کد خبر: 195779

تنها تو باقی مانده‌ای

شعری که «نزار قبانی» برای «سید نصرالله» سرود

روزنامه البناء -چاپ لبنان- در مطلبی تحت عنوان «من نزار قبانی إلى السیّد نصرالله» به شعری اشاره می‌کند که گویا نزار قبانی -شاعر نامدار عرب- دو سال پیش از مرگش، خطاب به دبیرکل پیشین حزب‌الله لبنان سروده و به او تقدیم کرده است.

روزنامه البناء – چاپ لبنان- از جراید با سابقه این کشور و با رویکرد ناسیونالیسم عربی‌ست که در سال 1958 تاسیس شد و نزدیک هفتاد سال است که می‌توان گفت به عنوان ارگان حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری در لبنان، هر صبح در پیشخوان کوشک‌های روزنامه فروشی لبنان عرضه می‌شود.

این روزنامه در مطلبی تحت عنوان «من نزار قبانی إلى السیّد نصرالله» به شعری اشاره می‌کند که گویا نزار قبانی- شاعر نامدار عرب- دو سال پیش از مرگش، خطاب به دبیرکل پیشین حزب‌الله لبنان سروده و به او تقدیم کرده است. بهانه‌ی سرودن این شعر، عملیات موسوم به جنگ آوریل (حرب نیسان) بوده که در سال 1996 میان حزب‌الله و اسرائیل اتفاق افتاد. این عملیات که اسرائیل با نام «خوشه‌های خشم» آن را شروع کرد 16 روز طول کشید و طی آن نیروهای لبنانی با 639 حمله موشکی به آن واکنش نشان دادند. این پاسخ کوبنده بعد از دهه‌ها شکست، بارقه‌ی امید را در دل امت عربی روشن کرد.

طبق یادداشت این روزنامه، نزار قبانی در شعری، دبیرکل وقت حزب‌الله را اینچنین خطاب قرار داده است که در ادامه می‌توانید ترجمه‌ی فارسی آن را ذیل متن شعر بخوانید:

یا من یصلّی الفجر فی حقلٍ من الألغام

لا تنتظر من عرب الیوم سوى الکلام

لا تنتظر منهم سوى رسائل الغرام

لا تلتفت إلى الوراء یا سیّدنا الإمام

فلیس فی الوراء غیر الجهل والظلام

ولیس فی الوراء غیر الطین والسخام

ولیس فی الوراء إلا مدن الطروح والقزام

حیث الغنیّ یأکل الفقیر

حیث الکبیر یأکل الصغیر

حیث النظام یأکل النظام

یا أیها المسافر القدیم فوق الشوک والآلام

یاأیها المضیء کالنجمة، والسّاطع کالحسام

لولاک ما زلنا على عبادة الأصنام

لولاک کنّا نتعاطى علناً

حشیشة الأحلام

اسمح لنا أن نبوس السیف فی یدیک

اسمح لنا أن نجمع الغبار عن نعلیک

لو لم تجِئ یا سیدنا الإمام

کنّا أمام القائد العبریّ

مذبوحین کالأغنام

سیذکر التاریخ یوماً قریة صغیرةً

بین قرى الجنوب

تدعى معرکة

قد دافعت بصدرها

عن شرف الأرض، وعن کرامة العروبة

وحولها قبائل جبانة

وأمة مفکّکة

من بحر صیدا یبدأ السؤال

من بحرها یخرج آل البیت کلّ لیلة

کأنهم أشجار برتقال

من بحر صور

یطلع الخنجر، والوردة، والموّال

ویطلع الأبطال

یا أیها السیف الذی یلمع بین التبغ والقصب

یا أیها المهر الذی یصهل فی بریة الغضب

إیاک أن تقرأ حرفاً من کتابات العرب

فحربهم إشاعة

وسیفهم خشب

وعشقهم خیانة

ووعدهم کذب

إیاک أن تسمع حرفاً من خطابات العرب

فکلّها نحو… وصرف وأدب

وکلها أضغاث أحلام، ووصلات طرب

یا سیّدی… یا سیّد الأحرار

لم یبقَ إلا أنت

فی زمن السقوط والدمار

فی زمن التراجع الثوریّ

والتراجع الفکریّ

والتراجع القومیّ

واللصوص والتجّار

فی زمن الفرار

الکلمات أصبحت

للبیع والإیجار

لم یبقَ إلا أنت

تسیر فوق الشوک والزجاج

والأخوة الکرام

نائمون فوق البیض کالدجاج

وفی زمان الحرب یهربون کالدجاج

یا سیّدی

فی مدن الملح التی یسکنها الطاعون والغبار

فی مدن الموت التی تخاف أن تزورها الأمطار

لم یبقَ إلا أنت

تزرع فی حیاتنا النخیل، والأعناب والأقمار

لم یبقَ إلا أنت

إلا أنت

إلا أنت

فافتح لنا بوابة النهار!

 

ترجمه فارسی:

ای آنکه نماز صبحت را در میدانی از مین‌ها می‌خوانی  
از عرب‌های این روزگار، توقعی جز حرف مفت نداشته باش
توقعی جز نامه‌های عاشقانه
به پشت سر نگاه نکن سرورم!  ای امام  
زیرا پشت‌سر چیزی جز جهل و تاریکی نیست  
چیزی جز گِل و دود
 چیزی جز شهر کوتوله‌ها 
جایی که ثروتمند، فقیر را قورت می‌دهد 
جایی که بزرگ، کوچک را می‌بلعد  
جایی که نظام، نظام را می‌خورد

ای مسافر قدیمی که بر خارها و دردها قدم می‌گذاری  
ای کسی که مثل ستاره می‌درخشی و مثل شمشیر می‌تابی  
اگر تو نبودی، ما هنوز هم مشغول پرستیدن بت‌ها بودیم 
اگر تو نبودی، ما هنوز و آشکارا مشغول دودکردنِ حشیش رویاها بودیم
اجازه بده شمشیر را در دستانت ببوسیم  
اجازه بده گرد و غبار کفش‌هایت را – برای تبرک- جمع کنیم  
ای سید پیشوا!  اگر نیامده بودی،
ما در برابر فرمانده عبری مانند گوسفند ذبح شده بودیم

تاریخ ، روزی از روستایی کوچک در میان روستاهای جنوب  
به نام «معرکه» یاد خواهد کرد  
روستایی که با سینه‌اش از شرافت زمین و کرامت عربی دفاع کرد  
درحالی‌که در اطراف آن، قبیله‌هایی بزدل  
و امتی فروپاشیده بودند

پرسش آغازین از دریای صیدا شروع می‌شود  
از دریای صیدا که اهل بیت علیهم‌السلام هر شب از آن بیرون می‌آیند  
به‌سان درختان ترنج
از دریای صور  
خنجر، گل، و آواز بیرون می‌آید  
و قهرمانان به پا می‌خیزند

ای شمشیری که میان مزارع تنباکو و نیشکر برق می‌زنی  
ای توسنی که در بیابان خشم شیهه می‌کشی  
مبادا حرفی از نامه‌های عرب‌ها را بخوانی  
آن‌ها جنگشان شایعه است  
شمشیرشان چوبی  
عشقشان خیانت  
و وعده‌شان دروغ  است
مبادا حرفی از خطابه‌های عرب‌ها بشنوی  
همه‌اش صرف و نحو و عرض اندام ادبی‌ست  
همه‌اش خواب‌های آشفته و ترانه‌های طرب‌انگیز است

ای سرور من، ای سرور آزادگان  
تنها تو باقی مانده‌ای  
در زمان سقوط و ویرانی  
در روزگار پسرفت انقلابی  
و پسرفت فکری  
و پسرفت قومی  
در روزگاری که دزدان و تاجران  
مشغول فرارند و
کلمات برای فروش و اجاره، آگهی شده‌اند

تنها تو باقی مانده‌ای  
که بر خارها و شیشه‌ها قدم بگذاری  
در روزگاری که برادران گرامی  
روی تخم‌هایشان مانند مرغ‌ خوابیده‌اند  
و مانند مرغ‌ از جنگ فرار می‌کنند  
ای سرور من  
در این شهرهای نمکی که طاعون و غبار آن‌ها را فرا گرفته است  
در این شهرهای مرگ که از باران می‌ترسند  
تنها تو باقی مانده‌ای  
تویی که هنوز در زندگی ما نخل‌، انگور و ماه‌ می‌کاری  
تنها تو باقی مانده‌ای  
تنها تو  
تنها تو  
پس دروازه روزهای روشن را به روی ما باز کن!

 

منبع: مجله میدان آزادی

مرتبط ها