سعید بیابانکی
خیال میکنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که میرود از دست شهر، دستبهدست
همین شقایق بینام و بینشان شعر است
سارا رمضانی
ای خادم عشق موسم پرواز است!
پایان تو نیست، تازه این آغاز است
در لحظهی زیبای شهادت انگار
آغوش رضاست روبهرویت باز است
حامد حجتی
نبینم آنکه صدای تو در حصار بیفتد
عبای خاکیات ای مرد یک کنار بیفتد
کنار نام تو ای سید سترگ زمانه
چه خوب شد که شهادت بهافتخار بیفتد
نه خستگی به تو روی آورد نه عجز و تباهی
هر آنچه هست در اینجا به اختیار بیفتد
که نان به سفره مردم رسیده باشد و هر روز
در این زمینوزمان دستها به کار بیفتد
درست لحظه بارانی دو چشم تو دردی است
که پای کودک آن دورها به خار بیفتد
تو را به آتش و مه در سوادِ کوه کشیدند
مباد آنکه خلیلِ نجیب از اعتبار بیفتد
نشستهای به فراسوی جمعههای توسل
که چشمهات به جولان آن سوار بیفتد
رضا یزدانی
هرچه صدا کردیم: «ابراهیم!»
اسم تو حتی برنگشت از کوه
آنقدر روحت بیقراری کرد
جسم تو حتی برنگشت از کوه
اردیبهشت اردیجهنم شد
هر صفحهی تقویم را سوزاند
این بار آتش سرد شد اما
وقتی که ابراهیم را سوزاند
گشتیم دنبال پر و بالت
گفتند دیگر وا نخواهد شد
جز بالگرد سوخته چیزی
پیدا نشد، پیدا نخواهد شد
تو کوه دردی بودی و رفتی
ای کوه درد! ای کاش برگردی
آن بالگرد ای کاش برگردد
با بالگرد ای کاش برگردی
چشم انتظار دیدنت گشتند
حتی شهیدان خدایی هم
آنسو «بهشتی» بیقرار تو
آنسوتر انگاری «رجایی» هم
این ملت دردآشنا، دیروز
در شادی و غم انتخابت کرد
ای انتخاب مردم ایران!
حالا خدا هم انتخابت کرد
حسن زرنقی
ماییم و پی حادثهای دربهدریها
هر لحظه خبر میرسد از بیخبریها
دل طاقت این داغ جگرسوز ندارد
برگرد و رهامان کن از این خونجگریها
برگرد که ما خاطرهی خوب نداریم
از آن شب تاریک و از آن بیپدری
هم صحبت ما بودی و هرگز نشنیدی
اخبار وطن را فقط از دور و بریها
در سیل بلاها عوض کاخنشینی
دیدیم تو را خاکنشین با کپریها
دیدیم صفای تو و صافی تو، وقتی
خون بود دل ملتی از حیلهگریها
فاطمه زاهدمقدم
تو را چگونه در این مِه به ماه بسپارم
به کوه و دَره به این کورهراه بسپارم
شبی بلند به صبحی که آشناست رسید
مخواه چشم به صبحی سیاه بسپارم
مخواه باز هم این آسمانِ شبزده را
به ابرِ اشک به بارانِ آه بسپارم
مگر که شاه خراسان به داد ما برسد
مگر که درد گدا را به شاه بسپارم
بیاکه پیکر بیجان و بیپناه تو را
به صبح روشن این بارگاه بسپارم
مهدی رسولی
دست او در آسمان دست شهادت را گرفت
بال در بال شهادت مزد خدمت را گرفت
دیشب از هرجا خبر میآمد از پرواز او
رفتهرفته این خبر رنگ حقیقت را گرفت
میتوانست او نباشد در میان کوه و دشت
آسمان اما صدایش کرد، دعوت را گرفت
چشمهایش را تماشا کردم و بغضم گرفت
چشمهایی را که از آن خواب راحت را گرفت
کار کرد و کار کرد و کار کرد و کار کرد
این دویدنها مسیر بینهایت را گرفت
از علی بن ابیطالب(ع) نشان مِهر را
از حسین بن علی(ع) مُهر سیادت را گرفت
او دلش تنگ امام مهربان خویش بود
در شب میلاد او اذن زیارت را گرفت
محمدمهدی عبداللهی
بیا و چارهای ای جان برای هجران کن
بیا و خلوت شب را ستارهباران کن
در آسمان غزل خیزِ یا کریمانت
شکوه پرزدنی نذر بیقراران کن
سفیر جاده تکریم عاشقان برخیز!
دوباره با عَلَمت، عشق را نمایان کن
امید فتنهگران ناامید میگردد
دوباره خواب برانداز را پریشان کن
به نامِ نامی یا صاحبَ الزّمان برخیز
به رنگ پرچم ایران دوباره توفان کن
تبر به دوش تو باشد، سلام ابراهیم!
بیا و آتش ویرانه را گلستان کن
شب ولادت خورشید، مضطرب بودیم
به یک اشاره مرا راهیِ خراسان کن
میان بغض نفسگیر انتظار، ای دوست
نگاه یوسفیات را به سوی کنعان کن
قسم به صبح کرامت، ظهور نزدیک است
سلام ویژه خود را نثار باران کن
نغمه مستشار نظامی
با عناد و ناجوانمردی و با تحریم ما
دشمنت هرگز نخواهد دید ترس و بیم ما
«تا شهادت با ولایت» راه و رسم کوثریست
مادر سادات فرمود این روش تعلیم ما
زخم بر زخم است آری، داغ بر داغ است آه!
آری اما عاقبت غم میشود تسلیم ما
میرسد مردی که بار آسمان بر دوش اوست
میکند دنیا بهاری جاودان تقدیم ما
روز میلاد علی موسی الرضا جان سالهاست
روز پرواز کبوتر بوده در تقویم ما
در میان کوههای کشورت آسودهای
آه، ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم ما
خدیجه حلیمی
خبر داغِ سنگین و درد و غم آورد
عظیم آنچنان که خبر هم کم آورد
خبر در رسانه بر این موج باران
قراری گرفت و به دیده نم آورد
خبر داغ بر دل نشسته در این صبح
خبر گریه شد با خودش ماتم آورد
دریغا دمی بعد چشم انتظاری
دمادم دمار از هر آدم، دم آورد
که خدمت چه باشد؟ به هر سو دویدن!
برای دلم آیهی محکم آورد
شهادت… ولادت… خوشا این سعادت
خبر با ورودش چنین مرهم آورد
علیرضا قزوه
در ما قیامت کن قیامت سید ابراهیم
ای صاحب جود و کرامت سید ابراهیم
ما را خبر از خویش بیخود کرده اما تو
اما تو راحت باش راحت سید ابراهیم
تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ
ما خسته از دنیای غربت سید ابراهیم
از ابتدا هم تو شهید زندهای بودی
سهم تو شد آخر شهادت سید ابراهیم
دیدار با تو بار دیگر آرزوی ماست
دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
یوسف شیردِژَم
پیداست چقدر محترم بودی تو
پیداست چقدر مغتنم بودی تو
عمریست که در خدمت ایران بودی
عمریست که خادم حرم بودی تو
محمدعلی بیابانی
ای نسل تو فاطمی، تبارت علوی
این شرط وفا نبود، بیما بروی
میهمان رضا شدی! مبارک باشد
ای خادم آستان قدس رضوی!
محمداحسان افتخاریپور
هرچند شهادت هنر مردان است
اما خبر رفتنشان سوزان است
هر لحظه عبادت تو خدمت بود و
محراب شهادت تو هم میدان است!