آبان سال ۱۴۰۰، خبرنگار «فرهیختگان» توانست در سفر استانی دولت به استان اردبیل، همراه رئیس جمهور باشد. بخشی از گزارش «۱۶ ساعت با رئیس جمهور» را در ادامه میخوانید: «توقف در یک نقطه که کمی طولانی میشود، مردم هم خود را برای دیدار و گفتوگو با رئیسجمهور میرسانند. از فاصله چندمتری پیرمردی که صورتش را هنوز نمیتوانم ببینم دوبار با صدای بلند «جناب آقای رئیسجمهور» میگوید و قصد دارد خودش را به آقای رئیسی برساند. نزدیکتر میشود، صورتش را هم میبینم. پیرمردی است با قد متوسط و موهای سپید. از معدود افرادی است که ماسک دارد. برخی میخواهند مانعش شوند اما باز رئیسجمهور را محترمانه صدا میکند:«جناب آقای رئیسجمهور... یک لحظه فقط.»
در میان ازدحام مردی خودش را به رئیسجمهور میرساند. فاصلهاش با رئیسی کمتر از ۴۰ سانتیمتر است. میگوید ۲۰ سال در شرکتی کار کرده و حالا حق بیمهاش را خوردهاند. بدون استفاده از افعال جمع به رئیسی میگوید:«میخوام چیزی بنویسی که درست شود دیگر.» در آن همهمه نمیشنوم رئیسی به او چه میگوید که در جواب میگوید «قربونت برم.» رئیسی باز هم چیزی به او میگوید. آنقدر خوشحال میشود که اول میگوید «به حرمت... امام زمان... سلامتی آقا و امام زمان صلوات.» جمعیت صلوات میفرستند.
جوانی هم رئیسجمهور را با «سید» صدا میکند. رئیسی میایستد و به حرفهایش گوش میدهد.
پیرمردی که تلاش میکرد حرفش را به رئیسجمهور بزند، بالاخره به رئیسجمهور میرسد. چقدر از این اتفاق خوشحالم. نمیخواهم شعاری بنویسم ولی دیدن رئیسجمهور در چنین نقطهای آن هم بدون بازرسی بدنی و هیچ محدودیتی، اگر محال نباشد، تقریبا ناممکن است. به رئیسی میگوید: «فدای شما من برم.» این جمله حتی از «فدای شما بشم» هم زیباتر است. رئیسی را قسمی میدهد که گمان نمیکنم هیچ کس تا به امروز او را چنین قسمی داده باشد: «تو را به اشک چشمانت که بر سردار سلیمانی ریخته؛ به شاه غریب خراسان... همین الان به استاندار دستور بده مشکل زمین ما حل شود.»
تقریبا هیچ تیم حفاظتی اجازه نمیدهد که مردم به مقامات در این سطح نزدیک شوند. خیلی دوست دارم حسوحال سرتیم حفاظت رئیسجمهور را در این سفرها بدانم. مطمئنم خون خونش را میخورد و از خدا میخواهد که هر سفر هرچه زودتر به پایان برسد.»