امین نجیبی نوشت: اسماعیل هنیه اردوگاهزاده بود. در خانهای گوشۀ یک اردوگاه جنگی به دنیا آمد، در «مخیم الشاطئ» که امروز در تصرف عدوانی اسرائیل است. وقتی محمود درویش در سوگ دهکده آتشگرفتهشان مینوشت: «مرا به نخل آویزان کنید
من به او خیانت نمیکنم
این زمین و مزرعۀ من است
اینجا در گودالهای آن افتادهام و دستانم در آتش سوخته است»
اسماعیل هنیه در دانشگاه، ادبیات عرب میخواند. سر کلاس نظم و نثر نشسته بود به خانهی خاطرات کودکیاش فکر میکرد و جانش را با شعرهای وطنی درویش و معین بسیسو و سمیح القاسم و فدوی طوقان میانباشت. «عاشقی از فلسطین» و «برگهای زیتون» و«موطنی» میخواند و ادبیات پایداری را مثل خون و باروت در رگهایش جاری و ساری میکرد... امروز به این مبارز ادیب میگویند تروریست. همینها که تا سال ۲۰۰۸ نام نلسون ماندلا را هم در لیست تروریسم گذاشته بودند به او میگویند تروریست. همینها که بستههای صدمیلیوندلاری سلاح و سلاخی هدیه کردند، همینها که هفتۀ پیش در کنگرهیشان جشن کشتار ۴۰kیی گرفتند و به نتانیاهو، به این جلاد دجال، به این قصاب غاصب سور دادند، همینها که هربار در سازمان ملل دست خونینشان را بالا آوردند و آتشبس را وتو کردند، همینها که بهقول هانا آرنت قبح جنایت را ریختند و باعث ابتذال شر شدند، همینها که خون «محمد صبح» و «ماهر نازه» و «حسام مبارک» و «عصام بهار» و دهها خبرنگار دیگر بیخ گره کراواتشان شتک زده، همینها به هنیه میگویند تروریست. نزدیکیهای خانۀ اسماعیل هنیه، دوسهتا پسربچهی غزهای قاب عکس او را روی آجر و بتنهای خانهخرابهای توی دست گرفته بودند. «اسماعیل الغول» خبرنگار فلسطینی این تصویر را ثبت کرده بود. عکس حماسیای هم از آب درآمد. چند ساعت نگذشته بود که توی ماشینش ترورش کردند. با ریزپرنده. با پرندههای اسرائیلی که خوی خونین دارند. همینها که سر از بدن این جوان رشید جدا کردند به این مبارز ادیب، به این قصیدهی خونین شصت بیتی میگویند تروریست.
بعد از شهادت سیدالشهدا علیهالسلام، زینب کبری سلاماللهعلیها در کاخ یزید غریده بود: «کد کیدک، وسع سعیک، فوالله لا تمحوا ذکرنا». خودمانیاش میشود: «هر حیله و نقشهای میتوانی بریز، هر کاری زورت میرسد بکن. والله نمیتوانی نام و یاد ما را از کرانههای روزگار محو کنی». دمدمای صبح روز ترور که عروس شیردل هنیه رو به جهان گفت: «رجل تزج الارض و السما بذکره» من یاد خطبهی شیرزن شام، یاد بلاغت امیر بیان افتادم. رجز لطیفش را با این کلمات شروع کرد: «او مردی بود که یادش زمین و آسمان را سیراب میکند....» انگار فدوی طوقان شعر تازهای سروده بود. فکر کردم مگر زنها وقتی داغ میبینند مویه نمیکنند؟ پس چطور میشود که تازهتازه خبر شهادت پدرشوهرت را شنیده باشی و با چشمهای سرخ بیایی و شعر مقاومت بخوانی؟
هنیه که شاگرد مکتب سیدقطب بود، سالها جنگید، زندان رفت، تبعید و دربهدری کشید و داغ شصت نفر از خانوادهاش را به سینه گرفت تا همان اردوگاه کودکیاش، تا دهکدهی محمود درویش را پس بگیرد. همهی جنگ او بر سر خانهی مادری بود. حین جنگ غزه که تلفنی خبر شهادت پسرانش را به او دادند خیلی خونسرد و صبور گفت: «خدا رحمتشان کند. مثل مردم فلسطین شهید شدند». امروز که خبر شهادت هنیه را به پسرش دادند پسرش گفته بود: «خدا رحمتش کند. خونش از کوچکترین کودک فلسطینی رنگینتر نیست.» او نتوانست خانۀ خودش و محمود را از چنگ غاصبان بیرون بکشد ولی روح شاعرانهاش را مثل رود سیرابکنندهای به پسر و عروسش، به فلسطین بخشید. میراث هنیه شعر مقاومت است ولی نه آنجور که محمود درویش شعر میگفت. شعر اسماعیل هنیه کمی گواراتر و گزندهتر، کمی خونینتر و شعلهکشتر است.