کد خبر: 206685

رسول مجیدی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

اهمیت دکتر صدر در تعریف کردن قصه بود

رسول مجیدی، مجری در گفت‌وگو با «فرهیختگان» گفت: در اواخر دهه هفتاد شمسی، تعداد کتاب‌های ورزشی قابل‌اعتنا بسیار اندک بود؛ شاید تنها دو یا سه عنوان وجود داشت که می‌شد درباره‌شان صحبت کرد یا آن‌ها را مطالعه نمود. یکی کتاب «فوتبال علیه دشمن» نوشته سایمون کوپر بود که ترجمه شده بود، هرچند به نظر می‌رسید یکی از فصول آن به‌خوبی ترجمه نشده است. یکی دو کتاب هم دکتر صدر نوشته بودند. به‌جز این‌ها، تقریباً اثر دیگری در دسترس نبود.

فرهیختگان: فوتبال و کتاب؟ مگر این دو کلمه می‌توانند کنار یکدیگر قرار بگیرند؟ برای پرسش درباره این سؤال به سراغ رسول مجیدی رفتیم، کسی که خود را با عنوان مجری برنامه «لذت فوتبال» معرفی می‌کند و البته یکی از معدود مجریان ورزشی تلویزیون است که از فضای نوشتار و روزنامه‌نگاری پا به تلویزیون گذاشته. کسی که به مدل متفاوت اجرا و البته اهمیت قصه‌گویی در اجرا شهرت دارد. با رسول مجیدی از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی تا یوسا و مرحوم صدر گپ زدیم و شما گوشه‌ای از حدود ۱ ساعت و نیم گفت‌وگوی ما با او را از نظر می‌گذرانید.

معمولاً آشنایی هر فرد با کتاب، داستانی دارد که از جایی آغاز می‌شود. برای شما از اهواز بود؟
خیر، من در اهواز متولد شدم، اما در تهران بزرگ شده‌ام. ازآنجاکه اشاره کردید ممکن است درباره ارتباطم با کتاب بپرسید، به این موضوع فکر می‌کردم که نخستین کتابی که به خاطر می‌آورم کدام است. مطمئن نیستم اولین کتابی باشد که خوانده‌ام، اما نخستین کتابی که تصویر روشنی از مطالعه آن در ذهن دارم، کتابی از ژول ورن با موضوع سفر به اعماق زمین بود. در خاطر دارم که جلدش را بسیار دوست داشتم.

احتمالاً «سفر به اعماق زمین».
بله، عنوانش همین بود. به خاطر دارم زمانی که حدوداً دوازده‌ساله بودم، برادرم که پنج سال از من کوچک‌تر و در آن زمان چهارساله بود، بیمار شد و به بیمارستان رفتیم. محل سکونت ما در آن زمان حوالی سیدخندان بود. آن‌قدر مجذوب کتاب شده بودم که ادامه آن را با خود به بیمارستان بردم تا در زمان انتظار مطالعه کنم. جزئیات بیماری برادرم، شاید سرماخوردگی، دقیقاً در خاطرم نیست، اما به‌روشنی به یاد دارم که در بیمارستان کتاب را باز کردم و مشغول خواندن شدم. این خاطره از آن‌رو برایم پررنگ است که احتمالاً نخستین بار بود کتابی تا این حد مرا به خود جذب می‌کرد؛ عادتی که تا امروز ادامه دارد و موقع مراجعه به پزشک، معمولاً کتابی همراه دارم. موضوع کتاب بسیار جذاب بود. آثار ژول ورن عموماً کتاب‌های ارزشمندی هستند، اما این اثر، اولین موردی است که با این وضوح به یاد می‌آورم. البته پیش از آن هم با داستان بیگانه نبودم؛ همیشه پیش از خواب به برنامه رادیویی «داستان شب» گوش می‌دادم –هرچند معمولاً ساعت نُه شب با آن نمی‌خوابیدم و پس از پایان برنامه دوباره بیدار می‌شدم– و مادربزرگم هم قصه‌های بسیاری برایم تعریف می‌کرد. بنابراین، آشنایی اولیه‌ام با ادبیات و داستان از این طریق شکل گرفت. در آن زمان، همراه داشتن کتاب برای مطالعه در مکان‌های عمومی چندان رایج نبود، هرچند امروز بسیاری افراد در تلفن‌های همراه خود مشغول مطالعه هستند. به همین دلیل، این خاطره بسیار شفاف در ذهنم باقی مانده است. هنوز هم با عبور از حوالی آن منطقه، این خاطرات برایم تداعی می‌شود؛ بیمارستانی که اگر اشتباه نکنم، بیمارستان کودکان مفید بود.

این علاقه از کجا به فوتبال پیوند خورد؟
خانواده ما، در حقیقت، چندان علاقه‌مند به فوتبال نبودند و در خانه ما معمولاً فوتبال تماشا نمی‌شد. پدرم به استقلال یا پرسپولیس گرایشی نداشت و پیگیر مسابقات نبود. اما در جام ملت‌های آسیا در سال ۱۹۹۶، تیم ملی فوتبال ایران عملکرد بسیار خوبی داشت و این موضوع باعث شد فوتبال در خانه ما هم دیده شود. حضور احمدرضا عابدزاده و آن نسل طلایی و سپس مسابقات مقدماتی جام جهانی و راهیابی به جام جهانی ۱۹۹۸ در فرانسه، فوتبال را به خانه‌ها آورد؛ حتی به خانه ما که پدرم هرگز عادت نداشت پس از بازگشت به خانه، پیگیر نتایج فوتبال باشد. علاقه‌ام به فوتبال از آن دوران شکل گرفت. اما اینکه چرا کتاب و فوتبال می‌توانند به هم مرتبط باشند، شاید بتوان به نقش دکتر حمیدرضا صدر، که همیشه یادش را گرامی می‌دارم، اشاره کرد. زمانی که ما وارد عرصه روزنامه‌نگاری ورزشی شدیم، شاید در اواخر دهه هفتاد شمسی، تعداد کتاب‌های ورزشی قابل‌اعتنا بسیار اندک بود؛ شاید تنها دو یا سه عنوان وجود داشت که می‌شد درباره‌شان صحبت کرد یا آن‌ها را مطالعه نمود. یکی کتاب «فوتبال علیه دشمن» نوشته سایمون کوپر بود که ترجمه شده بود، هرچند به نظر می‌رسید یکی از فصول آن به‌خوبی ترجمه نشده است. یکی دو کتاب هم دکتر صدر نوشته بودند. به‌جز این‌ها، تقریباً اثر دیگری در دسترس نبود. بعد‌ها، به خاطر دارم کتاب خاطرات آندره‌آ پیرلو منتشر شد که نشر چشمه آن را به چاپ رساند؛ انتشاراتی که شاید انتشار کتاب ورزشی در آن مقطع، چندان با زمینه فعالیتش مرتبط به نظر نمی‌رسید. اخیراً کتاب دیگری هم از این نشر منتشر شده با موضوع فوتبال. اما در آن زمان، به‌طور کلی کمبود چشمگیری در این حوزه وجود داشت. در مقابل، اکنون اگر به نمایشگاه کتاب مراجعه کنید، مشاهده می‌کنید که به‌همت ناشرانی چون نشر گلگشت، که فعالیتشان واقعاً شایان تقدیر است، آن‌قدر کتاب ورزشی منتشر شده که در کتابخانه شخصی من، دو طبقه به کتاب‌های ورزشی اختصاص یافته است؛ البته برخی از آن‌ها ترجمه یا به زبان اصلی هستند. اما در گذشته، واقعاً چنین گستردگی‌ای وجود نداشت. فکر می‌کنم در آن دوران، این دو حوزه، یعنی ادبیات و ورزش، دو دنیای تقریباً مجزا بودند و ادبیات ورزشی به‌معنای امروزی آن، چندان شکل نگرفته بود.

به نظرم چند تصویر نمادین، این پیوند را تقویت می‌کنند؛ یکی تصویر دکتر صدر و دیگری، شاید مهم‌ترین قاب فوتبالی، جام ملت‌های ۱۹۹۶.
جام جهانی ۱۹۹۸ و جام ملت‌های ۱۹۹۶.

بله، جام ملت‌های ۱۹۹۶ جدی‌ترین تصویر بود؟
از منظر فوتبالی می‌گویید؟ بله، من آن ضربات پنالتی را که عابدزاده مهار کرد، به خاطر دارم؛ بازی نیمه‌نهایی مقابل عربستان سعودی و سپس بازی رده‌بندی مقابل کویت. زمانی که عابدزاده پنالتی‌ها را مهار می‌کرد و با حرکات آکروباتیک خود به تیم روحیه می‌بخشید، اولین تصویری است که از فوتبال در ذهن دارم؛ تصویر قهرمانی و پنالتی‌هایی که گرفت. بله، تصویر یک قهرمان. و دقیقاً به خاطر او بود که به فوتبال علاقه‌مند شدم و طرفدار تیم او شدم. احمدرضا عابدزاده شخصیتی است که باعث شد من به فوتبال روی بیاورم.

در میان نویسنده‌ها چه کسی را دوست داشتید؟
در مورد نویسنده‌ای که بسیار به آثارش علاقه داشته باشم، نمی‌توانم بگویم نویسنده‌ای هست که تمام کتاب‌هایش را خوانده باشم. اما همیشه تلاش می‌کنم آثار نویسندگان مختلف را مطالعه کنم. در وهله نخست، معتقدم جوهر و ابزار اصلی کار ما، چه در اجرا و چه در نویسندگی، «کلمه» است. همان‌طور که برای مثال، یک مصاحبه تلویزیونی بدون تصویر بی‌معناست و دوران تعریف شفاهی وقایع سپری شده است، اساس کار ما هم بر پایه کلمات استوار است. این مهارت، در هر حوزه‌ای که فعالیت می‌کنیم، از طریق مطالعه و انس با کتاب، اعم از جستار یا نوشتار‌های بلند، حاصل می‌شود. به همین دلیل، هرگز خودم را به مطالعه آثار یک نویسنده خاص محدود نمی‌کنم. به‌عنوان مثال، یکی از رویکرد‌ها یا دلایلی که امروزه با سهولت بیشتری کتاب می‌خوانم، این است که اگر کتابی، حتی با وجود معرفی و تأکید فراوان دیگران بر ارزشمند بودنش، پس از مطالعه حدود صد صفحه نتواند مرا جذب کند، خواندنش را ادامه نمی‌دهم؛ زیرا معتقدم فرصت محدود است و باید آن را صرف مطالعه آثاری کنم که واقعاً برایم جذابیت دارند. برای نمونه، من اخیراً با آثار ماریو بارگاس یوسا آشنا شدم. تا همین اواخر، هیچ‌یک از کتاب‌های او را نداشتم. کاملاً اتفاقی، شاید سال گذشته بود که از وجود کتاب «روزگار سخت» مطلع شدم. می‌دانستم که یوسا نویسنده بسیار بزرگی است و جملاتی از او خوانده بودم، اما آثارش را مطالعه نکرده بودم. پس از خواندن این کتاب، متوجه جذابیت فوق‌العاده آن شدم؛ زیرا دقیقاً به موضوعی می‌پردازد که بسیار به آن علاقه‌مندم: در هم آمیختن مسائل سیاسی، مثلاً در جمهوری دومینیکن یا ونزوئلا، با قالب رمان. روایت آن‌قدر هنرمندانه بود که در ابتدا تصور می‌کردم وقایع مربوط به آمریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰، ساخته ذهن نویسنده است. اما با جست‌وجو فهمیدم که شخصیت‌هایی مانند تروخیو واقعاً در تاریخ دومینیکن وجود داشته‌اند. این کشف برایم بسیار جذاب بود و با خود اندیشیدم کاش زودتر این نویسنده را شناخته بودم. پس از آن، به‌تدریج سایر آثارش را تهیه کردم و هنگامی که خبر درگذشت او منتشر شد، عمیقاً متأثر شدم، چراکه به عظمت این شخصیت پی بردم؛ هرچند پیش‌تر او را می‌شناختم، اما آثارش را به‌طور کامل نخوانده بودم. منظورم این است که نویسندگان بزرگ بسیاری وجود دارند که شاید هنوز فرصت مطالعه کامل آثارشان را نیافته باشم. بااین‌حال، به آثار هاروکی موراکامی علاقه بسیاری دارم. او احتمالاً تنها نویسنده‌ای است که بیشتر آثارش را به‌صورت فایل PDF در تلفن همراهم دارم و بخش قابل‌توجهی از کتابخانه مجازی‌ام به او اختصاص دارد. البته کتاب‌های چاپی او را هم تهیه کرده‌ام، اما باز هم تمام آن‌ها را نخوانده‌ام. این‌گونه نیست که بگویم، برای مثال، گابریل گارسیا مارکز را بسیار دوست دارم؛ هرچند او یکی از نویسندگانی بود که با خواندن «صد سال تنهایی»اش، نخستین بار با سبک رئالیسم جادویی آشنا شدم. در ابتدا، از این کتاب خوشم نیامد و سبک آن برایم نامأنوس بود.

چرا؟
بعد‌ها ترجمه بهتری از آن را یافتم و نظرم تغییر کرد. یکی از دوستانم که خود مترجم بود، قصد داشت مجموعه‌ای از کتاب‌های خوبش را واگذار کند. من از او خواستم آن مجموعه را که آثار ارزشمندی را شامل می‌شد، برایم بفرستد. در میان آن کتاب‌ها، این ترجمه دیگر از «صد سال تنهایی» هم وجود داشت. ترجمه قبلی را، که فکر می‌کنم کار بهمن فرزانه بود…

ترجمه انتشارات امیرکبیر؟
گمان می‌کنم همان بود. آن را خواندم و متوجه تفاوت شدم. آنجا بود که به اهمیت فوق‌العاده ترجمه پی بردم. ترجمه اول را به‌زحمت و صرفاً برای اینکه کتاب را خوانده باشم، به پایان رساندم و با خود گفتم دیگر هرگز از این نویسنده کتابی نخواهم خواند، چون چیزی از آن نفهمیدم. اما وقتی ترجمه دوم را خواندم، دریافتم که چقدر کتاب زیبایی بوده. این تجربه به من نشان داد که ترجمه واقعاً تا چه حد اهمیت دارد.

دو نکته در صحبت‌های شما برایم بسیار جالب بود. نخست اینکه کاری که دکتر صدر انجام می‌دادند، شباهت بسیاری به آثار ماریو بارگاس یوسا دارد.
بله.

و شاید بتوان گفت فعالیتی که شما هم اکنون در تلویزیون دنبال می‌کنید، یعنی ارائه روایتی داستانی از ورزشی که در ظاهر، تنها دویدن یازده یا بیست‌وچند نفر به دنبال یک توپ است، از همین جنس است. بسیاری تلاش کرده‌اند این کار را انجام دهند، اما چرا همگان در این امر موفق نمی‌شوند؟
ببینید مادربزرگ من، با وجود آنکه سواد کلاسیک چندانی نداشت، گمان نمی‌کنم هیچ‌کس به‌اندازه او گنجینه‌ای از داستان در سینه داشت؛ هرچند متأسفانه اکنون بسیاری از آن‌ها را به فراموشی سپرده است و بیشتر در حافظه من باقی مانده‌اند. منظورم این است که عنصر داستان با تاروپود فرهنگ ما درآمیخته؛ این بخشی از ذات ماست. همه ما علاقه‌مندیم بشنویم بر دیگران چه گذشته است و اگر این روایت، هنرمندانه و با آب‌وتاب بیان شود، بی‌شک جذابیت آن دوچندان خواهد شد. حتماً مشاهده کرده‌اید که برخی افراد استعداد شگرفی در تعریف لطیفه دارند؛ شاید هیچ‌گاه به‌صورت آکادمیک اصول درام و روایت را نیاموخته باشند، اما به‌طور غریزی و ماهرانه از عناصر آن بهره می‌برند. به نظر من، چه در عرصه نوشتن و چه در اجرا، توانایی گنجاندن یک مطلب در قالب روایتی کوتاه، مثلاً سه‌دقیقه‌ای (زیرا اغلب با محدودیت زمانی مواجه هستیم)، می‌تواند وجه تمایز مهمی ایجاد کند. من همیشه آگاهانه تلاش کرده‌ام این شیوه را به کار گیرم و اذعان می‌کنم که این مهارت، تا حد زیادی، حاصل مطالعه مستمر مجلات و روزنامه‌های انگلیسی‌زبان، به‌ویژه وب‌سایت روزنامه گاردین بوده است که روزنامه محبوب من است و همیشه به آن ارجاع می‌دهم. شما وقتی گزارش بازی اخیر آرسنال و پاری‌سن‌ژرمن را در گاردین می‌خوانید، با یک گزارش صرفاً فنی یا نتیجه‌محور، آن‌گونه که غالباً در رسانه‌های ما رایج است، روبه‌رو نمی‌شوید؛ بلکه آن‌ها یک داستان را تعریف می‌کنند. برای مثال، گزارش را با توصیف گرمای هوا یا حضور پرشور هواداران آغاز می‌کنند. این رویکرد داستانی برای من بسیار جذاب است و من هم اغلب تلاش می‌کنم از این ایده‌ها در تولید محتوای خود، مثلاً در صفحه اینستاگرامم، الهام بگیرم و معمولاً با استقبال خوب مخاطبان مواجه می‌شود؛ زیرا انسان ذاتاً به داستان علاقه دارد، با آن سرگرم می‌شود و از طریق آن، مفاهیم و اطلاعات بهتر در ذهن ماندگار می‌شوند.

نکته‌ای وجود دارد که من اغلب در میان نویسندگان مطرح می‌کنم و آن پرسش درباره علت جذابیت ذاتی فوتبال برای اهالی قلم است. در حقیقت، نخستین پاسخی که به ذهن می‌رسد و جناب آقای امیر حاج‌رضایی هم بر آن صحه گذاشته‌اند، این است که فوتبال در قیاس با سایر رشته‌های ورزشی، از طولانی‌ترین و نفس‌گیرترین «تعلیق» برخوردار است.
مطلبی را چندی پیش مطالعه می‌کردم، زیرا برخی کتاب‌هایی که اخیراً ترجمه شده‌اند، چنانچه ترجمه نمی‌شدند، شاید من هم آن‌ها را نمی‌خواندم. این آثار توسط برخی فیلسوفان معاصر نگاشته شده‌اند؛ مانند کتاب «وقتی به فوتبال فکر می‌کنیم به چه می‌اندیشیم؟» اثر سایمون کریچلی، که فیلسوفی حقیقی و هوادار تیم لیورپول است. این کتاب بسیار جالب توجه است. یا یکی دو کتاب دیگر، از جمله اثری با نام «فلسفه پشت بازی» -که نام دقیق نویسنده‌اش را به خاطر ندارم- هم به همین موضوع تعلیق اشاره دارند. در آنجا مطرح می‌شود که ممکن است شما مسابقه‌ای را تماشا کنید که تا دقیقه نود، نتیجه آن صفر-صفر باقی مانده است، هیچ موقعیت گل‌زنی‌ای در آن خلق نشده و بازی، به معنی واقعی کلمه، ملال‌آور بوده است. در فوتبال، ممکن است شما نود دقیقه یک بازی بسیار ضعیف و کسالت‌بار را تماشا کرده باشید، ولی بازی هنوز به پایان نرسیده است. در همان دقیقه نود، امکان به ثمر رسیدن یک گل سرنوشت‌ساز وجود دارد و تماشاگر همچنان در انتظار وقوع آن لحظه خاص است. البته، در بسیاری از موارد هم ممکن است آن لحظه تعیین‌کننده هرگز فرا نرسد و بازی بدون گل خاتمه یابد. بااین‌حال، همین ویژگی فوتبال است که می‌تواند با وجود آنکه در طول نود دقیقه هیچ هیجانی به شما منتقل نکرده، در دقیقه پایانی و با خلق تنها یک موقعیت، شما را به هیجان آورد و نیم‌خیز کند. این در حالی است که، برای مثال، در ورزش کشتی و در رقابت‌هایی مانند جام جهانی، من بارها مشاهده کرده‌ام که کارشناسان با اطمینان قابل‌توجهی، ترکیب نفرات راه‌یافته به مراحل پایانی، مانند نیمه‌نهایی را پیش‌بینی می‌کنند. یعنی تا حد زیادی مشخص است که چه کسانی صعود خواهند کرد، مگر آنکه عاملی پیش‌بینی‌نشده، مانند مصدومیت، معادلات را بر هم بزند. اما در فوتبال، هرگز نمی‌توان با یقین کامل از نتیجه مطمئن بود. برای نمونه، در مورد بازی پیش روی بارسلونا و اینتر (در زمان ضبط این مصاحبه)، هرچند بسیاری پیروزی بارسلونا را محتمل می‌دانند (زیرا اینتر در سه بازی اخیر خود نتایج مطلوبی کسب نکرده است)، اما هیچ‌گاه نمی‌توان با قطعیت کامل دراین‌باره نظر داد. این همان عنصر «تعلیق» است؛ زیرا تعلیق اساساً به‌معنای عدم قطعیت نسبت به رویدادهای آتی است و اما در مورد نکته‌ای که اشاره کردید، یعنی فاصله گرفتن فوتبال از ساحت نوشتن و تحلیل عمیق؛ به‌نظرم این مسئله تا حدی ناشی از رویکرد رسانه‌های ما هم است. ما همه‌چیز را با سرعت بالا طلب می‌کنیم و در این شتاب‌زدگی، ممکن است کیفیت فدا شود.

متن کامل این گفت‌وگو را در روزنامه «فرهیختگان» بخوانید.