کد خبر: 198162

روایت  «فرهیختگان» از شادی ملی مردم لبنان

ما برمی‌گردیم

زندگی بیخ‌گوش اشغالگر، زیرسایه ده‌ها چکمه‌پوش ارتش؛ مردم جنوب را به سبکباری و آمادگی همیشگی برای رفتن عادت داده است. ساکنان جنوب بیش از 40 سال است که آموخته‌اند که بجنگند، بروند، مقاومت کنند، برگردند و از نو همه چیز را بسازند.

«مادرم به خانه اسباب و اثاث زیاد اضافه نمی‌کرد، غیر از وسایل ضروری چیزی برای خانه نمی‌خرید. می‌گفت قرار است دوباره رژیم صهیونیستی حمله کند و ما برای مدتی برویم شمال.» این‌ها را برائه 23 ساله اهل ناقوره در مدرسه‌ای که به آوارگان جنوب اختصاص داده شده بود در قلب بیروت برایم تعریف می‌کرد. می‌گفت: «اولین تصاویری که از کودکی در خاطر دارم تصاویر آوارگی از جنوب است. بعد از آن من و برادرم یاد گرفتیم تا وقتی اشغالگر بیخ گوشمان است با یک چمدان، سبکبار آماده رفتن باشیم.» 

این روایت اغلب اهالی جنوب از زندگی در همسایگی شر مطلق است. جایی که زندگی روزمره خود مبارزه است و تلاش برای عادی زندگی کردن، مدرسه رفتن، کاسبی راه انداختن، عاشق شدن و عروسی گرفتن همگی عین مقاومت است. زندگی بیخ‌گوش اشغالگر، زیرسایه ده‌ها چکمه‌پوش ارتش و نیرو‌های حافظ صلح سازمان ملل (بخوانید حافظ منافع رژیم صهیونیستی در مرز لبنان) مردم جنوب را به سبکباری و آمادگی همیشگی برای رفتن عادت داده است. ساکنان جنوب بیش از 40 سال است که آموخته‌اند که بجنگند، بروند، مقاومت کنند، برگردند و از نو همه چیز را بسازند. مردم جنوب یاد گرفته‌اند چکمه‌پوش‌های یونیفل را در کافه‌ها و خیابان‌های شهر‌هایشان ببینند. از خشم دندان قروچه بروند و ایمان داشته باشند که همین باقی‌مانده تحقیر‌های استعمار علیه یک‌ملت هم روزی که خیلی دیر نیست قرار است بروند. آن‌ها قرار است بروند؛ چراکه به‌قول خودشان مردم لبنان «اصحاب الارض» هستند، یعنی صاحبان زمین و زمین به صاحبانش باز خواهد گشت. 

بسیاری از مردم جنوب که طی جنگ در دیگر مناطق لبنان آواره شده بودند، رفتن خود را در راستای کمک به مقاومت تفسیر می‌کنند. در مراکز تجمع آواره‌ها، پای حرف مردم جنوب که می‌نشستم، بسیاری می‌گفتند برای اینکه دست مقاومت برای عملیات باز باشد، ترک خانه کرده‌اند. 

ناهد که همۀ ساکنان موقت مدرسه رفیق حریری در الحمراء که 700 نفر از آوارگان جنوب را در خود جا داده بود، او را مسئول کل مدرسه می‌دانستند، می‌گفت: «ما آخرین خانواده‌ای بودیم که روستایمان را ترک کردیم. آن هم به خواست و اجبار مجاهدین، اگر بگویند بمان می‌مانیم. اگر بگویند برگرد، خدا گواه است که برمی‌گردیم. ما رفتیم که دست مقاومت برای عملیات باز باشد. اگر ماندنمان به نفع مقاومت باشد برمی‌گردیم.» 

 آنکه رفت و آنکه ماند 
هبه متولد و بزرگ‌شده اردوگاه برج البراجنه است، خودش اما زیربار کارت پناهندگی‌اش که اسم اردوگاه رویش حک‌شده نمی‌رود. اولین‌بار که از اصالتش پرسیدم، گفت: «خانواده ما اهل عکا هستند. مادرم اما برای رام‌الله است و برای همین من به لهجه مردم رام‌الله حرف می‌زنم.» نه هبه و نه پدر و مادرش هیچ‌کدام نه عکا را دیده‌اند و نه رام‌الله را، این البته امر جدیدی نیست. عمده فلسطینی‌های ساکن لبنان بعد از چهارنسل هنوز خود را با همان اصالتی معرفی می‌کنند که اجدادشان سرزمینشان را ترک کرده‌اند. فلسطینی‌هایی که آمار‌های اونروا (کمیساریای سازمان ملل درخصوص پناهندگان فلسطینی) تعدادشان را بیش از 500 هزار نفر در لبنان می‌داند، البته این غیر از آمار‌های غیررسمی است که حدود یک‌میلیون نفر را تخمین می‌زند.

دومین روز اقامت در بیروت سراغ هبه و خانواده‌اش را می‌گیرم، خانه‌شان در اردوگاه برج البراجنه، در مرکز آتش در ضاحیه است. خیال می‌کنم آن‌ها هم مثل بسیاری از خانواده‌های ضاحیه، محله‌هایشان را تخلیه کرده‌اند؛ هبه می‌گوید هنوز در همان سیمانی گوشه اردوگاه زندگی می‌کنند. می‌پرسم چرا اردوگاه کامل تخلیه نشده؟ می‌گوید: «تو هیچ‌وقت حال کسی را که از سرزمینش استعمارشده نمی‌فهمی.» مادر هبه می‌گوید: «ما اگر از این خانه برویم چه تضمینی وجود خواهد داشت که دوباره و دوباره آواره نشویم؟ ما می‌خواهیم بمانیم، چون جای دیگری را نداریم و نمی‌خواهیم جای دیگری داشته باشیم؛ دنیا می‌خواهد وجود این اردوگاه‌ها و پناهنده‌های فلسطینی را انکار کند. ما بهانه دست اشغالگر نمی‌دهیم که وجودمان را منکر شود.»

بلال، جوان فلسطینی اهل یکی از اردوگاه‌های جنوب با یک گروه کوچک از رفقایش 180 خانواده فلسطینی و سوری و لبنانی از جنوب را در چند مسجد اطراف صیدا جا داده و آن‌ها را تحت‌پوشش قرار داده است. از او درباره اوضاع چهار اردوگاه پناهندگان فلسطینی در جنوب می‌پرسیدم؛ جایی که مستقیماً تحت حمله‌های شبانه‌روز اشغالگر قرار داشت. 
بلال و دیگر شاهدان عینی ادعا می‌کردند اردوگاه‌ها هنوز کامل تخلیه نشده‌اند. بلال می‌گفت: «هنوز خانواده‌هایی در صور و نبطیه‌اند که ترک خانه نکرده‌اند، چون جایی برای رفتن ندارند.» 

روایت‌هایی از این قبیل درباره خانواده‌هایی که نقاط زیرآتش را ترک نکرده‌اند، بسیار وجود دارند. تردیدی نیست بسیاری از آن‌ها از پایین‌ترین طبقات اقتصادی در لبنانند، کسانی که نه خارج از این کشور کوچک محل درآمد و ارتباطاتی دارند که پاسپورت در جیب، بلیت یک‌طرفه‌ای به ینگه دنیا را رزور کنند و نه پس‌انداز زیادی که بتوانند بیرون از روستا و اردوگاه خودشان زیاد دوام بیاورند. بسیاری از فعالان مدنی در لبنان بر این باور بودند که تعداد زیادی از همین خانواده‌های آواره هم زیاد نمی‌توانند با پس‌انداز شخصی در آوارگی دوام بیاورند. ماه گذشته در میانه جنگ صحبت از این بود که اگر این جنگ طولانی بشود، پس‌انداز‌ها ته می‌کشد و عده زیادی به خانه‌هایشان در جنوب و بقاع برخواهند گشت، حتی اگر محله‌هایشان زیرآتش باشد. 

حسن، پزشک جوان ساکن بیروت با طعنه می‌گوید: «آمار‌های غیررسمی وجود دارد که پس از انفجار بیروت، 4 درصد از جمعیت مسیحیان لبنان کم شده است.» ادامه می‌دهد: «برای بسیاری از مسیحیان لبنان، بستن چمدان و ترک لبنان، موقت یا دائم کار سختی نیست، آن‌ها به‌واسطه داشتن سرمایه در خارج از لبنان و اتصال تاریخی‌شان به استعمار فرانسوی، راحت ویزا می‌گیرند و ‌می‌روند؛ مثل رفتار اکثر طبقات مرفه که به سرمایه داری جهانی متصلند.

سرمایه‌داران لبنانی که پول‌هایشان در بانک‌های سوئیس و سهام‌های وال‌استریت خوابیده، هم اولین گروهی‌اند که جنگ را به مقصد جایی ترک می‌کنند که ثروتشان امن باشد. تهدیدات دائمی اشغالگر امکان‌های تولید و توسعه و سرمایه‌گذاری در لبنان را سال‌هاست که مختل کرده و همین باعث شده سرمایه‌داری ملی مبتنی‌بر منافع کشور لبنان، طی سال‌های تهدید اشغالگر علیه خاک لبنان، هرگز شکل نگیرد.»
مثل هر جنگ دیگر، کارد که به استخوان برسد، اغنیا ‌می‌روند، فقرا می‌مانند و می‌جنگند؛ چراکه جز خاک وطن جایی برای رفتن ندارند و اصحاب زمین همان‌ها هستند که برای آزادی یک خاک می‌جنگند. 

آوارگی و تاب‌آوری 
«هر روز که در جنوب زندگی می‌کنم برایم هزار روز می‌گذرد.» مریم، مادر دو فرزند و اهل روستای عیتا الشعب این‌ها را می‌گفت. به‌اجبار چند روز پیش از شهادت سید آواره شده بود و با کل طائفه‌اش آپارتمانی در منطقه جبیل در شمال بیروت- که منطقه‌ای مسیحی‌نشین است- اجاره کرده بود. مریم و خواهر‌هایش می‌گفتند اوایل جنگ، احساس همدلی میان طوائف زیاد بود اما با فرسایشی شدن جنگ، پیمانه همسایه‌های مسیحی‌شان که به آن‌ها خانه اجاره داده بودند، لبریز شد. 

برای طوائف مختلف لبنان که تا پیش از این در میان دیوار‌های شیشه‌ای با دیگر طایفه‌های زندگی می‌کردند؛ این اختلاط ناشی از آوارگی بیش از یک‌میلیون و 200 هزار لبنانی عمدتاً شیعه برایشان گران و سنگین و گاهی غیرقابل‌تحمل بود. سوای تهدید‌های هر روزه اشغالگران که با حمله غافلگیرانه به مراکز تجمع آواره‌ها در مناطق مسیحی‌نشین، قصد ترساندن و تفرقه میان آواره‌های جنوب و مردم دیگر مناطق لبنان را داشتند. احزاب متصل به امپریالیسم مانند حزب قوات لبنانیه - که در ایران به فالانژ‌ها شناخته شده‌اند- تمایلی به پذیرش آواره‌های جنوب در محلاتشان نداشتند. مشاهدات محلی نگارنده گواه آن است که حتی این حزب در محله‌های تحت‌کنترلش گشت مسلح گمارده بود که مانع ورود آواره‌های جنوب به این محلات شوند. 

تعدادی از زنان شیعه، از ترس قضاوت منفی یا اخراج شدن از دیگر محله‌های بیروت پوشش‌های شیعی مانند چادر لبنانی را کنار گذاشته بودند. احمد، جوان شیعه‌ای که در محله‌ای دروزی آواره شده بود، می‌گفت: «از وقتی آمده‌ام اینجا، گردنبند و انگشتری عقیقم را که نام مولا علی و مولا حسین رویشان حک شده بود، کنار گذاشته‌ام. حواسم را جمع می‌کنم که طوری لباس بپوشم که تتوی روی بازویم که نام امام مهدی روی آن حک شده دیده نشود؛ هر چقدر که کمتر در این محله‌ها جلب توجه کنیم بهتر است.» 

اوضاع آواره‌ها اما در شهر‌های سنی‌نشین نظیر طرابلس همدلانه‌تر بود، آواره‌های جنوب در این شهر‌ها با رواداری بیشتری پذیرفته شدند. مردم شمال خود را با شیعیان جنوب در یک جبهه در حمایت از فلسطین دیدند و مشاهدات عینی حکایت از پذیرش بیشتر آواره‌ها در این شهر‌ها داشت. 
هدیل، دانشجوی اهل روستای برج الشمالی در نزدیکی شهر صور که یک هفته پیش از شهادت سید تن به کوچ اجباری به طرابلس داده بود، می‌گفت: «بار‌ها برایم پیش آمده که موقع خرید نان یا دارو، فروشنده از لهجه جنوبی‌ام می‌فهمد که آواره‌ام و از من پولی دریافت نمی‌کند.»

عدنان، جوان اهل صور است که پس از چند هفته آوارگی در بیروت سر انجام تصمیم می‌گیرد به طرابلس بیاید؛ او درباره این زندگی در طرابلس می‌گفت: «حتی خیال نمی‌کردم روزی با چنین استقبالی در طرابلس مواجه شوم. من سال‌ها از سفر به طرابلس می‌ترسیدم اما به برکت فلسطین، حالا اینجا یک خانواده اهل سنت خانه‌اش را به نصف قیمت به ما اجاره داده است. رفتار مردم طرابلس آن‌قدر خوب است که با خود می‌گویم کاش زودتر با خانواده به طرابلس می‌آمدم.» 

برگشتن 
«ما پیروزی را می‌خواهیم، بهایش هر چه باشد فرق نمی‌کند، داغ رفتن سید فقط با پیروزی آرام می‌شود.» زن میانسالی که در بمباران‌های جنوب برای همیشه توانایی راه رفتن را از دست داده بود و حالا در مدرسه‌ای در بیروت آواره شده بود با بغض این کلمات را ادا کرد. 

روز برگشتن عاقبت فرا رسید، روزی که گرچه در میان غبار‌های غلیظ جنگ، دیدنش سخت شده بود اما صاحبان زمین به رسیدنش ایمان داشتند. عده‌ای بهت‌زده، عده‌ای خوشحال و گروهی همچنان عزادار، خیره به گوینده خبر این ماه‌های سخت را در ذهن مرور می‌کنند.

 ابهام‌های زیادی برای مردم وجود دارد، هنوز معلوم نیست این بازگشت چقدر قرار است طول بکشد. دیو سیری‌ناپذیر اشغالگران تا کجا می‌تواند با بند‌های این قرار داد تازه مهار شود. بااین‌حال کار اصحاب زمین بازگشتن و از نو ساختن است. این کاری است که از نسل‌های قبل به‌خوبی یاد گرفته‌اند و قرار است تا روزی که اشغالگر سایه شومش را از منطقه کم کند، باز هم این برگشتن و از نو ساختن را تمرین کنند. مردم گرچه مشکوک و نامطمئن، برگشتن را جشن می‌گیرند؛ گرچه که این جشن یک غایب بزرگ دارد. 

دوستان لبنانی‌مان می‌گویند ترافیک جاده‌ها به‌سمت جنوب و نبطیه و بقاع سنگین است و بار همه ماشین‌ها چندین چمدان و رخت و اثاث زندگی است. مردم جنوب به خانه برمی‌گردند و رسیدن روز برگشتن برای مردم غزه و فلسطین را در دل آرزو می‌کنند.