برای مایی که فوتبالی هستیم، آواز خواندن در استادیوم خلاصه میشود در جشن قهرمانی. حتماً باید جامی بالا سر کسی برود که صدای آواز در استادیوم پخش شود که قطعاً آن صدا هم هیچ خط و ربطی به موسیقی سنتی ندارد. اصلاً سنتیخوانها را به استادیوم آزادی چه کار؟! با این حال، چند روزیست حوالی استادیوم صدای کمانچه میآید. انگار خوانندهها چشم فوتبالیها را دور دیدهاند. همین چند هفته قبل بود که خبر آمد، علیرضا قربانی، مثل خوانندههای مطرح فرنگی در استادیوم بخواند. اولین سؤالی که مطرح شد این بود که کجای استادیوم؟ قربانی میخواهد روی چمن بخواند؟!
به عنوان کسی که یک عکس با شرت ورزشی هم ندارد برای قربانی کار عجیبی است. اصلاً بعید میدانم قربانی از آن آدمهایی باشد که جز برای سلامتی و نرمش صبحگاهی سراغ ورزش برود، منظورم را که متوجه میشوید. به هر ترتیب استاد قرار بود بیاید استادیوم و ما هم رفتیم سراغش. با چند نفر از بچههای روزنامه از پرترافیکترین نقطه تهران، آن هم در ساعت راهبندان به سمت غرب و استادیوم راه افتادیم. هرکدام از همراهان درباره کموکیف کنسرتهای قربانی نگاهی داشت. یکی از بچههای اقتصادی میگوید آدمهایی که کنسرت قربانی میآیند اصلاً فرق میکنند با باقی کنسرتها. یکی از رفقای مجازی هم میگوید کنسرت سعدآباد که رفته بودم سیستم صوتی خیلی ضعف داشت. میپرسم کسی خبر دارد بازخوردهای شب اول چه بوده، از جوابها معلوم میشود که کنسرت استادیوم هم مشکل صدا داشته و انگار نوآوری چنین کنسرتی چندان با فناوری همراه نیست.
تا حالا کنسرت قربانی رفتی؟
از آنجایی که لیست آهنگهایی که قربانی در شب اول خوانده در آمده، همانها را دانلود میکنیم و تا به استادیوم برسیم. انگار داریم برای کنسرت خودمان را گرم میکنیم که یک وقتی اشتباهی شعر را با استاد همخوانی نکنیم که حیثیتمان برود. «تویی که هم قفسی/ ببین که من نفسی/ نمیکشم تو اگر به داد من نرسی».
یکی از همراهان از من میپرسد تا حالا کنسرت قربانی رفتهای؟ میگویم توفیق نداشتهام، بار اول است. میگوید قبل از این کنسرت چه کسی را رفته بودی. اسم یکی از خوانندههای خیلی پاپ را به زبان میآورم. بنده خدا جواب میدهد: «کنسرت قربانی که خیلی با اون فرق میکنه.» موقع گفتن خیلی روی خ و ل زیادی تشدید میگذارد ولی برای امشب تعلیق خوبی را میسازد.
ساعت کمکم به حوالی زمان برگزاری کنسرت (21:00) نزدیک میشود و ما به جلوی پارکینگهای استادیوم رسیدهایم، با این حالا خیابان منتهی به محل برگزاری قفل است. از ماشین پیاده میشویم تا باقی مسیر را پیاده طی کنیم. اول از همه بگوییم کنسرت نه در 12 هزار نفری بود و نه در 100 هزار نفری (که البته صندلیهایش را کم کردهاند و شده 70 هزار نفری)، کنسرت پشت پارکینگها برگزار میشود و برای قربانی یک سنِ عجلهای اما آبرومند برپا کردهاند که حدوداً 7 هزار و خردهای آدم در آن جا میشوند. از سازه نمیشود توقع یکچیز بینالمللی داشت اما برای شروع خوب است. همان بدو ورودمان هم این جمله نقل زبان همه است: «برای شروع خوب است.» تقریباً همه از شرایط پیش از شروعِ این کنسرت روباز راضی هستند. بعد از نشان دادن بلیت وقتی به محوطه اصلی نمایشگاه میرسیم با حضور یکی از بانکها که ایضاً پلتفرم هم دارد مواجه میشویم که غرفههایشان به چشم میآید. با خودم زیر لب دارم زمزمه میکنم: «فکر زنجیری کنید ای عاقلان/ بوی گیسویی مرا دیوانه کرد» که در همان لحظه بوی اسپرسوهای کافههای محوطه به مشامم میرسد. کمی خودم را با کافهها سرگرم میکنم. صدایی از بلندگوی استادیوم پخش میشود میگوید: «مهمانان گرامی هرچه سریعتر روی صندلیهای خود مستقر شوید.» ساعت تقریباً 21:10 دقیقه است و هیچکس خیلی به حرفهای گوینده توجهی نمیکند. همه میدانند که شروع شدن کنسرت رأس ساعت یا حتی با 10 یا 15 دقیقه تأخیر تقریباً شوخیست. در همین بین توجهم را یک غرفه که لباسهایی با طرح علیرضا قربانی میفروشد، جلب میکند. تیشرتهای سفیدی که یا چند خط شعر رویشان آمده یا تصویر علیرضا قربانی. با توجه به تفاسیری که از طرفداران استاد شنیدهام بعید میدانم اینطور بازاریابیها جواب بدهد.
بار هفتم یا هشتم که خانم محترم پشت سالن با عجز و التماس میگوید: «مهمانان گرامی لطفاً هرچه سریعتر روی صندلیهای خود مستقر شوید» قبول میکنیم و روی صندلی مستقر میشویم. تقریباً نزدیک هستیم به سِن. تقریباً 15 متر فاصله داریم. سِن محل برگزاری مشبک است و نسبتاً طراحی خوبی دارد. همهچیز احساس موقتی بودن و تازگی به آدم میدهد. مشخص است که این دم و دستگاه میتواند چند روزه جمعآوری شود. سکوهای فلزی به علاوه صندلیهای پلاستیکی که به آن پیچ شده. صحنهای که 4 تا 5 متر ارتفاع دارد و دو ویدئووال رویش نصب شده. بالای سازه صحنه حدود 10 تا 15 نورافکن قرار گرفته. برخلاف استادیوم وضعیت نورافکنهای کنسرت جداً قابل قبول است. روی صندلی مستقر میشویم. ساعت حدود 21:20 دقیقه است و هنوز خبری از اجرا نیست. سالن کامل پر شده. در این بین بادی هم میزند و دَمِ خردادماه را میگیرد: «ای صَنَم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من ِحزین روا نباشد» یکی از مسئولان انتظامات پشت بیسیم میگوید: «باد کارو خراب میکنه.» راست میگوید. باد اگر کمی شدیدتر شود کار قربانی زار میشود، چون اطراف محل برگزاری پر از خاک و خل است و همه این مجموعه میتواند روی حنجرهاش بنشیند. از طرفی بعید میدانم سیستم صوتی هم با باد بتواند درست و حسابی کارش را انجام دهد.
ای کاش کارهای قدیمیترش را بخواند
ساعت 21:40 دقیقه نوازندهها میآیند و روی صندلیهایشان قرار میگیرند. ویالونزنها شروع میکنند به کوک کردن سازهایشان و صدای موسیقی فیلمهای ترسناک دهه هفتاد میلادی را از خودشان درمیآورند. میانگین سنی حاضران روی سکوها، نسبت به باقی کنسرتها بالاتر است. خانوادههای همراه با بچه کمتر به چشم میآیند. مردم با همدیگر پچپچ میکنند: «ای کاش کارهای قدیمیترش را بخواند... ای کاش «خدا رو چه دیدی» رو بخونه... شب دهم رو میخونه؟... داد بزنیم مدار صفر درجه رو بخون!» گرم گوش دادن به صحبتهای مردم هستم که صدای سوت و کف زدنها بلند میشود. استاد روی سن قرار میگیرد. پشت میکروفن قرار میگیرد اما چیزی نمیگوید. اضطراب دارد. شبیه پدرها قبل از رفتن به مسافرت است وقتی که همه اعضای خانواده را مجبور به جنبیدن میکنند. نور سن گرفته میشود. تصویری از سایه پیانیست مشکی روی ویدئووالها میافتد. همه سکوت کردهاند. پشت سر قربانی آبی رنگ میشود و میخواند: «من ذره و خورشید لقائی تو مرا/ بیمار غمم عین دوائی تو مرا/ بیبال و پراندر پی تو میپرم/ من کاه شدم چو کهربائی تو مرا» خدا را شکر، صدایش گرم است. جدی جدی صدای قربانی با آنچه در ماشین شنیدیم هیچ تفاوتی ندارد. الحق که قربانی خواننده است!
باد عرق خواننده را خشک میکند
دوربینها روی تصویر قربانی میروند. شقیقههایش کاملاً سفید شده. کت مخمل مشکی رنگی پوشیده که آدم را یاد خوانندههای اپرای ایتالیایی میاندازد. کنارش یک پیانوی شیری رنگ سالن را با خودش همراه میکند. تقریباً هیچکس همخوانی نمیکند. انگار مردم هم میدانند نباید این صحنه را خراب کنند. قطعه تمام میشود. قربانی از نوازندگانش تشکر میکند. یک هواپیما از بالای سرمان رد میشود. هواپیما زوزه میکشد و هوا نسیم خنکش را بدل به باد سبک میکند. قربانی عرق کرده و همین باد عرقش را خشک میکند. پسزمینه تصویر پشت قربانی تغییر میکند و ویالونزنها دوباره سازهایشان را کوک میکنند و دوباره همان صدا. کاغذهایی که مقابل قربانی باز شده با تند شدن زمزمه باد تکان میخورند، حتی شدیدتر از قبل. قربانی به هر سختیای ترک دوم را اجرا میکند: «فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد / پیش هر بیگانه گویم راز خود آشنا رویی مرا دیوانه کرد/ ای مسلمانان به فریادم رسید طفل هندویی مرا دیوانه کرد/ میزنم خود را به آتش بیدریغ آتشین خویی مرا دیوانه کرد» انگار صدای مرد پشت میکروفن پیر نمیشود. این قطعه که تمام میشود، از میان جمعیت یک نفر داد میزند: «علیرضا جون! شب دهم!» جمعیت میخندد و با او موافق است. هواپیمای دیگری عبور میکند انگار حالا که علیرضا قربانی کنسرت گذاشته تمام خطوط هوایی ترافیک شده. خانمی از ته سالن داد میزند: «(صندلیهای) آخر صدا بد میاد!» قربانی که هنوز هم مضطرب است میرود سراغ قطعه بعدی: «فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم نزدیک کنم/ بیهوا بین دو ابروی تو شلیک کنم شلیک کنم» جمعیت کمکم یخش آب میشود و شروع میکند به همخوانی.
از قربانی یاد بگیر!
تا حالا فقط این دوربینهای تلفنها بودند که به چشم میآمدند. حالا با صدای جمعیت کمکم هفت هزار نفر خودی نشان میدهند ولی به قول مجریهای مراسم عروسی، این صدای این جمعیت نیست. نورهایی که روی صحنه نصب شده بودند تازه خودی نشان میدهند و پرتوهایشان تا سقف آسمانی سالن میرود و درست بالای سر ما به هم برخورد میکنند. قطعه که به آخرهایش میرسد قربانی دستمالی برمیدارد و اشکهایش را پاک میکند. خانمی که کنارم نشسته و گویا با نامزدش به کنسرت آمده (از حلقه نسبتاً نو و رفتارهایشان معلوم است تازهعروس و دامادند) میگوید: «ای جانم! برای خانمش گریه میکنه.» رو به تازهداماد بندهخدا میکند و میگوید: «ای کاش همه مثل قربانی باشند. تو هم همینطور!» داماد که از موقعیت پیشآمده زبانش بسته شده، خیرهخیره به صورت عروس نگاه میکند. دختر شاکی میشود و میگوید: «یه وقت دور از جون از دهنت درنیاد!» داماد شانس میآورد که آهنگ تمام میشود. دوباره همان آقایی که علیرضا جون را صدا کرده بود و شب دهم را درخواست کرد، داد میکشد و این بار بدون جون میگوید: «علیرضا! شب دهم.» قربانی گلویی تازه میکند و پشت میکروفن میایستد: «قربونتون برم، شب دهم در لیست ما نیست، خودتون رو اذیت نکنید.» یک خانمی هم داد میزند مدار صفر درجه. قربانی دوباره تکرار میکند: «مدار صفر درجه هم همینطور.» آدم یاد ماجرای قلعهنویی و احمد نوراللهی میافتد. قلعهنویی هم برای اینکه ستارهاش را بیرون از تیم گذاشته کلی از همین دادوبیدادها شنیده. البته کار قربانی با قلعهنویی یک فرق مهم هم دارد. قلعهنویی امکان دعوت کردن نوراللهی به تیم ملی را دارد ولی قربانی مدار صفر درجه یا خیلی از قطعههایش را نمیتواند اجرا کند چون امکاناتش نیست. با سیستم صوتیای که هر چند دقیقه یک بار صدای باد را پوشش میدهد و کیفیت قطعهها را به شدت کاهش، نمیشود مدار صفر درجه را اجرا کرد. درحقیقت کنسرت روباز نمیتواند خیلی از آهنگهای موسیقی سنتی را پوشش بدهد، برای همین هم کارهایی که قربانی میخواند بیشتر از ترکیبیهاست یا آنهایی که با گروه کمتعدادتری اجرا شدهاند. قربانی تا پشت میکروفن میرود برای آنکه بعد از چند قطعه، عجلهای با مردم سلام و علیکی کند. ملت امان حرف زدن نمیدهند. سروصدا بلند میشود و قربان صدقههایی که نثار قربانی میشود. قربانی هم که مانند باقی سنتیخوانها تارهای صوتیاش را با تواضع بافتهاند، سر پایین میاندازد و مدام میگوید: «قربان شما! قربان شما!»
گزارش کامل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.