فعالیت قابل‌توجهی در امور مدرسه داشته است. او یکی از خانم‌های فعال در مدرسه بودند که نه‌تنها تربیت فرزندش را به‌خوبی انجام داده، بلکه در مناسبت‌ها و فعالیت‌های مدرسه نیز به‌صورت خودجوش شرکت می‌کردند و برای دانش‌آموزان پذیرایی ساده‌ای تدارک می‌دیدند. حتی در بعضی از مناسبت‌های مذهبی به کلاس سوم می‌آمدند؛ اگر جشن بود مولودی‌خوانی می‌کردند و اگر شهادت بود، می‌آمدند و برای دانش‌آموزان نوحه‌خوانی می‌کردند. در پایان مراسم نیز یک پذیرایی بسیار ساده (که بنده شهادت می‌دهم از ته دل بود) بین بچه‌ها پخش می‌کردند. مادر مجتبی به نظر بنده نماد واقعی ایمان و ایثار بودند؛ مادری که برای فرزندانش چیزی کم نگذاشته بود، همواره با کادر مدرسه هماهنگ و همراه بود و بدون آنکه کسی از او بخواهد، این فعالیت‌ها را برای بچه‌ها انجام می‌داد. او یک چراغ روشن برای بچه‌ها بود که ارزش‌های دینی را برای‌شان روشن می‌کرد.»

از خون مجتبی نمی‌گذریم

خون‌هایی که ریخته شد، خون فرزندان ایران بود؛ از هر قشر و جناحی، از هر نژاد و قومی، در این جنگ خون دادند. خون‌ها در هم آمیخت و روح همدلی و اتحاد در جامعه ما شکل گرفت.
مینا معینی از فراموش‌نکردن و انتقال راه و رسم این خون‌های پاک سخن گفت: «اولین چیزی که به اطرافیانم گفتم، این بود که مجتبی یکی از بچه‌های این ملت بود که بدون هیچ دلیلی، بی‌گناه قربانی خشونت دشمن شد. مجتبی واقعاً آرزوهایی داشت برای خود و خانواده‌اش. او می‌خواست درس بخواند، سرافراز خانواده‌اش شود و به نقاط درخشانی برسد. حتی در دفترش نیز نوشته بود که علاقه‌مند است در آینده چه شغلی داشته باشد. با این حال، با این اتفاق همه این آرزوها خاموش شد. صدای او نیز خاموش شد. اما من بارها گفته‌ام؛ تا زمانی که در این ساختار آموزش‌وپرورش باشم، به‌عنوان یک مادر، به‌عنوان یک معلم، نمی‌گذارم هرگز صدای او و خانواده‌اش خاموش شود. من این اتفاق را تبدیل می‌کنم به آواهایی از حقیقت و آگاهی برای نسل‌های آینده، به‌خصوص برای بچه‌های خودم؛ برای دانش‌آموزانی که در سال‌های آینده کنارم می‌آیند.»

خاطره مجتبی را تا وقتی هستم زنده نگه می‌دارم

او در ادامه افزود: «در شب عاشورای حسینی، خواب شهید مجتبی شریفی را دیدم. به همین جهت، از روز عاشورا تا اربعین حسینی نذر کرده‌ام که روزانه یک زیارت عاشورا برای آرامش خاطر مجتبی و خانواده‌شان قرائت کنم. بر اساس خوابی که در شب عاشورا دیدم؛ و دقیقاً احساس کردم این یک خواب معمولی نبود، بلکه یادآوری بود تا هیچ‌وقت یاد و خاطره مجتبی و خانواده‌اش را فراموش نکنم، تصمیم گرفتم به هر نحو که شده، در تربیت نسل‌های آینده، یاد مجتبی را زنده نگه دارم. شبی که این خواب را دیدم، یک تلنگر بود برایم. بی‌شک تا زمانی که در سیستم آموزش‌وپرورش باشم، برای تربیت نسل‌های آینده، یاد و خاطره مجتبی را زنده نگه می‌دارم و خواهم گفت که در کلاس سوم، دانش‌آموزی به اسم مجتبی داشتم که شخصیتی پر از انرژی و هیجان بود؛ شخصیتی که به دنبال تحصیل بود، اما متأسفانه قربانی چنین خشونتی شد. از بیان جزئیات خواب معذورم؛ از من خواسته شد تا این خواب را توضیح ندهم.»