«فرهیختگان» گزارش می‌دهد
ما قهرمان‌هایمان را گم کرده‌ایم. چقدر تا به‌حال فعالان حوزه اندیشه در کشور ما روی شخصیت قهرمان‌های جنگ کار کرده‌اند و برای تبیین جهان‌بینی آنها تا چه اندازه تلاش شده است؟ سینما و ادبیات ایران چطور؟ آنها تا به‌حال چقدر به واقعیت متمایز این تیپ قهرمان‌ها نزدیک شده‌اند؟
  • ۱۳۹۹-۱۲-۱۹ - ۱۰:۰۱
  • 30
«فرهیختگان» گزارش می‌دهد
در جستجوی قهرمان
در جستجوی قهرمان

میلاد جلیل‌زاده، روزنامه‌نگار: قهرمان‌های ما با تمام قهرمان‌های دیگر دنیا فرق دارند. اینکه یک فرمانده لشکر ایرانی را نمی‌شد از روی ظاهرش با مسئول تدارکات یکی از گردان‌های همان لشکر تشخیص داد یا اینکه فرمانده‌های ما با فانوسقه می‌خوابیدند و در عملیات، اولین نفر گلوله می‌خوردند، ممکن است ابتدایی‌ترین چیزهایی باشند که از برخورد با دهه آرمانگرایی به چشم بیایند اما فرق اساسی این آدم‌ها نه‌تنها با قهرمانان سایر کشورها، بلکه با زمانه قبل و بعد از خودشان در همین کشور، جنس جهان‌بینی و نوع اعتقادی بود که داشتند.

بسیاری از قهرمانان جنگ در سایر نقاط دنیا حاضر شدند از جان‌شان بگذرند، اما در نظرگاه قهرمانان ما جان‌شان و به‌طور کلی این دنیای فانی، بی‌ارزش بود و چیزی نبود که بخواهند از آن بگذرند و آنها عبور از قفس جان را به‌منزله رهایی می‌دانستند. بسیاری از آن قهرمان‌ها در سایر جنگ‌های دنیا از جان‌شان گذشتند برای افتخار، اما ما با نسلی طرف هستیم که دوست‌ داشتند گمنام باقی بمانند. قهرمانان تمام دنیا به پیروزی اراده‌شان بر جبر ظالمانه دوران امید داشتند، اما قهرمان‌های ما اعتقاد داشتند که هرچه می‌کنند از خداست و حتی خداست که گلوله‌ها را شلیک می‌کند نه آنها و چیزی را به اراده خودشان نسبت نمی‌دادند. پیش رفتن به‌سوی پیروزی و در عین حال درسر پروراندن آرزوی شهادت، دوگانه همزمان شده‌ای است که در هر فرهنگی غیر از فرهنگ عاشورایی دفاع‌مقدس، یک تناقض ویرانگر خواهد بود. آنها حتی برخلاف قهرمانان ازجان گذشته سایر جنگ‌های دنیا، خون خودشان را برای پیروزی هزینه نمی‌کردند و اساسا در قاموس‌شان مساله برد و باخت مطرح نبود، بلکه رستگاری مطرح بود. از دل تفاوت انتحار با شهادت‌طلبی و تفاوت رستگاری با پیروزی و تفاوت عروج با افتخار است که ترکیب پیچیده‌ای بیرون می‌آید به‌عنوان «سردار عارف». نظیر این عبارات آنقدر به گوش‌مان خورده‌اند که برایمان شاید عادی شده باشند؛ اما دقت کنیم که در آن چقدر تفاوت با همه چیزهای دیگر این دنیا هست. نظامی‌گری و عرفان چقدر با هم جور درمی‌آیند و شهادت‌طلبی و پیروزی چقدر؟ این از آن تعارفات کلیشه‌ای نیست که معمولا همه جا یافت می‌شود؛ ما قهرمان‌هایمان را گم کرده‌ایم. چقدر تا به‌حال فعالان حوزه اندیشه در کشور ما روی شخصیت قهرمان‌های جنگ کار کرده‌اند و برای تبیین جهان‌بینی آنها تا چه اندازه تلاش شده است؟ سینما و ادبیات ایران چطور؟ آنها تا به‌حال چقدر به واقعیت متمایز این تیپ قهرمان‌ها نزدیک شده‌اند؟

   مبادا قهرمان‌هایمان را با دیگران اشتباه بگیریم

معیار خوب و بد بودن آثار در سینما و ادبیات جنگ، صرفا قدرت تکنیکی آنها نیست و باید دید که این فیلم‌ها چقدر به روح واقعی آن دوران نزدیک شده‌اند. یک نگاه به سینمای دفاع‌مقدس در سال‌های اخیر، بلاتکلیفی واضحی را در برخورد با این موضوع نشان می‌دهد. عده‌ای به مظلومیت ایران در جنگ اشاره می‌کنند و صحنه‌های زجر دیدن مردم یا رزمنده‌ها را پررنگ می‌کنند؛ آن‌هم معمولا بدون اشاره به نقش غربی‌ها در این همه ستم و با انداختن همه چیز به گردن دیوانه‌ای به‌نام صدام که حالا دیگر وجود خارجی هم ندارد. عده‌ای دیگر تاکید غلوشده‌ای روی میهن‌دوستی رزمندگان دارند که این شعار‌زدگی ملیت‌گرایانه، روی دیگر شعارزدگی مذهبی در دهه‌های قبل سینمای جنگ است و عده‌ای دیگر حتی فرق بین جنگ دفاعی با جنگ متجاوزانه را درنظر نگرفتند و آثار اصطلاحا ضدجنگ ساختند. حتی انطباق رویدادهای یک فیلم با چارچوب کلی وقایع تاریخی هم آن را به واقعیت دوران دفاع‌مقدس نزدیک نمی‌کند.

سال‌هاست که در سینمای ایران کسی جرات نکرده یک قصه جنگی را روایت کند و هرچه بوده عموما به رویدادی تاریخی یا شخصیتی واقعی در گوشه‌ای از جنگ ارجاع داده است. این نشان می‌دهد فیلمسازان ما با چنین موضوعی دیگر آن‌قدر عجین و مانوس نیستند که بال‌های تخیل‌شان در آن گشوده شود و صرفا می‌توانند سراغ شخص یا رویدادی تاریخی بروند تا نگاه امروزی و دور از آن روزگار خودشان را به آن روزگار الصاق کنند.

به یاد بیاوریم فیلم‌های درخشانی مثل «دیده‌بان» و «پرواز در شب» را که به‌واقع بازتاب‌دهنده روح واقعی آن دوران بودند، اما به هیچ رویداد تاریخی یا شخصیت مشخصی دلالت نداشتند. اینکه تکنیک کارها بالا باشد یا اینکه انطباقی بین روایت یک فیلم با رویدادها و اشخاص واقعی وجود داشته باشد، هیچ‌کدام برای اینکه بتوانیم بگوییم ما فاصله‌مان را با شناخت دوران دفاع‌مقدس کم کرده‌ایم، کافی نیستند. ما هر چقدر از جنگ فاصله می‌گیریم، بیشتر قهرمان‌هایمان را گم می‌کنیم و بیم این می‌رود که نسل بعد آنها را با سربازان انتحاری چین درمقابل حمله ژاپن یا خلبانان کامیکازه ژاپنی یا سربازان آمریکایی جنگ جهانی دوم که در ساحل نرماندی پیاده شدند، اشتباه بگیرند.

   کجا شما را گم کردیم؟

سینمای جنگ ایران در دل خود دوران جنگ پدید آمد و بسیاری از فیلم‌ها را کسانی ساخته‌اند که خودشان هم در معرکه‌ها حضور داشتند. چندین و چند فیلم شاخص دفاع‌مقدسی که به‌واقع می‌شد در آنها تفاوت قهرمان‌های ایرانی جنگ تحمیلی با سایر نامداران جنگ‌آور دنیا را دید، به این شکل خلق شدند. در ادبیات هم از آنجا که بسیاری از کتاب‌ها توسط گفت‌وگوی مستقیم نویسنده با سوژه‌هایش تدوین ‌شده‌اند، چشمه‌هایی از آن دوره استثنایی بازتاب پیدا کرده است. اما با اینکه در این زمینه کار زیادی صورت گرفته، آنچه جای خالی‌اش هنوز به چشم می‌خورد، نگاه فعالان حوزه اندیشه به موضوع است.

در اسفندماه که شاید به‌طور تصادفی، سالگرد حداقل 10 سردار نامدار دفاع‌مقدس است، می‌توان نگاهی به فیلم‌ها و سریال‌هایی انداخت که بر اساس زندگی یا بخشی از زندگی تعدادی از سرداران جنگ ساخته شده‌اند. چنین شخصیت‌هایی دو جنبه اساسی و مهم دارند؛ یکی جنبه فردی شخصیت آنها است که درمورد هرکدام متفاوت است و دیگری خصوصیاتی کلی‌تر که آنها را به‌عنوان شاگردان مکتب روح‌الله، ذیل تعریف سردار عارف قرار می‌دهد. حتی جنبه‌های فردی شخصیت این افراد هم از این جهت که چگونه در قالب آن جنبه کلی‌تر قرار می‌گرفت و به رودخانه نور وصل‌شان می‌کرد، اهمیت پیدا می‌کند. اینکه یک آدم زمینی چطور ملکوتی می‌شود و یک بچه کشاورز، یک روزنامه‌نگار، یک فیزیکدان، یک شاگرد مغازه یا یک کارگر ساختمانی چگونه بر سکوی قهرمانی می‌ایستد، قصه پیچیده‌ای است که روایت آن به غواصی در عمق نیاز دارد. خیلی‌ها ذوق‌زده می‌شوند که تصویر این قهرمان‌ها را قبل از قهرمان شدن‌شان نشان دهند؛ مثلا تصویر کراوات‌زده فلان شهید در دوران پیش از انقلاب یا تصویر نوجوانی فلان سردار شهید با لباس آستین کوتاه. این ذوق‌زدگی، بدون تعارف خیلی بچگانه است و کسی که چنین می‌کند، به‌جای رساندن درک خودش به سلوک آن آدم‌ها، سعی می‌کند آنها را به امروز خودش شبیه کند تا برایش قابل‌درک باشند. در اینجا نگاهی به ۱۲ فیلم و سریال ایرانی انداخته شده که با موضوع سرداران دفاع‌مقدس جلوی دوربین رفته‌اند؛ فیلم‌هایی که روایت آنها به‌لحاظ برقراری یک نسبت وثیق با روح دفاع‌مقدس قوی بوده، با رنگ سبز دسته‌بندی شده‌اند. آنها که شاهکار نبودند اما لااقل کاری قابل‌قبول به‌حساب می‌آمدند با رنگ زرد مشخص شده‌اند و آنهایی که از اساس آثار ضعیفی هستند، رنگ قرمز دارند. معیار سطح‌بندی برای این آثار غیر از ویژگی‌های تکنیکی، نزدیکی آنها به روح دفاع‌مقدس و درک ویژگی‌های متمایز آن دوران و آن شخصیت‌ها توسط سازندگان‌شان است.

سریال سیمرغ/ حسین قاسمی جامی 1371

سریال تلویزیونی سیمرغ روایت بی‌پیرایه‌ای از زندگی و تحول و تکامل دو جوان روستایی به نام‌های احمد کشوری و علی‌اکبر شیرودی بود که خلبان‌های هوانیروز می‌شوند و پس از حماسه‌سازی‌های فراوان به شهادت می‌رسند. این مجموعه بلافاصله پس از چشم شیشه‌ای جلوی دوربین رفت و حدفاصل ساخت چشم شیشه‌ای تا پایان فیلمبرداری سیمرغ را بین سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۱ می‌شود دوران اوج حسین قاسمی جامی در فیلمسازی دانست؛ کارگردانی که کارش را با ژانر دفاع‌مقدس در سال‌های پایانی دهه ۶۰ شروع کرد و دومین فیلمش به‌نام چشم شیشه‌ای یکی از آثار مطرح دوران شد، اما در سال‌های ۸۸ و ۸۹ کارش به ساخت فیلم‌هایی مثل «خروس بی‌محل» و «پیتزا مخلوط» کشید. او که چند کار کودک را هم در این میان تجربه کرده بود، بعد از پیتزا مخلوط دوباره به فضای جنگ برگشت و آخرین فیلمش ترکیب این ژانر با ژانر کودک بود، اما دیگر فرسنگ‌ها از فیلمی مثل چشم شیشه‌ای یا سریالی مثل سیمرغ فاصله گرفته بود. شاید بتوان گفت بخش عمده‌ای از ویژگی‌های کیفی مثبت و قابل‌توجه سریال سیمرغ، محصول حال و هوای دورانی است که در آن ساخته شده بود. احمد و علی‌اکبر گام‌به‌گام با انقلاب پیش می‌آیند و به بلوغ فکری می‌رسند و در جنگ عملا ساحات عرفانی پیدا می‌کنند و قهرمان می‌شوند.

هیوا/ رسول ملاقلی‌پور 1377

این شاید عجیب‌ترین فیلمی باشد که در سینمای ایران راجع‌به یکی از سرداران جنگ ساخته شد و اساسا یکی از عجیب‌ترین فیلم‌های سینمای دفاع مقدس است. ملاقلی‌پور در فیلم‌های دیگری مثل سفر به چزابه و مزرعه پدری هم نشان داده بود که روح و عاطفه‌اش در دوران دفاع‌مقدس باقی مانده و از ملال زندگی امروزی، لااقل در فضای فیلم‌هایش به عصر قهرمان‌ها می‌گریخت و مرتب آدمی را نشان می‌داد که در زمان سفر می‌کند و به آن دوران می‌رود. هیوا اکبری 15 سال پس از مفقود شدن همسرش حمید در بحبوحه جنگ، تصمیم می‌گیرد از مناطق جنگی و خانه‌ای که در آن با همسرش زندگی می‌کرده، بازدید کند. یکی از همرزمان ریاکار حمید، حالا خواستگار هیوا است، ولی هیوا به‌رغم نشانه‌هایی از شهادت حمید همچنان در پی اوست. او در خانه قدیمی‌اش به تعدادی نامه متعلق به 15 سال پیش دسترسی پیدا می‌کند که خاطرات سال‌های گذشته‌اش را با حمید زنده می‌کند. رحیم صابری، مسئول کمیته تفحص و مفقودان، هیوا را مطمئن می‌کند که شوهرش شهید شده است، ولی به خواهش هیوا همراه با او و همین‌طور کرمی، در منطقه جنگی خود را به تونلی می‌رساند که سال‌ها پیش حمید در آنجا به شهادت رسیده بود. صحنه‌های نبرد در داخل تونل جلوی چشمان هیوا جان می‌گیرد و او شوهرش را که درحال شهادت است، می‌بیند. در فیلمنامه هیوا که پس از اکران آن منتشر شد، ملاقلی‌پور، حمید را در توضیح صحنه‌ها حمید باکری خطاب می‌کند، هرچند در خود فیلم این عنوان وجود ندارد.

آخرین روزهای زمستان/ محمدحسین مهدویان 1391

آخرین روزهای زمستان شاید تمام آن چیزی باشد که محمدحسین مهدویان با خودش به فیلمسازی ایران آورد. او پس از این سریال تلویزیونی که به‌نوعی مستند بازسازی شده بود و در زمانی حدود ۵۰۰ دقیقه‌ای، زندگی شهید حسن باقری را روایت می‌کرد، دیگر چیز جدیدی به مجموعه ابتکاراتش اضافه نکرد و باقی آثارش از ژن آخرین روزهای زمستان متولد شدند؛ هرچند در ادامه غیر از دگرگونی‌های محتوایی، به‌لحاظ روساختی و تکنیکی هم مهدویان از این کیفیت ناب و غافلگیرکننده دور شد. او در این فیلم گام‌به‌گام با قهرمانش از کودکی به پیش می‌آید و تبدیل شدنش به یک اسطوره را نمایش می‌دهد. یکی از چیزهایی که پس از این مجموعه در فیلمسازی ایران ایجاد شد، توجه به مقوله بازسازی بود. حالا برای همه معلوم می‌شد که اگر درمورد واقعه‌ای، تصاویر آرشیوی وجود نداشت، می‌توان این خلأ را با بازسازی پر کرد. یک نکته دیگر که با آخرین روزهای زمستان باب شد، نگاه به قهرمان‌ها در نمای دور بود؛ بدون خطر کردن و نزدیک شدن به درونیات آنها. این مستند ازلحاظ فرم بصری، کارهای شهید آوینی در روایت فتح را بازسازی کرده بود و محمد آوینی، برادر شهید آوینی روایتش می‌کرد؛ اما بی‌اینکه مثل روایت فتح درباره قهرمان‌هایی که نشان می‌داد حرف بزند، آنها را به نمایش گذاشت. گذشته از هر نقد و تحلیلی می‌توان در این اتفاق‌نظر داشت که خروجی تصویری که آخرین روزهای زمستان از حسن باقری نشان می‌داد، یک تصویر قهرمانانه بود.

ایستاده در غبار/ محمدحسین مهدویان 1394

ایستاده در غبار به‌وضوح ادامه‌ای منطقی بود بر سبکی که محمدحسین مهدویان در آخرین روزهای زمستان آن را آزمود؛ با این حال شاید خیلی بیشتر از آن مستند ۱۰ قسمتی به این فیلم توجه شد. یکی از دلایل توجه ویژه‌تر به ایستاده در غبار، موقعیت متفاوت تلویزیون و سینما در آن مقطع زمانی بود که بحثی مستوفا و جداگانه می‌طلبد، اما دلیل مهم‌تر، فشردگی ایستاده در غبار در زمانی بسیار کوتاه‌تر از آن سریال ۵۰۰ دقیقه‌ای بود. به‌علاوه، پس از آخرین روزهای زمستان خیلی‌ها، خصوصا بین نخبگان سینما، منتظر فیلم سینمایی مهدویان بودند و این اشتیا‌ق‌ها توجهات را به‌سمت فیلم او جلب کرد. مهدویان در این فیلم هم حاج‌احمد متوسلیان را در نمای دور نشان می‌داد و به او نزدیک نمی‌شد. مخاطب، وصف متوسلیان و آنچه بر او گذشته بود را از اطرافیانش می‌شنید نه از زبان خودش یا روی فیلم و برای این تعریف‌ها تصاویری ساخته شده بود که بسیاری‌شان به‌صورت آهسته پخش می‌شدند و با یک موزیک حماسی همراه بودند. ایستاده در غبار جنبه خاصی از شخصیت حاج‌احمد را مشخص نمی‌کرد و اساسا باید گفت برای او شخصیت‌پردازی انجام نداده بود، اما توانسته بود مردی را نشان بدهد که نه کشته شده و نه کسی از زنده بودنش مطمئن است؛ بلکه به شکلی افسون‌وار در غبار گم شده است. ترکیب واقع‌گرایی شدید فیلم که حتی تمام صحنه‌هایش را روی خاطره‌گویی نزدیکان متوسلیان چیده بود و میزانسن‌ها و صداهای به‌شدت حماسی و احساسی، هرچند برای معرفی کامل احمد متوسلیان کافی نبود، اما می‌توانست نمای زیبایی از دور به مخاطب نشان بدهد.

منصور/ سیاوش سرمدی 1399

منصور داستان مقطعی از زندگی شهید منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی ارتش است که در آن مقطع او ابتدا برای تامین قطعات هواپیماهای جنگی در بحبوحه جنگ به مشکل می‌خورد، سپس به ساخت این قطعات روی می‌آورد و در آخر به‌سمت ساخت یک هواپیمای کامل به‌نام آذرخش می‌رود. در این مسیر کسانی که به‌عنوان دورزنندگان تحریم منفعت‌شان را در تولید داخلی نمی‌بینند، نهایت مزاحمت‌ها را برای شهید ستاری و تیم او به خرج می‌دهند. واضح است که داستانی مربوط به ۳۰ تا ۳۴ سال پیش روایت شده، اما به خیلی از مسائل همین امروز جامعه ایران طعنه می‌زند و شهید ستاری در این میان به‌نوعی کاملا متفاوت با تمام اشکال قهرمان‌سازی در سینمای ایران، قهرمان می‌شود. او سرسختانه برای ساخت هواپیمای بومی می‌ایستد و تلاش ستودنی‌اش برای رسیدن به این مقصود، از مسیر مشکلاتی می‌گذرد که خودشان قصه‌هایی سرگرم‌کننده هستند و بخش‌های مختلفی از شخصیت شهید ستاری را نمایان می‌کنند. آثاری مثل ایستاده در غبار و آخرین روزهای زمستان که اگرچه از ابتدای زندگی تا شهادت یا مفقودالاثر شدن یک فرمانده را نشان می‌دهند، اما همه نمایش‌هایشان در نمای دور است و به درون شخصیت نزدیک نمی‌شوند، برخلاف آنها منصور با اینکه تنها یک مقطع بخصوص از زندگی قهرمانش را انتخاب کرده و صرفا ماجرای ساخت هواپیما را روایت می‌کند، به‌ واقع شخصیت اصلی‌اش را پرداخته و به ویژگی‌های تیپ اجتماعی او و اینکه چطور اطرافش را نگاه می‌کند، کاملا توجه کرده است.

چ/ ابراهیم حاتمی‌کیا 1392

حاتمی‌کیا بعد از فیلم‌هایی مثل «دعوت» و «گزارش یک جشن»، با فیلم «چ» به جایی برگشت که بهترین کارهایش را در آن ساخته بود؛ به وادی دفاع‌مقدس. او حتی سال‌ها بود که اگر هم فیلم جنگی می‌ساخت، ماجراهای مربوط به پس از جنگ را روایت می‌کرد و گذشته از مورد خاص و سمبلیک «روبان قرمز»، آخرین تجربه‌های جنگی او «دیده‌بان» و «مهاجر» مربوط به دهه 60 بودند. وقتی شنیده شد که حاتمی‌کیا به سینمای دفاع‌مقدس برمی‌گردد، ذوق فراوانی در خیلی‌ها برانگیخته شد و وقتی عنوان شد که موضوع این فیلم شخصیت درخشانی به نام مصطفی چمران است، این شوق ضریب صدچندان گرفت. با این حال چمرانی که در فیلم «چ» دیده شد، به هیچ‌وجه چیزی نبود که توقع می‌رفت. ظاهرا خود حاتمی‌کیا هم تکلیفش به‌درستی با چمران مشخص نشده بود و حتی از زبان شخصیت اصغر وصالی از او می‌پرسید که با کدام‌یک طرف است؛ چمران خمینی یا چمران بازرگان؟ اساسا مقطعی از زندگی شهید چمران هم که برای این فیلم انتخاب شد، بسیار عجیب و سردرگم بود. خیلی‌ها مشکل فیلم را به بدعهدی بازیگر نقش شهید چمران ربط دادند اما مبنای کار سردرگمی خود حاتمی‌کیا را نشان می‌داد؛ مثلا همان مقطع به‌خصوص که از زندگی این قهرمان برای نمایش انتخاب شد. اما در همین فیلم یک اتفاق عجیب خارج از انتظار رخ داد و آن درخشش شخصیت اصغر وصالی بود که اصلا قرار نبود در پیش‌زمینه ماجرای این فیلم قرار بگیرد اما بی‌اینکه موضوع اصلی باشد، با شمای جالب و کنجکاوی ‌برانگیزی نمایش داده شد و پس از بالا آمدن تیتراژ فیلم «چ»، دو حسرت و دو اشتیاق در مخاطبانش زنده شد؛ دیدن فیلمی درباره چمران و دیدن فیلمی درباره اصغر وصالی.

سریال شوق پرواز/ یدالله صمدی 1390

سریال «شوق پرواز» به‌طور مشخص تلاشی بود برای بازسازی موفقیتی که سریال «سیمرغ» سال‌ها پیش از آن به‌دست آورده بود. مرحوم یدالله صمدی که کارگردان نسبتا معتبری بود و چند کار موفق در کارنامه‌اش داشت، روی صندلی کارگردانی این مجموعه نشست و مجید مجیدی هم به‌عنوان مشاور در کنارش قرار گرفت. این مجموعه در دورانی ساخته شد که هر سریال یا فیلم ایرانی با فضای تاریخ معاصر، مورد اعتراض خانواده قهرمانش یا کسانی که در آن رویدادها نقش داشتند، قرار می‌گرفت. همه توقع داشتند تصویری را از خودشان در فیلم‌ها و سریال‌ها ببینند که بهترین باشد. روی همین حساب حتی انتخاب بازیگران مجموعه به خود خانواده شهید بابایی سپرده شد تا حرف و حدیثی پیش نیاید. بازیگران شوق پرواز که شهاب حسینی در نقش شهید بابایی و الهام حمیدی در نقش جوانی همسرش بودند و همین‌طور افسانه بایگان در نقش میانسالی همسر شهید بابایی، هرچند ترکیب جذابی برای یک ملودرام تلویزیونی بودند اما نسبت معقولی با یک فیلم واقع‌گرا راجع‌به زندگی یکی از قهرمانان جنگ نداشتند. البته انتخاب بازیگران تنها می‌توانسته یکی از دخالت‌هایی باشد که در ساخت این سریال صورت‌گرفته است و نتیجه کار نهایتا چنان شد که شوق پرواز نه توانست چیزی مثل سریال سیمرغ باشد و نه حتی توانست یک ملودرام تلویزیونی از آب دربیاید؛ هرچند یدالله صمدی تمام تلاشش را برای جلوگیری از سقوط کیفی مجموعه به‌کار بست و تا حدودی موفق شد.

تک‌تیرانداز/ علی غفاری 1399

شهید رسول زرین از آن کسانی است که طی چند سال گذشته زمزمه‌های فراوانی درباره اینکه چرا یک نفر در سینمای ایران فیلمی راجع‌به او نمی‌سازد، شنیده شده بود. درباره رسول زرین تا رکورد ۳۰۰۰ شلیک موفق و هلاکت ۷۰۰ فرمانده عراقی هم صحبت شده است اما به هر حال چیزی که مسلم به نظر می‌رسد این است که او از شخصیتی که در فیلم تک‌تیرانداز آمریکایی ساخته کلینت ایستوود نمایش داده شد، موفق‌تر بوده و صاحب رکورد شلیک موفق در دنیاست. اصولا‌ انگیزه کسانی که اصرار داشتند فیلمی درباره رسول زرین ساخته شود این بود که توسط آن به دنیا نشان بدهند صاحب این رکورد یک تک‌تیرانداز ایرانی بوده، نه آن تک‌تیرانداز آمریکایی. فیلم علی غفاری هم در مسیر پاسخ به همین نیاز اجتماعی حرکت کرده است؛ همین خواسته که شبیه میلی میهن‌دوستانه به ثبت یک رکورد ورزشی می‌ماند و البته طبیعتا این رقابت به وادی سینمای ایران و آمریکا کشیده می‌شود و در وادی تک‌تیراندازان ایرانی و آمریکایی باقی نمی‌ماند. در فیلم علی غفاری به اینکه رسول زرین میل به آدم‌کشی ندارد اشاره شده و تلاش کارگردان بر این بوده که شمه‌ای از حالات عرفانی او هم نمایش داده شود. حتی در بخش‌هایی از کار وقتی که رسول می‌خواهد شلیک کند، آیه «وَ ما رَمَیت اِذ رَمَیت» را می‌خواند؛ با این حال فیلم چیزی نیست جز تلاش برای نشان دادن یک شخصیت رکوردشکن، تلاشی که کیفیت نهایی آن در بهترین حالت می‌توان گفت متوسط از آب درآمده است.

خلبان/ جمال شورجه 1376

نام عباس دوران و خواندن خلاصه‌ای یک خطی از ماجرای حماسه‌ای که رقم زد، کافی است تا هر خواننده و شنونده‌ای مدت‌ها به فکر فرو برود. تصمیم عباس دوران در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز، به‌واقع تصمیم پیچیده‌ای بود اما از این همه پیچیدگی، حتی ذره‌ای در فیلم خلبان که جمال شورجه آن را در سال ۱۳۷۶ کارگردانی کرد، بازتاب پیدا نکرده است. این فیلم در دوره‌ای که چیزی نمانده بود حتی تکنولوژی دیجیتال هم به سینمای ایران راه پیدا کند، نه با صدابرداری همزمان بلکه با دوبله ساخته شد و روی صورت علی دهکردی که نقش عباس دوران را بازی می‌کرد، صدای مجری دیدنی‌ها یا همان دوبلور نقش‌های...  قرار داده شده بود. گذشته از شلختگی روایت و ریتم نامتناسب کار، نکته‌ای که در فیلم خلبان آزاردهنده بود دوری آن از شخصیت عباس دوران بود. جمال شورجه قبلا فیلمی به نام «عملیات کرکوک» ساخته بود که شهید مرتضی آوینی درباره‌اش اصطلاح «رمبوی ایرانی» را به‌کار برد و حالا در فیلم خلبان حتی همان جنبه‌های اکشن و سرگرم‌کننده وجود نداشتند. اینکه در صحنه برخورد هواپیمای عباس دوران با محل برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد، چند کات تند به سجاده مادر او و کودک در گهواره‌اش زده می‌شد و صدای یازهرا می‌پیچید، به هیچ‌وجه نمی‌توانست فاصله شدید این کاراکتر ساخته نشده را با عباس دوران واقعی پرکند.

به کبودی یاس/ جواد اردکانی ۱۳۸۷

بعد از اینکه کتاب «خاک‌های نرم کوشک» نوشته شد و توجهات زیادی را به خودش جلب کرد، جواد اردکانی تصمیم گرفت فیلمی درباره قهرمان آن کتاب بسازد. اردکانی اگرچه شخصیت معتقدی داشت و حتی برادرش در جنگ شهید شده بود، اما تا پیش از «به کبودی یاس» تجربه‌ قابل توجهی در سینمای دفاع مقدس نداشت و دلیل آمدنش به این سمت چیزی شبیه احساس تکلیف برای بلند کردن یک بار بر زمین مانده بود. دلیل اینکه چرا فیلم به کبودی یاس کار خوبی از آب در نیامد، شاید تا حدودی به همین نوع ورود کارگردانش به دنیای ساخت آن ربط داده شود اما به هر حال اگر جواد اردکانی در ژانرهای دیگر شاهکارهایی خلق کرده بود و فقط در اینجا ضعف نشان می‌داد، می‌شد این نوع دلایل را بیشتر جدی گرفت. مشکل اینجاست که به‌طور کلی‌تر ساخت هر فیلمی راجع‌به زندگی سرداران و قهرمانان جنگ، به مثابه تکلیفی است که یک نفر باید انجام بدهد و در جدول مدیران سینمای ایران اصطلاحا تیک بخورد. حالا اتفاق عجیبی نیفتاده؛ یک نفر فیلمی درباره شهید برونسی ساخته که ضعف‌های فنی و روایی آشکاری دارد و خوب از آب درنیامده اما مشکل اینجاست که ظاهرا تیک شهید برونسی با همین کار در جدول مدیران سینمایی زده شد و قرار نیست نفر بعدی بیاید و فیلم خوبی در این باره بسازد.

شور شیرین/ جواد اردکانی 1388

«شور شیرین» که درباره بخشی از زندگی شهید کاوه و فعالیت‌های او در کردستان است، بلافاصله پس از به کبودی یاس توسط جواد اردکانی ساخته شد. خود اردکانی می‌گوید وقتی تصمیم گرفته بود فیلمی در مورد زندگی شهید برونسی بسازد و هنوز آن کار را شروع نکرده بود، قرارداد ساخت شورشیرین را با بنیاد شهید بسته بود. ظاهرا همان‌طور که قرار بود در جدول مدیران، ساخته شدن فیلمی راجع‌به شهید برونسی اصطلاحا تیک بخورد، این اتفاق باید در مورد شهید کاوه هم رخ می‌داد؛ اما نتیجه کار از به کبودی یاس هم ضعیف‌تر شد. ظاهرا بین مدیران سینمایی و سینماگرانی که در این پروژه‌ها با آنها همکاری می‌کنند، برای ساختن فیلمی راجع‌به زندگی هر یک از شهدا هدفی جز این وجود ندارد که به واسطه آن فیلم نام آن شهید برده شود و کسانی که او را نمی‌شناسند، لااقل اسمش به گوش‌شان بخورد. یعنی به شکلی ساده و خام، هدف از ساخت هر فیلم معرفی یک شهید است. برای این کار لازم نیست که حتما یک فیلم ساخته شود و ساخت یک بزرگراه یا مجموعه ورزشی هم کفایت می‌کند. حداقل انتظاری که از یک فیلم می‌توان داشت، شناساندن جنبه‌های تفکر برانگیز و عمیق آن شخصیت قهرمان است. فیلم شور شیرین با این همه ضعف تکنیکی و روایت خام‌دستانه و سطح‌پایین، مخاطب را حتی لحظه‌ای نمی‌باوراند که وسط صحنه یک جنگ واقعی قرار گرفته، چه رسد به اینکه قهرمان‌ آن صحنه را خوب بشناسند.

زیباتر از زندگی/ انسیه شاه‌حسینی 1389

شهید علم‌الهدی مبارزات سیاسی و انقلابی خود را از ۱۴ سالگی در سال ۱۳۵۱ شروع کرد؛ یعنی زمانی که هنوز زمزمه انقلاب در بیشتر نقاط ایران نپیچیده بود. او یک سیرک مصری متشکل از رقصنده‌ها و آوازخوان‌ها را به همراه دیگر دوستانش وقتی مطمئن شد کسی اطراف چادرشان نیست و صدمه نمی‌بیند به آتش کشید. در آن روزها ملودرام‌های سینمای مصر به‌عنوان منبع الهام جریان فیلمفارسی خیلی در ایران هوادار داشتند و حرکت امیرحسین علم‌الهدی نقطه‌زنی دقیقی بود. او سال بعد وقتی فقط ۱۵ سال داشت، در روز عاشورا به همراه دوستانش یک راهپیمایی را در سطح شهر به‌راه انداخت و توسط عوامل ساواک دستگیر شد. قصه‌های او که در ۱۶ دی ۱۳۵۹ به شهادت رسید، بسیار متنوع و حیرت‌انگیز بودند و مشخص است که با یک شخصیت پیچیده و به‌شدت جذاب سینمایی طرف هستیم اما در فیلم «زیباتر از زندگی» تنها به ماجرای حضور او در عملیات نصر پرداخته می‌شود و این پرداختن به قدری ضعیف است که حتی برای افراد ناآشنا با شخصیت علم‌الهدی هم غریب و خام‌دستانه به نظر می‌رسد، چه رسد به آنهایی که می‌دانند چه شخصیت جذاب و پیچیده‌ای در این روایت به هدر رفته است. شهید علم‌الهدی در این فیلم امتداد و شخصیتی ندارد؛ فعالیت‌های فکری، مبارزات قبل از انقلاب، زندان و شکنجه‌های ساواک، مسائل زمان جنگ و هیچ چیز دیگر او در این فیلم نه‌تنها نمایش داده نشده، بلکه مورد اشاره هم قرار نگرفته است. کسی که در این فیلم راجع‌به او گفته می‌شود حتی یک فرمانده جنگی هم نیست و بیشتر شبیه مدیر یک تور نسبتا پرماجرای گردشگری است. در این فیلم هیچ نشانه‌ای از شهری به نام هویزه هم دیده نمی‌شود.

 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰