سحرگاه سهشنبه با اتوبوس به پاتاوه رسیدیم. همان شهری که آقای توکلی، خیّر و یکی از عوامل ساخت مدرسه گفته بود در آن توقف کنیم تا ما را از آنجا به شهرستان مارگون ببرد. مسیر این شهر تا مارگون حدودا 25 کیلومتر است؛ سرد و سیاه و ساکت. درختهای بلوط کنار جاده طوری خم شده و نگاهمان میکنند که انگار ما همریشههایشان را آتش زدهایم. پیچهای پی در پی، تنها تابلوی راهنمایی و رانندگی است که توجه رانندهها را جلب میکند. ماشینهای سنگین خیلی دوست ندارند وارد مسیرهای کوهستانی شوند و همین باعث میشود که آسفالت این جادهها کمتر از مسیرهای ترانزیتی آسیب ببیند؛ البته تا جایی که کوهها ریزش نکنند. قبل از سفر، اسم مارگون را در اینترنت جستوجو کرده بودم و با «آبشار مارگون» بهعنوان مهمترین جاذبه شهرستان آشنا شدم. درباره این آبشار از آقای توکلی میپرسم. میگوید تابستانها این آبشار با خشکسالی دستوپنجه نرم میکند. حالا هم خشک است.
اینجا همه یک نامفامیلی دارند
به روستای کوچکی میرسیم که تعدادی از اهالیاش کنار در خانه نشستهاند. به خیال اینکه قرار است رد شویم شیشه را پایین میدهیم و با آنها سلامعلیکی میکنیم. آقای معلم چند کلامی با یکی از خانمهای روستایی صحبت میکند. حداقل میتوانم متوجه شوم که سراغ دانشآموزان روستا را میگیرد. به پیشنهاد خانم اسلامی، از اعضای جمعیت امامرضاییها از ماشین پیاده میشویم و اهالی هم برای خوشامدگویی سمتمان میآیند. انگار میدانستند این روزها قرار است میهمانانی از تهران داشته باشند و اصرار میکنند به خانهشان برویم که صدای پارس بلند و تیز سگی که معلوم نیست کجاست، توجهم را جلب میکند. مثل اینکه خیلی با این اصرارها موافق نیست. بچههای قد و نیمقد از کلاسهای اول تا چهارم روبهرویمان صف کشیدهاند و همه قرار است در یک کلاس مشترک درس بخوانند.
اجازه میگیریم تا نگاهی به اطراف روستا بیندازیم. صدای پارس سگ همچنان میآید. به سمت صدا میروم و پشت ماشین پیکان پارکشده زیر درخت گردو، او را میبینم. صدا اصلا به این سگ نمیخورد؛ ریزاندام و سفید که با یک بند قرمز به درخت بسته شده است. داشتم از این کوتوله پرسروصدا عکس و فیلم میگرفتم که خانمی میانسال با کودکی در بغل به درخت گردوی بالای سرم اشاره میکند و درباره آن به خانم اسلامی توضیح میدهد. میتوانستم حدس بزنم موضوع چیست. نزدیکتر میروم و دست و پا شکسته متوجه حرفهایش میشوم. میگوید سالهاست کم میبینیم درخت گردو خوب بار بدهد. میگویم اما حداقل سایهای برایتان دارد. اصرار میکند که «بچینم برایت بخوری؟ ها بچینم؟» قدمی میزنیم و درباره اوضاع زندگی از او میپرسم. با شرمندگی میگوید: «به خدا خیلی دستمان خالیه. بچهها کوچولو هستن. فقیریم و شوهرم مریضه. ناراحتی معده داره.» لبخند به لبانم خشک میشود. دنبال چیز مثبتی میگردم که مثلا خوشحالش کند. به زور لبخندم را برمیگردانم و میگویم: «گاز؛ گاز که دار...» جملهام تمام نشده فورا میگوید: «نه، نه، گاز هم نداریم. انقدر سخت به ما میگذره. نمیدانیم چه کار کنیم.»
شبها به مالک چشمه التماس میکنیم تا آب بدهد
ادبیات مربوط به توسعه مناطق محروم ایران بعد از انقلاب هیچوقت از دستور کار دولتها و نهادهای مردمی خارج نشد و بهعنوان یکی از اساسیترین شعارهای ادوار مختلف دولتها بود. علاوه بر این سرمایههای مالی و انسانی زیادی هم در مسیر آبادانی این مناطق به کار گرفته شده و میشود. علیرغم اینکه در بسیاری از مناطق محروم، پیشرفتهای خوبی داشتهایم، برخی از آنها همچنان در رنج محرومیت از حداقلها به سر میبرند. در سفر به شهرستان مارگون از روستاهای مختلف آن بازدید کردیم و با اهالی آن روستاها حرف زدیم. مورد عجیبی که در این بازدیدها متوجه آن شدم این بود که عملیات گازرسانی به برخی روستاها انجام شده بود اما برخی روستاهای دیگر در همان نزدیکی گاز نداشتند.
علت این موضوع را از اهالی جویا شدم؛ «اختلافات قومی»! از قبل میدانستم که در برخی از مناطق روستایی اختلافات قومی و قبیلهای شایع است اما فکر نمیکردم شدت آن به حدی باشد که منجر به محرومیت یک روستا با چندین خانوار از گاز یا حتی آب شود. بنا به توضیح یکی از اهالی منطقه، ماجرای گاز از این قرار است که یکی از کشاورزان روستای بالادست، اجازه ردشدن لوله از زیر زمین کشاورزی خود را نمیدهد. به گفته این فرد نزدیک به سه سال است که درگیر این موضوعاند. از سوی دیگر ظاهرا چشمههای آب این منطقه «صاحب» دارند. یعنی مالک این چشمه هر زمانی که بخواهد میتواند آب را ببندد و جریانی که از طریق آن به روستاهای پایین میرسد، قطع شود. یکی از اهالی میگوید در زمانهایی مثل الان که آب کم است، شبها باید برویم و به صاحب چشمه التماس کنیم تا نهایتا دو ساعت آب را برایمان باز کند.
هرچقدر هم این اختلافات برای ما قابل درک نباشد، به هر حال در فرهنگ آن منطقه ریشه دوانده است. در عین حال این اختلافات در بسیاری از موارد حتی باعث ضرر و زیان هر دو طرف میشود اما باورهای غلط اجازه پایان دادن به آن نمیدهد. فارغ از هر نوع قضاوتی درباره موضوع و طرفهای این نزاعها، باید هرچه سریعتر نسبت به حل و فصل آن اقدام کرد. شاید اثر مثبت حل این اختلافات بسیار کمتر از ساخت یک پروژه عمرانی هزینهبر باشد و در عین حال تاثیر بلندمدت و عمیقی روی منطقه بگذارد. نهایتا ترمیم این شکافها که معمولا بر سر موضوعی ظریف ایجاد میشوند، میتواند مرهمی بر زخمهای کهنه محرومیت باشد و چرخ توسعه این مناطق را تندتر بچرخاند.
متن کامل گزارش میدانی علی ملکی را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.