کد خبر: 11749

به بهانه روز جهانی کودک

نقاشی لبخند برای کودکان خیابان

روز جهانی کودک بهانه‌ای است که برای کودکان سرزمین‌مان قدم برداریم تا شاید آینده، کودک کار کمتری به خود ببیند. اگر سر چهارراه‌ها که کودک کار می‌بینیم، به جای طرد کردن‌شان فقط با آنها مهربان‌تر باشیم، شاید بتوانیم در ساختن آینده بهتری برایشان نقش داشته باشیم.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، فقط صدای جیغ و خوشحالی به گوش می‌رسد. انگار تمام خوشحالی‌های دنیا برایشان یکجا جمع شده است. فرفره‌های کاغذی را روی هوا تکان می‌دهند و شعر می‌خوانند. خوشحالی تمام وجودشان را پر کرده است. بین صدای هیجان و جیغ بچه‌ها، جمله‌ای من را از وسط جشن و پایکوبی به سر چهارراه برد؛ پسری با خنده گفت: «خدا رو شکر امروز نرفتیم سرچهارراه فال بفروشیم؛ امروز انگار راستی راستی روز ماست.» اینجا سرای نور است به وقت کودکان خیابانی و کار. روز گذشته بیش از 500 کودک کار و خیابان به همین بهانه دور هم جمع شدند تا یک روز را فارغ از دنیای خشن بزرگ‌تر‌ها و حساب و کتاب خرید و فروش فال، جوراب، سبزی و... بگذرانند.

هر کدام‌شان رویایی در سر دارند، پای هیجان و حرف‌هایشان که می‌نشینم، دلم می‌لرزد از آرزوهایی که برای دنیای کوچک آنها خیلی بزرگ بود.

خنده‌های از ته دل پسربچه‌ای من را به سمت خودش کشید. اسمش «میرویس» بود که به خاطر مشکلاتش یک سال مدرسه نرفته بود و آرزو داشت که دکتر شود، ولی نمی‌دانست به خاطر نداشتن شناسنامه، تا دبیرستان هم نمی‌تواند بخواند. خوشحال بود و این خوشحالی را نمی‌توانست از چهره آفتاب‌سوخته‌اش مخفی کند. با همان هیجان و جیغ و خوشحالی گفت: «هر روز سر چهارراهی در غرب تهران جوراب می‌فروشم، خدا روزی‌ام را می‌رساند. خیلی وقت‌ها برای فروش جوراب‌ها سختی می‌کشم، خیلی وقت‌ها با من بد حرف می‌زنند، اما توی دلم با خودم میگم روزی من دست خداست نه بنده خدا.»

حرف‌هایش آنقدر پخته بود که هرگز احساس نمی‌کردی پسری 12 ساله روبه‌رویت نشسته است. واقعیت همین است. او در بالا و پایین روزگار آنقدر مرد شده که بتواند خیلی چیزها را بفهمد.

میرویس از زمانی که یادش می‌آید، جوراب‌فروشی می‌کرده و روزهای زیادی را در گرما و سرما کمک‌خرج خانواده‌اش بوده است.

سرنوشت خیلی از کودکانی که در خیابان زندگی می‌کنند، مانند میرویس است. خیلی از آنها از زمانی که یادشان می‌آید، کار کرده‌اند. از همان زمانی که به قول معروف راه رفتن یاد گرفتند و دست راست و چپشان را تشخیص دادند.
در بین 500 کودکی که برای روز جهانی کودک جمع شده‌اند، هیچ کودکی وجود ندارد که تجربه کار کردن در خیابان را نداشته باشد؛ تک‌تک این کودکان این تجربه تلخ را داشته‌اند و بدون اینکه بخواهند از دنیای کودکی یکباره به دنیای بزرگسالی پرتاب شده‌اند.

 مادران آینده، کودکان کار امروز

وقتی به صورت کوچکش نگاه کردم، تصویر دختری که با چادر به پشت مادرش بسته شده جلوی چشمم رژه می‌رود. با خود فکر کردم از چند سالگی وارد خیابان شده است؟

اسمش رقیه است، 8 سال سن دارد، خرج خانواده‌اش را می‌دهد و از مادر بیمارش نگهداری می‌کند. وقتی می‌خواهد از آرزویش بگوید می‌خندد و صدایش را آرام می‌کند و می‌گوید: «دلم می‌خواهد مادر بشوم، یک مادر واقعی که برای بچه‌هایش غذا درست می‌کند و در نوشتن مشق شب کمک می‌کند. من از زمانی که یادم می‌آید مادرم مریض است و باید برای خرج درمانش کار کنم. من دلم می‌خواهد یک مادر واقعی باشم.»

 آرزو چیست؟

محمد پسر افغانستانی است که در 9 سالگی توانسته با سختی و کمک سازمان‌های مردم‌نهاد به مدرسه برود. از اینکه امروز سر کار نرفته، خیلی خوشحال است، اما مدام ساعتش را نگاه می‌کند، انگار با خودش حساب می‌کند چند ساعت کمتر کار کرده است و چقدر کمتر درآمد داشته است.

اما بعد از چند ثانیه خودش را به جشن برمی‌گرداند و لبخند رضایت روی لبش نشان می‌دهد که از آنجا بودن خوشحال است، اگرچه امروز درآمد کمتری داشته است.

وقتی می‌خواهد درمورد آرزویش حرف بزند، مکث می‌کند و می‌گوید: «آرزو؟ یعنی الان چی باید بگم؟ آرزو چی هست اصلا؟ من فقط دلم می‌خواد پول بیشتری از فروش فال‌ها به دست بیارم.»

 اجبار برای مخارج زندگی

یعقوب 13 سال سن دارد و از دو سال پیش مجبور شد به خاطر مخارج زندگی کار کند. درس و مدرسه را رها نکرده، اما هر روز بیشتر از اینکه نگران مشق‌های ننوشته‌اش باشد، نگران سبزی‌هایش است که نکند به فروش نرسد. پدرش هر روز بسته‌های سبزی را می‌خرد و مادرش دسته‌بندی می‌کند و یعقوب هر روز آنها را می‌فروشد تا بتواند خرج زندگی و تحصیلش را به دست بیاورد. آرزویش این است که روزی مکانیک شود و ماشین بزرگی برای خودش بخرد.

هرکدام از این بچه‌ها رویایی در سر دارند؛ رویایی که برایشان تمام زندگی‌شان شده است. دل‌شان می‌خواهد بتوانند روزی برای خودشان کسی باشند و سر چهارراه نروند و زندگی خوبی داشته باشند. روز جهانی کودک بهانه‌ای است که برای کودکان سرزمین‌مان قدم برداریم تا شاید آینده، کودک کار کمتری به خود ببیند. اگر سر چهارراه‌ها که کودک کار می‌بینیم، به جای طرد کردن‌شان فقط با آنها مهربان‌تر باشیم، شاید بتوانیم در ساختن آینده بهتری برایشان نقش داشته باشیم.

 

*نویسنده : مطهره واعظی‌پور روزنامه‌نگار