محمد محمدشیرازی در یادداشتی نوشت: پر واضح است که در مقابل تجاوز بیگانه، داشتن و بهکارگیری تجهیزات نظامی از اهمیت بسیاری برخوردار است و بیشوکم نقش تعیینکنندهای در بهثمررساندن جنگ دارد. اما آنها تنها سلاحی نیستند که جنگ طلب میکند. باید دانست جنگ ابعادی فراتر از سازوبرگ نظامی دارد. در جنگ به همانسان که تجهیزات نظامی به میدان میآید، «فرهنگ» آن جامعه نیز پای به کارزار جنگ میگذارد.
در این میان، جامعهای که از ذخایر فرهنگی غنیتری برخوردار باشد با صلابتتر میجنگد و به ستیزش با بیگانه معنایی ژرفتر و متعالیتر میبخشد؛ معنایی فراتر از کشتن و کشتهشدن!
فرهنگِ غنی جامعه، بهخصوص بههنگام جنگ، حسِ «وطنداشتن» را در دلِ افراد شعلهور میکند و خودش را همچون گوهری نمایان میکند که آحاد جامعه را به نگاهبانی از آن فرامیخواند. و مگر جز این است: «وطنداشتن یعنی در خانۀ فرهنگ و سنتِ پردامنه سکنیگزیدن؟»
اما ذخایر فرهنگی جامعه ما چیستند؟ و به عبارتی دقیقتر، در دل فرهنگ ایرانیان چه امکاناتی وجود دارد که بههنگام جنگ فراخوانده میشود و بر عزم مردم میافزاید و قدمهای آنها را استوارتر میسازد؟ در اینجا بهطور اختصار به سه مورد اشاره میکنم:
1 ذخیرۀ دینی و معنوی: دین و معنویت هماره در تاروپود فرهنگ ما تنیده بوده و یکی از مهمترین مولفههای آن به حساب میآید. فرهنگ دینی ما، «حیات ابدی» را به انسانها ارمغان داده و دنیا را قفسی برآورد کرده است که رهایی از آن را به منزلۀ قدمنهادن بر دنیایی برتر تعبیر کرده است.
در این منطق است که این جمله از حضرت امیر معنا پیدا میکند: « نه مرگ آنقدر تلخ است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود بنهد.» شریفزیستن بههنگام جنگ را حسین علیهالسلام بهتمامی به رخ جهانیان کشید آنگاه که بر سر دوراهی شمشیر و ذلت، سرافرازانه گفت: «أَلَا إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ رَکزَ بَینَ اثْنَتَینِ: بَینَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ (آگاه باشید که شقی پسر شقی مرا میان دو چیز قرار داده است: میان شمشیر و خواری! و ذلت از ما دور است!)»
در حافظۀ تاریخی و فرهنگی ما، اینها صرفا شعارهایی نیستند که بر زبانمان جاری باشند، بلکه نحوهای از زیستن هستند که جان و فرهنگ ما با آنها آشناست و به هنگام به یاد آوردنشان شور و شعفی در ما زنده میشود. ما، حداقل بخش عمدهای از ما، « هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ »را زیستهایم و با آن احساس قرابت داریم.
2 میهندوستی: حب به میهنمان ایران حاصل تاریخچهای پرفرازونشیب است. مردم ایران همچون موبدانی که وظیفۀ روشننگاهداشتن شعلۀ آتشکده را بر عهده دارند، در این سالها هرگز نگذاشتهاند، شعلۀ محبت به مهینشان در دل و جانش خاموش شود. ایران دوستی آنها به زبان شعر درآمده است و در حافظۀ جمعی تکتک ما قرنهاست حک شده است: «دریغ است ایـران که ویـران شــود// کنام پلنگان و شیران شــود// چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد// در این بوم و بر زنده یک تن مباد»
این را باید دانست که از میان هزاران شعری که سروده میشود، تنها اشعاری میمانند که با نحوۀ زیستِ ما تناسب داشته باشند. اینکه ما هنوز از بر میخوانیم «چو ایران نباشد تن من مباد» گواه آن است که وقتی پایِ موجودیت ایران در میان باشد، ما نه تنها اختلافات را کنار میگذاریم، بلکه جامۀ رزم بر تنکرده و به کارزار دفاع از این مرز و بوم بر خواهیم خاست.
3 پیوندهای خویشاوندی: از دیگر ذخایرِ سترگ فرهنگ ما، پیوندهای عاطفیِ مستحکمیست که میان اعضای جامعه برقرار است. نمونۀ اعلای این پیوندها را میتوان در میان خویشاوندان و بهخصوص در میان اعضای «خانواده» مشاهده کرد. در فرهنگ ما خانواده و خویشاوندان از جایگاه ممتازی برخوردار هستند و کانون پایداری برای رشد فرزندان و بهاشتراکگذاشتن شادیها و غصهها و نیازها محسوب میشوند.
در این پیوند، که ریشه در اعماق فرهنگ ایرانی دوانده است، منطق «بذل محبتِ بدون چشمداشت» جاریست نه منطق حسابوکتاب و چرتکهانداختن. مادران و پدران محبت سرشاری را به فرزندان، تا آن هنگام که زندهاند، ارزانی میدارند و خودخواسته بار مسئولیتهای زیادی را در قبال آنها پذیرا میشوند. آری ! از تنور محبت خانواده های ایرانی هماره نانِ گرم بیرون میآید. جنگ و بیم ازدستدادن یکدیگر شعلۀ محبت خانواده را بر افروختهتر میکند و همین سبب میشود ترسها و اضطراب و آشفتگیها در میان آنها فروکش کند.
دین و معنویت، میهندوستی و پیوندهای گرم خویشاوندی، تنها بخشی از ذخایر فرهنگی جامعۀ ما هستند. اگرچه آنها در روزگار جدید با تنگناهایی مواجهاند، اما همچنان برای یکایک ما معنادار هستند و امکاناتی را برای ما مهیا میسازند تا با دستی پر به کارزار جنگ با بیگانه رهسپار شویم.