محمّدعلی بهمنی قافلهسالار غزل و نگین انگشتر شعر بود. اشعارش در خیابان عاطفه قدم میگذاشت و در هممسیری با عابران روح آنها را نوازش میداد. در خورجین شعر بهمنی «دریا»، «عطش» و «غزل» بیش از دیگر گلواژهها خودنمایی میکردند و به کلیت شعر او رنگی از لطافت و زیبایی میزدند. بهمنی از همان ایام کودکی پا به دنیای خیال گذاشت و تبدیل به شاعری تماموقت شد. نُه ساله بود که نخستین سرودهاش در مجله روشنفکر به چاپ رسید و فریدون مشیری را به تحسین از خود واداشت. بهمنی در سرودن اشعارش همچون مهرداد اوستا، حسین منزوی و شهریار به قدری خلاق و نوآور بود که قالب سنتی شعر فارسی را به قدر وسع خود دگرگون ساخت و رفتهرفته با فاصله گرفتن از زبان عصاقورت داده و رسمی به زبان مردم کوچه و بازار برای سامان دادن به وضع غزلهایش نزدیک شد.
بهمنی در تشخیص موسیقی شعر نیز از استعداد عجیب و غریبی برخوردار بود و نیک میدانست که موسیقی در مقام ایجاد حس و عاطفه از نیرویی جادویی و ماورایی سود میبرد. او بدون اینکه هیچ تکلفی در موزون کردن کلام خود داشته باشد مخاطب سرودههایش را تحت تاثیر موسیقی بیرونی کارهایش قرار میداد و ایشان را در عبور از کوچه شاعر با لذتی توامان مواجه میساخت. از طرف دیگر معنای غزلهای بهمنی در ارتباطی تنگاتنگ با «ردیف» قرار داشت و بر مدار آن میچرخید: «خورشیدم و شهاب قبولم نمیکند / سیمرغم و عقاب قبولم نمیکند».
شاعر همعصر کوچ کردهِ ما به دیار باقی، فهم درستی از زبان غزل داشت و سرودههایش در همنشینی با مردم کوچه و بازار عاری و خالی از پُرگویی، کلیبافی و پیچیدهنمایی بود. به همین دلیل پایش به وادی ترانهسرایی هم باز شد و با طیف وسیعتری از مخاطبان روبهرو گردید. کلام خوشنوای شاعر، هم در حصار غزل خوش مینشست و هم در میان شنوندگان موسیقی پاپ ایران طرفداران پَر و پا قرصی داشت. این تنها صدا نیست که میماند، بلکه واژه نیز میتواند همگام با صدا نامیرا باشد و به ارزش کلمه جان بدهد. شعر بهمنی نمیمیرد و تاریخ گواه این مدعا خواهد بود.