خبر قتل پزشکی در یاسوج با سلاح گرم این روزها دهان به دهان میچرخد. صرف این قتل که انگیزه قاتل را جانسپردن برادرش زیر دست پزشک مرحوم عنوان کردهاند به اندازه کافی ناراحتکننده است. اما هرچه از ابعاد این قتل بیشتر آگاه میشویم میزان شوک و ناراحتی مخاطب بیشتر هم میشود.
خبرها میگوید برادر قاتل سه سال پیش زیر دست دکتر داوودی جان سپرده است و عکسالعمل قاتل اصلا هیجانی و نتیجه یک عصبانیت آنی نبوده است. قاتل این ماجرا سه سال تمام کینه دکتر را در دل خود پرورانده، سه سال به نحوه قتل و انتقامی که پیش خودش آن را به حق میدانسته فکر کرده و شوربختانه در طول این سه سال خشمش که فروکش نکرده هیچ، همه عواقب قتل را نیز به جان خریده و جرم را مرتکب شده است.
میگویم عواقب آن را به جان خریده چون قاتل بعد از شلیک دوگلوله به سر مرحوم داوودی، در استوریهای اینستاگرام خود به قتل اعتراف کرده است.
البته خبرنگارها برای توضیح این عمل قاتل اسمش را «اعتراف» گذاشتند اما واقعیت این است که قاتل در استوریهای پیاپی به عمل خود «افتخار» کرد، مسئولین انتظامی را تهدید کرد، گفت پرستارها را هم به رگبار میبندد و حتی کت مقتول را پوشید و با آن عکس منتشر کرد!
و این نمایش عریانی بود از خشونتی که مشخص نیست جامعه ایرانی کی و کجا به این حد از آن رسید.
ماجرای قتل پزشک در یاسوج به همینجا ختم نمیشود و این چرخه تولید خشونت مانند یک دور باطل ادامه پیدا میکند. از آنجایی که مقتول یک پزشک بوده است؛ حالا همه آنهایی که درست یا غلط به عملکرد کادر درمان معترضند و یا از قصور پزشکی ضربه دیدهاند، یک گروه شدهاند، پزشکان و کادر درمان که به وضعیت امنیت خود معترضند یک گروه. یک گروه پرچم بورژوازی را علم کردهاند و میگویند مناطق محروم لیاقت رسیدگی ندارند و باید بدون امکانات و پزشک بمانند! و یک گروه از همه ترسناکتر آنها که قاتل را برای اجرای تکنفره عدالتی که خودش قاضی دادگاهش بوده، تشویق میکنند!
وقتی در یک جامعه در قبال حادثهای غمانگیز عدهای ناراحت و عدهای خوشحالند یعنی شکاف اجتماعی و نابرابری به مرحله چشمپوشی از ارزشهای انسانی و تولید خشم و نفرت رسیده است.
حالا در فضای مجازی افراد زیادی در پستهایی که مربوط به این ماجراست از قاتل دفاع میکنند، او را تشویق میکنند و به او حق میدهند. چندصد نفر انسانی که روزانه در کنار هم زندگی میکنیم این تصور را دارند که گاهی آدمها باید همدیگر را بکشند و اگر گشتند دمشان گرم! حتما حقش بوده!
سالهاست روانشناسان و جامعهشناسان درباره چرخه بازتولید خشونت در جامعه ایرانی هشدار میدهند و مدتهاست کار از خشونت در رانندگی یا صفهای انتظار گذشته است. تا همین چندسال پیش اگر قتل فجیعی اتقاق میفتاد و ابعاد آن رسانهای میشد، مردم سعی میکردند به هر طریقی خود را از قاتل و یا منسوبان به او دور نگه دارند، اما حالا عدهای رسما و علنا از برخی قتلهای فجیع رسانهای شده دفاع میکنند و قتل را با استدلالهای سیاسی و اجتماعی و... توجیه میکنند. یک مقایسه بر اساس زیست مجازی و حقیقی نشان میدهد که نسبت این همدردیها از گذشته تا کنون سیر صعودی داشته است.
خیلی از این افراد حتی هویت واقعی در فضای مجاری دارند و ابایی از این ندارند که اطرافیانشان آنها را در حال دفاع و تشویق گرفتن جان آدمی ببینند.
وقتی پای حرف کارشناسها درباره چرخه خشونت در جامعه ایرانی مینشینیم، یکی از تاثیر رکود اقتصادی بر روان مردم و یکی دیگر از مسائل فرهنگی میگوید، ادله از سمت آموزش و تربیت هم هست و همه هم حرفهای درستی به نظر میرسند. حتی در این بین باید به سفیدنمایی از قتل توسط برخی سلبریتیها و شوی بخشش گرفتن از خانواده مقتول چون قاتل زن است، کم سن است یا هرچه! و کمپینهای بیفکر و احساسی (نه به اعدام) هم اشاره کرد.
در کشور ما مجازات قتل عمد اعدام است اما چه شده که کسانی حتی با علم و اطلاع ازین مجازات، قتل عمدی و برنامهریزی شده انجام میدهند و آن را در بوق و کرنای افتخار هم جار میزنند؟
شکاف اجتماعی، نابرابری اقتصادی، فقر فرهنگ و آموزش یا هرچه که هست این روزها باید در صدر اخبار درباره آن حرف زد و به دنبال چاره بود. کتمان این خشم انباشته و فروخورده که هربار به بهانهای بازتولید میشود شاید باعث شود یک روز چشممان را باز کنیم و ببینیم برای یک قاتل فنپیج زدهاند و میگویند اگر اعدامش کنید شهر را به آشوب میکشیم!