سینما اوکسین اهواز در زمان جنگ، شد انبار غذا و کالا برای جبهه. چند باری هم با توپخانههای بعثیها سلاموعلیک داشت و حتی در اطرافش شهید هم داده. اوکسین اولین مکانی نبود که در زمان دفاع، تغییر کاربری داد؛ آخرینش هم نخواهد بود. بگذارید همزمانی و هممکانی از سینما اوکسین فاصله بگیریم. باید 40 سالی از آن روزها فاصله بگیریم و چیزی نزدیک به ۸۰۰ کیلومتر از اهواز دور شویم. ماشین را که بیندازید در جاده اهواز–امیدیه، باید از خوزستان خارج شوید. جاده سمیرم را بگیرید و قطبنما را مستقیم به طرف شرق تنظیم کنید. بعد از آن، بچسبید به مرز شیراز و اصفهان. جاده آباده را هم رد کنید و بروید یزد. یزد مقصد است. یزد همیشه در محرمها مقصد است.
در یزد سراغ پاساژی را بگیرید که راغب در آن خوانده. پاپ نه! سنتی هم نه! و اصلاً کنسرت هم نه! همان پاساژی که راغب درش نوحه خوانده، همانجایی که ملت ریختند و به تغییر کاربری وادارش کردند. بله! این از ویژگیهای جنگ است که خواص هر چیز را تغییر میدهد. پاساژ را حسینیه میکند و سینما را انبار غلات. جنگ، و اصولاً هر محدودیتی، از هر موجود زنده و غیرزندهای ظرفیتهای مختلفی را آزاد میکند. شاید همین چند ماه قبل اگر از راغب میپرسیدیم که ممکن است روزی در پاساژ شهرتان، همراه چند هزار نفر با «ایران ای مرز پرگهر» ضرب سینهزنی بگیری، قطعاً به عقلتان شک میکرد. اما روزگار کارهایی را به آدم محول میکند که شاید در خواب هم نشود شکل و شمایلش را در نظر گرفت.
با اینهمه، مسئله این متن درباره سینما اوکسین یا پاساژ یزدی نیست؛ داستان اصلی درباره خود راغب است. کسی که هر سال از تهران میکوبد و برمیگردد شهرشان برای محرم. مثل خیلیها که به حسینیههای شهرشان تعصب دارند. این ویژگی حسین است که آدمها را بازمیگرداند به اصلشان. در غربت از حسین گفتن سخت است. راغب هم ذیل همین قاعده بازمیگردد به شهرش. البته این بار با دفعات قبلی یک فرق میکند. بگذارید داستان را از اولش تعریف کنیم.
توزیع عادلانه خواندن از حسین در تمام جغرافیا
در ابتدای جنگ برای هیچکس، هنر مسئله نیست. هنر اصولاً در جنگ نظارهگر میشود تا ثمرهاش را چند ماه بعد، در زمان صلح، به بازماندگان برساند. نگاهی به تولیدات هنری در جنگ جهانی اول و دوم بیندازید؛ هیچ خبری نیست. استودیوهای فیلمسازی تعطیل میشوند، موسیقی خاموش میشود. کلاً خبری از هنر نیست. اگر کسی کاری هم میکند، زیر نظر وزارتهای جنگ است که یکیدوتا «پیروزی اراده» میسازند و تمام. سیل تولیدات، میماند بعد از جنگ که به راه میافتد. اما در اینطرف جهان و با تغییر مختصات زمانی، اوضاع فرق میکند. حالا هنر بخشی از جنگ میشود و زمان آتشبس میشود همان موقعی که جامعه باید قوای معنوی خود را به دست بیاورد.
نقش هنرمند در این جریان چیست؟ او حلقه واسط است. حلقهای که به ارزشهای جامعه متصل میشود و آن را برای مردم بازتولید میکند. کاری که راغب ابتدا در یزد و بعد در تهران و دوباره در یزد انجام داد، دقیقاً همین است. او در میانه مراسمهای یزد، کار را تعطیل میکند و میآید تا در خیمه هنرِ تالار وحدت، اجرای زنده و رایگان بگذارد. راغب میگوید: «عزاداری و سینهزنی در یزد بهصورت منحصر به فردی اجرا میشود و در میان مردم، هماهنگی عزاداران در سینهزنی بسیار مثالزدنی است. من نیز مانند هر سال برای انجام این مهم به یزد رفته بودم، اما بهدلیل اهمیت این برنامه (خیمه هنر)، یک روز را کنسل کرده و به این برنامه آمدم. »
او در تهران هم از حسین میخواند. حسینی که حالا خواندن و گفتن از او، بدل به امر استراتژیک شده و این حرکت استراتژیک باید به دو موضوع پیوند بخورد تا حاصل بده:
اول، باید با نام ایران و مصداق عینی حرکت عاشورا پیوند بخورد.
دوم، از نظر موقعیت مکانی نباید در یک جغرافیا باقی بماند و باید در تمام کشور گسترش پیدا کند.
راغب میتوانست در تهران بماند یا حتی در شهر خود فقط همان نوحهخوانیهای معمولش را داشته باشد که همان هم امر مهمی بود؛ اما مصطفی راغب اجرای محرم ۱۴۰۴ را متفاوت با سالهای قبل میبیند.
ریتم را یزدی کن
اجرای تهران که تمام میشود، به شهرش بازمیگردد. با هیئت آزادشهر اشعار را هماهنگ کرده. رسم است که یزدیها چند روز قبل از محرم، اشعار و نوع خواندن را تمرین میکنند. چیزی شبیه به ارکستر. باید آن ضرب بین جلودارهای هیئت دربیاید تا مردم ریتم دستشان بیاید و بتوانند ضرب سینهزنی و خواندن را همراهی کنند. تا همینجای داستان، سینهزنی یزدی چیزی بیش از یک عزاداری ساده است؛ به نوعی حراست از یک سنت است که با بافت تاریخی جامعه پیوست دارد. شعر درش اهمیت دارد. ریتم و آهنگش دمدستی نیست. کلیت کار نمادی است از یک کار جمعی. یک گروه بیست تا بیستوچند نفره، یک دسته چند هزار نفری را راهبری میکنند بدون آنکه ضرب ناقص شود. بهروز است و اشعاری شبیه به ترانه هم در آن جای میگیرد.
این قاب حالا نیازمند دو تصویر دیگر است: یکی، مداحی که بتواند درست بخواند؛ دیگر، شعری که به روی نوا بنشیند.
مداح، راغب میشود و شعر هم درباره ایران و «ای ایران ای مرز پرگهر». موجی که کریمی در تهران راه انداخته، حالا به یزد میرسد. با اینهمه، انگار باز هم چیزی در این قاب کم است. باید محیط اجرا هم جایی بیرون از حسینیه باشد. باید جایی بر سینه کوبیده شود که هر روز مردم از آن تردد میکنند و قلب تپنده شهر است. در تهران هم داستان از همین قرار است. هیئتهای اصلی تهران در روز عاشورا از بازار بیرون میآیند. هیئتهای بازار سر و شکلشان فرق میکند، ادبیاتشان هم. حالا این مشی و حرکت به یزد رسوخ میکند. با این تفاوت که محیط انتخابشده مدرنتر است.
راغب در یکی از پاساژهای معروف آزادشهر میخواند؛ جایی نزدیک میدان صنعت و درست کنار گوشِ فرودگاه شهید صدوقی. جایی که مظهر مدرنیته در شهر است و شاید یکی از پررفتوآمدترین نقاط آن.
وقتی فرم، مردم را به میدان میآورد
جدیترین نقطه تمایز عزاداری در شکل و شیوه یزدی، مسئله مشارکت فرد حاضر در عزاداری است. او تنها مستمع نیست، و اصلاً در شیوه عزاداری یزدی، «مستمع» چندان معنا ندارد. در چنین مدلی، مداح فقط کسی نیست که شعر را میخواند و مردم با او ضرب میگیرند. او رهبر ارکستر است. ملودیِ نوحه یزدی با مردم کامل میشود. نمونه کاملش هم همان سینهزنی معروف «اللهالله» است:
«اللهالله کو صبح فتح و ظفر/ کی میآید پایان رنج بشر»
نوحههایی که اجرای آن بدون دسته عزاداری اصلاً ممکن نیست و ضرب و خواندن مردم باید در آن وجود داشته باشد. حالا میزان همراهی مردم در این سبک از مداحی را بگذارید کنار اهمیت همبستگی ملی در زمان کنونی. اینجاست که «ای ایران ای مرز پرگهر» و سینهزنی یزدی معنا پیدا میکند، و اینجاست که فرم، معنای کل محتوا را تغییر میدهد و شدت میبخشد.
در شبهای دیگر، راغب «ای مرز پرگهر» را در حسینیه آزادشهر هم اجرا میکند تا قاب با تغییر مکان، باز هم معنای تازهای پیدا کند. حالا معنای کارِ راغب در نزدیکترین شکل ممکن به کار محمود کریمی قرار میگیرد. البته این تنها حرکت مهم این خواننده و مداح در محرم ۱۴۴۷ نبود. او در حسینیه آزادشهر هم قطعات عجیبی را اجرا میکند که اکثریت آنها حائز یک نکته مهم هستند: اکثر قطعات جدیدند و شعر تکراری چندان اجرا نمیشود. این یعنی راغب به شهرش نرفته که صرفاً شعر بخواند و سوز دلی را بلند کند. برای او محرم تفریح و سیاحت نیست. مهم، بخشی از شخصیت و کاراکتر راغب را شکل میدهد. او با شعر جدید به مصاف لشکر یزید رفته و هر سال با نفسی تازه از حسین میخواند.