کد خبر: 205896

دربارۀ خداحافظی استاد نصیریان از عالم بازیگری

همیشه بزرگ‌آقا

علی نصیریان مردی که می‌توانی با تلو تلو خوردن‌هایش به وقت دیدن پسر گم‌شده‌اش یوسف، قد یک رودخانه گریه کنی. چشم مایی آقا. برای نوشتن از شما من هنوز خام و کم‌تجربه‌ام.

شما از دسته آدم‌های اینترنتی نیستید آقای نصیریان. نمی‌شود اسم و رسم شما را در گوگل سرچ کرد و چند مطلب جداگانه برداشت و از هر کدام چیزی استخراج کرد و به یک متن جدید رسید. می‌شود، اما مزه نمی‌دهد. شما آدم باری‌به‌هرجهتی نیستید برای ما. قرار نیست وقت بی‌حوصلگی و سرشلوغی یاد شما بیفتیم. آدمی که می‌خواهد برای علی نصیریان چیزی بنویسد –و ته دلش کمی هم امیدوار باشد که شاید نوشته به دست او هم برسد– باید بلد باشد این نوشتن را. آدابش را رعایت کند. آداب نوشتن برای علی نصیریان احتمالاً چیزی است شبیه به این.

نوشیدنی ایرانی
وقتی از علی نصیریان می‌نویسی، حق خوردن قهوه نداری. برای نوشتن از استاد، برای سپری کردن دست‌کم یک ساعت وقت برای نوشتن چیزی به این درجه از اهمیت، باید چای بغل دستت باشد. حالا نمی‌گویم چای در فنجان‌های کمرباریک قجری. آدم باید واقع‌بین باشد. ما در روزنامه چای را با ماگ می‌خوریم. قهوه را هم و هر نوشیدنی دیگری را. اگر در خانه‌ات نشسته بودی، اگر در حال دورکاری بودی و می‌گفتند چیزی بنویس برای استاد، شاید می‌شد از داخل گنجه ممنوعه، آن فنجان قشنگ‌ها را بیرون آورد، ولی سر کار که باشی، فقط روی میزت ماگ داری رفیق. به هر حال، برای نوشتن از آقای نصیریان، باید چای دَم‌پرت باشد.

موسیقی ایرانی
اگر مثل من به وقت نوشتن عادت داری موسیقی با هدفون روی گوشت باشد که صدای دیگران را نشنوی، باید موسیقی ایرانی گوش کنی. یک چیز ملایم و بی‌کلام. جواد معروفی مثلاً. یک تک‌نوازی طولانی 40 دقیقه‌ای دارد که من در دهه‌های قبل با آن زیاد می‌نوشتم. خوراک این نوع از غوطه‌ور شدن‌ها در ژرفای کلام است.

وقتی چیزی که می‌نویسی ارزش دارد، باید انتخاب‌های درستی داشته باشی. من انتخابم جواد معروفی است و او را همان‌گونه تصور می‌کنم که همیشه. انگار که از خواب بیدار شده باشد در خانه‌ای اشرافی، روبدوشامبر قرمزش را بر تن کند، برود پشت پیانو و از دنیا فاصله بگیرد و نواختنش را آغاز کند. طوری بنوازد که زمان از حرکت بایستد.

شاید شما انتخاب‌های دیگری داشته باشید. یک صفحه گرامافون قدیمی مثلاً. چیزی مثل کعبه دل‌ها با صدای جمال‌الدین منبری یا الهه ناز از بنان. شاید به سوی تو از داریوش رفیعی یا مهتاب از ویگن. شب جدایی حسین قوامی حتی. موسیقی‌ات را انتخاب کن و گوش کن. جرعه‌ای چای بنوش و حس بگیر... به اصطلاح اهل فن، در نقش فرو رو. برای نوشتن از آدمی در قواره‌های علی نصیریان چنین کاری پیش‌نیاز است.

فضای ایرانی، میهمانی ایرانی
حالا فکر کن می‌خواهی برای نوشته‌ات یک فضای ایرانی داشته باشی. نه برای اینکه این نوشته آنجا به رشته تحریر دربیاید. نه رفیق. تو فکر کن جایی باشد که استاد مطلبت را بخواند. یا حتی جایی که بخواهی مجسمش کنی. بگویی مردی با این وجنات، با این مرتبت هنری، با این موفقیت‌ها، با این میراث، باید در چنین جایگاهی بنشیند. انگار باغ فین کاشان... همچون جایی. یک «باغ فرش» کهن در یک معماری قدیمی ایرانی... حیاطی و خانه‌ای و حوضی... فضای درختکاری‌شده وسیعی همراه با باغی ایرانی... باغبان‌هایی که مشغول رسیدگی به باغ گل‌اند، کودکانی که با شادی بازی می‌کنند و پیرمردی که با لذت همه این‌ها را نظاره می‌کند.

شاید روی صندلی راحتی دلچسبی در بالکن طبقه اول خانه... شاید داخل باغ... خسته از قدم زدن بین درختان میوه و حالا لمیده بر صندلی گذاشته شده روی چمن کنار گل‌های محمدی... ظرفی پر از میوه‌های تازه روی میز... خدمتکاری مشغول به آوردن چای یا چاق کردن قلیان برای ارباب.

شاید دوستانی هم در کنار یا در راه... آماده برای سپری کردن ضیافتی خاطره‌برانگیز... شاید گروه موسیقی در اتاقی سربسته و دربسته گرم و مهیای کوک کردن سازها... شاید خدمتکاران عمارت به تندی و شتاب در کار به سرانجام رساندن غذای ضیافت و مستخدمه‌ای پیر مشغول غر زدن بر سر مستخدمه‌های جوان‌تر و کم‌تجربه‌تر که به کار دل نمی‌دهند و گوش نمی‌کنند و هیچ بلد نیستند و فقط زیر لب پچ‌پچ می‌کنند و می‌خندند. شاید پشت عمارت منقل‌ها آماده برای درست کردن کباب ناهار؛ همان‌جا که دیگ‌های پر و پیمان برنج و آش‌رشته و خورش مشغول جا افتادن روی آتش خوش‌عطر هیزمی هستند.

و تو می‌توانی همه این‌ها را به خیال مجسم کنی اما در هیچ کدام از این تصویرها و تصویرسازی‌ها، نمی‌توانی به علی نصیریان نقشی فراخور حالش ندهی. او همان پیرمرد نقش اول است. شازده‌ای قجری و سالخورده، منتظر دوستانش.

چشمه خیال می‌جوشد و تو مهمانی را مجسم می‌کنی انگار که کارگردان و سناریست اثری فاخر و تماشایی هستی.
محمدعلی کشاورز، دایی جان سرهنگ سرحالی است که به مهمانی خان قجری آمده. عزت‌الله انتظامی، خان مظفری است که بدین میهمانی دعوت شده جهت دور شدن از فضای ترور نافرجامش در قصه هزار دستان. داوود رشیدی هم هست. مفتش شش انگشتی که اهل خوردن غذاها و طعام لذیذ است و برای تأمین امنیت مهمانی دعوتش کرده‌اند؛ و صد البته که مهمان آخر، جمشید مشایخی است که مدتها در این قصر مهمان است برای کشیدن تابلوی منظره باغ.

و تو می‌دانی که این پنج تن اگر دور هم جمع شوند، دیگر نه کارگردان نیاز است نه فیلمنامه‌نویس. خودشان طوری فضا و بازی را می‌گردانند که روح علی حاتمی شاد شود.
و این است آداب نوشتن از علی نصیریان. از بزرگ سینمای ایران که هنوز نفس گرمش پشتوانه سینمای ورشکسته این روزهاست. که اسمش را تریلی نمی‌کشد و بازتماشای فیلم‌ها و آثارش وقت می‌گیرد و لذت بردن از کارهایش آسان‌ترین کار دنیاست. مردی که می‌توانی با تلو تلو خوردن‌هایش به وقت دیدن پسر گم‌شده‌اش یوسف، قد یک رودخانه گریه کنی.
چشم مایی آقا. برای نوشتن از شما من هنوز خام و کم‌تجربه‌ام. شاید فقط در این حد و اندازه باشم که آداب نوشتن از امثال شما را یاد جوان‌ترها بدهم. چشم مایی.