در اینترنت سرچ میکنم زهره حمیدی و میبینم تمام سایتهای خبری و غیر خبری، انگار متنی واحد را منتشر کردهاند. همان بلیه همیشگی کاری ادمینها از روی دست همدیگر! چند بار صفحات سرچ گوگل را عوض میکنم اما هیچ چیز جدیدی پیدا نمیکنم.
«بازیگر محبوب سینما و تلویزیون ایران، امروز - چهارم شهریور - پس از یک دوره طولانی مبارزه با سرطان لوزالمعده درگذشت. این خبر تلخ در روز اربعین امام حسین(ع) منتشر شد و جامعه هنری و طرفداران او را در شوک و اندوه فرو برد. زهره حمیدی در هشتم اردیبهشت ۱۳۳۶ در اراک به دنیا آمد و تحصیلاتش را در رشته اقتصاد تا دیپلم ادامه داد. او با بازی در فیلم «دلاوران کوچه دلگشا» به کارگردانی حسن هدایت در سال ۱۳۷۱ وارد دنیای سینما شد و به سرعت به یکی از چهرههای شناختهشده تبدیل گردید.»
هنوز کسی فرصت نکرده چیز تازهای در موردش بنویسد. خودش هم آدم حاشیه داری نبود. در ایران حاشیه که نداشته باشی، خبر هم نداری. کسی از تو خبری نمیگیرد. کسی حواش به تو نیست. کسی تحویلت نمیگیرد. کسی کاری به کارت ندارد.
زهره حمیدی، تا جایی که من می دانم و گوگل گواهی میدهد، از آن دسته هنرمندان محترمی بود که یه اصول خودش اعتقاد داشت. از او فیلم عجیب و غریبی وایرال نشده که مثلا مدل بهاره رهنما طور بخواهد یک چیزی بگوید که دیده شود. آدم این کارها نبود. به همان نقشی که جلوی دوربین بازی میکرد قناعت داشت. بیرون از میدان کار، دنبال دیده شدن و محبوبیت اینستاگرامی نبود.
مثل آن خانم بازیگر ناشناس و گمنام نبود که یک روز پول داد تا با بنز کرایهای و دو تا بادیگارد عاریهای، بچرخد و تاکید کند که با بقیه فرق دارد و وقتی وضعش خوب است باید حسابی خوش بگذارند و فخر بفروشد. کسی اسمش یادش هست؟ زهره حمیدی حباب روی آب نبود که در خاطرهها باقی نماند. آمد و زندگیاش را کرد و برای خودش در این دنیا دوستان زیاد و خاطره های فراوان ساخت و حالا دیگر بین ما نیست.
«زهره حمیدی در سال ۱۳۷۷ با سریال «کارآگاه» به تلویزیون معرفی شد و از آن زمان به طور مداوم در این عرصه فعالیت داشت. آثار زهره حمیدی شامل مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای متعددی است که برخی از آنها عبارتند از: «راه و بیراه»، «شوخی با ستارگان»، «موج و صخره»، «لطفاً دور نزنیم»، «مزرعه کوچک»، «طلسم شدگان»، «گم گشته»، «دردسر والدین»، «بیابان عشق»، «تولدی دیگر»، «بهشت گم شده»، «آتیه»، «شوق پرواز»، «زمانی برای عاشقی»، «جدال با سرنوشت»، «مسافر زمان»، «پشت بام تهران»، «مثل یک کابوس»، «مهمانی از بهشت»، «بالهای خیس»، «همه بچهها ما»، «بَزم آخر»، «مستانه»، «افسون»، «دختران» و «پاتوق».
گوگل را که شخم بزنی جز این پاراگراف بالا چیز بیشتری در نمیآید. آدمی نبود که بخواهد در فضای مجازی فعالیت کند، زندگیاش را برای دیده شدن بریزد کف داریه و بخواهد فخرفروشی ثروت کند یا غر بزند که چرا نقشهای بهتری به او نمیدهند. آمد و نقشهایش را ایفا کرد و حالا دیگر بین ما نیست. اما آنقدر در فیلمها و سریالهای مختلف بود که تا دههها بعد، وقتی تصویرش را نشان دهند، مخاطب او را بشناسد و خدابیامرزی بگوید. اتفاقی که بعید میدانم برای آن خانم فخرفروش بادیگارد دار، هیچ وقت رخ بدهد.