خداداد عزیزی اینروزها «بگمبگم» راه انداخته و با تولید کلمات تکراری برای تیم ملی نفرتپراکنی میکند؛ انگار کمر به نابودی اسمورسمش بسته تا با همه عالم و آدم بجنگد. اخیرا هم درباره اتفاقات بازی تاشکند گفته؛ «بازیکنان تیم ملی سر بازوبند میخواستند همدیگر را تکهتکه کنند! در نیمهدوم هم راه رفتند، بازی نکردند تا بازی برده را برابر ازبکستان مساوی کنیم که یکی از بازیکنان قدیمی دیگر دعوت نشود.» اما چرا؟
مسئله روشن است؛ یا خداداد دغدغه ایران و فوتبالش را دارد یا پس از کنارهگیری از تیم ملی، استوار به منافع شخصیاش این موضعها را میگیرد. در اولی، از دو حالت خارج نیست. اگر تیم ملی برای او مهم بود، چرا در همان زمانی که مسئولیت داشت این حرفها را نمیزد؟ یا اگر همچنان فوتبال ملی برایش اولویت است، چرا هر بار با تهدید در گفتن ناگفتهها در آستانه یک بازی، تیم ملی را درگیر حاشیه میکند؟ یا مگر از قبل شرایط تیم ملی را نمیدانسته؟ اگر هم اساس این حرفها اختلافات شخصی با امیر قلعهنویی است، داستان میتواند همان نمایش ابتذال و دودوتا چهارتاهای مشمئزکنندهای باشد که حتی تصور آن هم برای تیمی به ارزش ملی آزاردهنده است.
چیزی که مهم است و برای «خداداد» مهم نیست، تصویر اوست. او برای ما یک خاطره خوب است چندین خاطره بد. او پاس علی دایی را به قلب دروازه مارک بوسنیچ چسباند و برای فوتبال ایران «عزیز» شد، اما حالا حافظه تاریخی اهالی فوتبال ایران پُر است از تصاویری که هیچ شباهتی به آن قاب دوستداشتنی حماسه ملبورن ندارد و این نگرانکننده است. در پاسخ به این سوال که چرا «او» شد، «او» هم از زاویههای مختلف میشود بحث کرد، اما این زمانی ارزشمند میشود که خود او هم بخواهد از این تصویر در آستانه فروپاشی دل بکند که فعلا نمیخواهد. همانطور که محبوبیت و دوست داشته شدن را «خدا» به او «داد»، او نمیخواهد.
تیم ملی را میتوان نقد کرد. امیر قلعهنویی هم. اما این زمانی ارزش و اهمیت دارد که فوتبال ملی کمک کند. و اِلا همان وایرال شدن در فضای مجازی است و جلبتوجه که در شان فوتبال ملی نیست.