به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، «خورشید» دهمین فیلم مجید مجیدی است که این روزها در جشنواره فیلم فجر نمایش داده شد و مورد استقبال هم قرار گرفت. مجیدی این بار نیز سراغ کودکان رفته است و کودکان کار. کودکان و نوجوانان از فیلم اول مجیدی یعنی «بدوک» تا «خورشید» مساله اصلی او بودهاند. حتی در فیلم متفاوت «بید مجنون» هم ردپایی از کودکان دیده میشود. کارگردانهایی که قبل و بعد از انقلاب در ژانر کودک و نوجوان فعالیت کردند، نوع نگاهشان با مجیدی متفاوت بوده است. البته سینمای کودک بهمعنای امروزی قبل از انقلاب وجود نداشته است. در آن دوره آثاری تولید شدند که در آنها کودک حضور داشته، اما این تولیدات برای کودک نبوده، بلکه در خوشبینانهترین حالت درباره کودکان بوده است. برای مثال آثار زیر 60 دقیقهای مانند «هفتتیرهای چوبی» یا «ساز دهنی»که فقط در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان تولید میشدند، ازجمله این آثار بودند. پس از انقلاب سینمای کودک اما شکل دیگری گرفت و فراز و نشیبهای بسیاری را طی و از سال 61 با برگزاری جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان حیات خود را آغاز کرد و به اوج رسید، اما در ادامه و با حضور سیاستگذاران مختلف، سینمای کودک با ایجاد بحثهایی چون سینمایی با کودکان یا سینمایی برای کودکان و ساخت فیلم با نگاه بزرگسالان برای کودکان کمکم از دست رفت و جشنواره فیلم کودک و نوجوان از رویدادی اثرگذار در اکران سالانه، به جشنوارهای تشریفاتی تبدیل شد.
سینمای کودک در دهههای بعدی دچار تغییرات فرمی و محتوایی شد و درنهایت به جایی رسیده که الان دیده میشود. مجیدی اما از دهه70 راه خودش را از دیگر فیلمسازان همقطارش جدا کرد. تفاوت در نگاه به مقوله کودک و حضور پررنگ مثلث (خود، خانواده و اجتماع) در مسائل پیرامونی کودکان آثارش مهمترین وجه تمایز ساختههای مجیدی شد. مجیدی فقر را نهتنها حس که زندگی کرده است. عوارض فقر را دیده و چشیده است. محیط، جغرافیا و آدمهای فقیر را میشناسد. شاید کارگردانهای دیگری هم چنین ویژگیهایی داشته باشند، اما مجیدی بهجای ناله کردن برای فقرا به آنها راهکار میدهد. دیگران اگر فقر را وسیلهای برای نشان دادن تلخی قرار میدهند، اما مجیدی فقر را یک مرحله گذار میداند برای عبور از آن و رسیدن به یک شرایط بهتر.
کودکان و فیلمها
اولین فیلم مجیدی (بدوک) پرحاشیهترین آنها هم بوده است. داستان فیلم به خشکسالی روستایی در سیستانوبلوچستان مربوط میشود و حیدر و دو فرزند خردسالش، جعفر و جمال. حیدر با ریختن چاه آبی که در حال حفرش بود، کشته میشود. جعفر و خواهر کوچکش جمال پیاده به سوی شهر میروند. در راه رانندهای آنها را پیدا کرده و به یک قاچاقچی به نام عبدالله میفروشد. پسر را برای آوردن جنس قاچاق به پاکستان میبرند و دختر را برای فروش به کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس میفرستند و جعفر بهدنبال راهی برای فرار از دست عبدالله و نجات خواهر کوچکش میافتد. علی لاریجانی، وزیر وقت ارشاد پس از حضور این فیلم درجشنواره کن و در بخش دوهفته کارگردانان، حضور این فیلم را در جشنوارههای خارجی ممنوع کرد. مجیدی در «بدوک» بیشتر از یک تلخی واقعی میگوید تا سیاهنمایی.
«جعفر» اولین کودکی است که مجیدی در سینمای ایران به تصویر میکشد. هرچند فیلم با استقبال زیادی مواجه نشد، اما در همان زمان برخی منتقدان و جامعهشناسان نگاه عمیق و صحیح مجیدی در بیان یک مساله مهم اجتماعی و فرهنگی را ستودند. مجیدی از بدوک تکلیفش را با جهان کودکان مشخص میکند؛ با جعفر همراهی میکند تا به یک راهحل برسد. مجیدی در جایگاه تماشاگر و حتی خبرنگار (بهمعنی لغتنامهایاش) نمینشیند؛ وارد کارزار میشود و همراه با کاراکتر کودک تلاش میکند. همین تلاش و امید به اصلاح وضع موجود است که مجیدی را از کارگردانان دیگر متمایز میکند. کودکان آثار مجیدی اهل غرزدن صرف نیستند. تلاش میکنند و در این مسیر بزرگ میشوند. هیچکدام از کاراکترهای کودک در فیلمهای مجیدی بدون تغییر نمیمانند. آنچه در ابتدای فیلمها هستند، با آنچه در پایان میبینیم تفاوت دارد و این تفاوت اتفاقا مثبت است.
راه سخت
«بعد از بدوک سه سال نتوانستم فیلم بسازم و بارها تصمیم گرفتم مسیر کارم را تغییر بدهم، اما در همین مدت دو فیلمنامه «پدر» و «بچههای آسمان» را نوشتم و تصمیم گرفتم همین راه را با همه سختیها ادامه دهم. با وجود اینکه فیلمنامهها را به هر کجا ارائه میدادم، قبول نمیکردند و میگفتند اصلا قابلتبدیل به فیلم نیست، ولی من همچنان سماجت به خرج دادم تا اینکه هر دو فیلم ساخته شدند و اتفاقا جوایز داخلی و خارجی بسیاری هم گرفتند. حتی فیلم بچههای آسمان تا نامزدی اسکار هم پیش رفت.» این جملات مجیدی نشان میدهد بعد از بدوک چه برخوردی با نگاه او وجود داشته است. اما او چهار سال بعد از بدوک سراغ «پدر» میرود و کاراکتر جذابی به نام «مهرالله»؛ مهراللهی که بعد از فوت پدرش، برای تامین خانوادهاش در شهر دیگری به کار مشغول میشود، هنگامیکه به دیدن مادر و خواهرش بازمیگردد، میفهمد که مادرش با مرد مهربانی که ژاندارم است، ازدواج کرده. مهرالله از این خبر عصبانی میشود و پیش مادرش میرود و او را برای این ازدواج بازخواست میکند. مهرالله که کینه ژاندارم را به دل گرفته قبول نمیکند و تصمیم به آزار او میگیرد و با استفاده از فرصتی، اسلحه ژاندارم را به سرقت میبرد. مجیدی با وجود اینکه با سختی فیلم دومش را ساخته، اما از اعتقاداتش قدمی عقبنشینی نمیکند. این بار هم سراغ همان مثلث خانواده، خود و جامعه میرود. اسمی پرمعنا را برای شخصیت اصلی نوجوانش برمیگزیند و او را به مقابله با یک نظامی میفرستد. دفاع از حریم مادر و مخالفت با تصمیم وی دو روی سکه مهرالله هستند.
مجیدی نوجوان فیلمش را در قامت یک مرد تمام میبیند که البته به عواطف پدری نیازمند است و در انتها تصمیم بزرگی میگیرد. پدر با وجود دریافت جوایز متعدد سینمایی هنوز هم مخالفانی در داخل دارد که معتقدند در فیلم کودک باید شعر و ترانه پخش شود و کودکان همراه خانوادهشان با رقص و آواز و خنده از سالن سینما خارج شوند. اما پدر نشان داد که مجیدی جعفرها و مهرالله را بهخوبی میشناسد و قرار نیست برای شناساندن آنها به جامعه عقبنشینی کند.
دویدن برای رسیدن
مجیدی در سال ۱۳۷۵ فیلم «بچههای آسمان» را ساخت. این فیلم برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره بینالمللی فیلم مونترال و نامزد کسب جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان شد. مجیدی این بار تکه دیگر و البته بزرگتر از پازلی که در ذهنش داشته را رو میکند. این بار فقری را نشان میدهد که همراه با عزت است. شخصیت علی و خواهرش در اوج قناعت و عزت زندگی میکنند. این فیلم طبقه محروم و مستضعف جامعه را بستر قصه خود قرار داده، اما با رویکردی منطقی، واقعگرایانه و وفادارانه بر جنبهها و ویژگیهای مثبت این طبقه اجتماعی انگشت میگذارد و برخلاف بسیاری از فیلمهایی که داعیه بازنمایی این طبقه را به شکلی افراطی و اغراقشده دارند، تصویری عزتمندانه از جامعه محروم ایرانی ارائه میدهد. مجید مجیدی در جایی گفته بود: «بچههای آسمان تلاش میکند از فقر چهره دیگری بسازد. علی از فقر شکل عزتمندی میسازد. علی فقیر است و عزت نفس دارد.» و بهخاطر همین عزت نفس است که مخاطب به شکل ترحمآمیزی از علی و خواهرش پشتیبانی نمیکند، بلکه با این دو و بهطور خاص با علی همذاتپنداری میکند و مشوق اوست. با وجود اینکه جعفر، مهرالله و حالا علی کودکان ایرانی هستند، اما توانستند نگاه کودکان و نوجوانان خارج از مرزهای ایران را هم به خود جلب کنند و همراهی و همدلی آنها را هم داشته باشند. این کودکان با جغرافیای ایران معرفی میشوند، اما مسالهشان یک مساله جهانی است. فقر، عزت نفس یا تلاش و امید خاص ایران نیست. این هم یکی دیگر از ویژگیهای مجیدی است. دلش برای همه کودکان جهان میلرزد و نگران همه آنهاست. برای همه کودکان و نوجوانان نسخه میپیچد. کمتر کودکی است که پس از تماشای فیلم بچههای آسمان دلش نخواهد تلاش کند و ترجیح دهد گوشهای بنشیند و غصه بخورد برای چیزی که ندارد. مجیدی با این سه فیلم نمادهای محبوب خودش را هم در آثارش جا میاندازد. نور، ماهی و آسمان استعارههایی هستند که به کمک انتقال پیام میآیند و هرکدام قرار است زحمت ارائه یک مفهوم را به دوش بکشند. این عناصر در فیلم بعدی مجیدی یعنی «رنگ خدا» به اوج میرسد.
محمد رمضانی رنگ خدا هم انگار آمده تا آن مثلث جعفر، مهرالله و علی را کامل کند. با اینکه رنگ خدا را یک فیلمی دینی میدانند، اما فراتر از دین، در این فیلم شاهد نگاه انسانی هستیم. چهارمین ساخته مجیدی در سال 1377 ساخته شد و در سال 78 با اکران در دو سینما توانست به رقم فروش 133 میلیون تومانی دست یابد. رنگ خدا همچنین تاکنون دو بار از تلویزیون کویت و شبکه بیبیسی2 به نمایش درآمده است. عبدالمحسن اشمری، نویسنده روزنامه القبس کویت درباره رنگ خدا مینویسد: «این فیلم چهره واقعی سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی را نشان میدهد.»
روزنامه کویتی السیاسه نیز در تعریف از فیلم رنگ خدا به نقل از یک منتقد آمریکایی نوشته است: «این فیلم احساس تقرب به خداوند را برمیانگیزد و برعکس دیگر فیلمهای مذهبی فقط به بالا مینگرد و به راست و چپ تمایلی ندارد.» مجیدی در رنگ خدا پختهتر و مصممتر است. نامزدی بچههای آسمان در اسکار به او اعتمادبهنفس بیشتری داد و مخالفانش را هم به سکوت وادار کرد. نگاهی که مجیدی در سه فیلم قبلیاش به مساله کودکان داشت، در رنگ خدا به پختگی کامل میرسد. این بار یک کودک نابینا قرار است به مخاطب نشان دهد که میتوان امیدوار زندگی کرد. میتوان با مشکلات مالی یا جسمی یا هر دو به زندگی ادامه داد و کم نیاورد. محمد در به رنگ خدا انگار در قامت یک رسول ظاهر میشود تا نشانههای خدا را برای اهالی زمین روشن کند و نشان دهد. کودکان نابینای زیادی در این کشور و در جهان هستند که بهواسطه اطرافیانشان با این فیلم ارتباط برقرار کردند. مجیدی در فیلمهایش نگاهی به رابطه پدر و پسری و کهن الگوها هم میاندازد. شاید بجاترین مطلب برای پایان این بخش گفتههای خود مجیدی باشد: «زمانی که رنگ خدا را میساختم، برخی منتقدان میگفتند این فیلم نمیتواند در آن سوی مرزها با مخاطب ارتباط برقرار کند، چون رنگ خدا به موضوع خداجویی میپردازد، ولی در غرب چنین احساسی وجود ندارد. من اعتقاد داشتم مگر میتوان خدا را حذف کرد. رنگ خدا آنقدر تاثیرگذار بود که با استقبال تماشاگران آمریکایی، اروپایی، ژاپنی و... مواجه شد.»
باران گنجشکها
مجیدی در «باران» و «آواز گنجشکها» همان راه قبلیاش را ادامه میدهد؛ مصممتر، آگاهانهتر و با گستره بیشتر جغرافیا. دختر افغان به دایره فیلمهایش اضافه میشود و حیواناتی که وارد آثارش میشوند، هرکدام نمادهایی هستند با عقبهای فرهنگی- آیینی. اگر دو ماهی قرمز در بچههای آسمان به پاهای علی و خواهرش بوسه میزدند در آواز گنجشکها با تنگ بزرگی از ماهیهای قرمز مواجهیم. پدرها همچنان جایگاه خود را دارند و مجیدی همچنان نه بهعنوان مرثیهخوان که بهعنوان یک مصلح اجتماعی دوربینش را روی زندگی دیگران میگیرد. پدرها علنی سهرابکشی نمیکنند، اما رد پایشان در تغییر سرنوشت فرزندان مشهود است. فرزندان میتوانند راه پدرانشان را نروند، اما باید توان مضاعفی برای این کار بگذارند. کودکان مجیدی با کودکان فیلمهای دیگران فرق دارند، زیرا نگاه مجیدی با نگاه دیگران فرق دارد. برای اینکه نگاه او را بهتر متوجه شویم، به نامه او که به جشنواره بینالمللی «دستهای کوچک دعا» در سال 88 فرستاد، دقت کنیم: «وقتی گفتوگوی شما بچهها را با خالق یکتا خواندم، دلم هوای دعا کرد... دعایی از جنس کودکی، بیریا و صمیمی. از خدای بزرگ خواستم دعای همه بچههای سرزمین ایران عزیز ما را، نه... نه... همه بچههای ایران که هر جای دنیا هستند، نه... نه... همه بچههای دنیا را استجابت کند و گناهان ما بزرگترها را به پاکی روح بچهها ببخشد... .»
کوتاه درباره مجید مجیدی
فروردینماه امسال، مجید مجیدی 60 ساله شد. او در خانوادهای از طبقه متوسط جامعه در جنوب شهر تهران بهدنیا آمد. سرپل امامزاده معصوم، محلهای که مجیدی در آن کودکیاش را گذرانده بود، دو سالن سینمایی داشت به نام لیدور و تیسفون که برای دیدن فیلم به آنجا میرفت. او فعالیتش را با بازیگری در گروههای تئاتر آماتوری در 14سالگی آغاز کرد و پس از دریافت مدرک دیپلم، تحصیلات خود را در رشته هنر در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران ادامه داد. با پیروزی انقلاب بهصورت جدی وارد حوزه سینما شد و فعالیت فیلمسازی خود را آغاز کرد.
مجیدی در سال 59 اولین فیلم کوتاهش به نام «انفجار» را با دوربین 16میلیمتری و با امکانات حوزه اندیشه و هنر اسلامی ساخت. علاقه او به سینما باعث شد به تجربههایی در زمینه بازیگری در فیلمهای مختلف دست بزند. از میان این فیلمها میتوان به فیلم «بایکوت» ساخته محسن مخملباف در سال 1365 اشاره کرد که در آن نقش یک کمونیست سرخورده را بازی میکرد. همچنین در همان سال در فیلم «تیرباران» به کارگردانی علیاصغر شادروان در نقش شهید علی اندرزگو ظاهر شد. در سالهای بعدی، مجیدی به نویسندگی و کارگردانی روی آورد و چند فیلم کوتاه هم ساخت.
اولین فیلم بلند و قابلتوجه او که خود نیز کارگردانی و نویسندگی آن را انجام داد، «بدوک» نام داشت. مجیدی این فیلم را در سال 1371 ساخت. خودش درمورد ساخت این اثر میگوید: «زمانی که به تهیهکننده کارم درباره این فیلم گفتم، اصلا قصه برایش جذاب نبود و به من پیشنهاد داد ساخت فیلم مستند را دنبال کنم، اما من فکر میکردم دیگر نمیتوانم با مستند حرفهایم را بزنم و میخواستم حرف خودم را در قالب فیلم داستانی بگویم. با آنها خیلی بحث کردم تا راضی شدند این فیلم را با نصف هزینه روز فیلمهای دیگر سینما بسازم.»
فیلمنامه بدوک، تجربه مشترک مجیدی و سیدمهدی شجاعی است. این فیلم در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و توانست برنده چند جایزه از جشنواره فیلم فجر در تهران شود. اما این فیلم بهخاطر نگاه انتقادیای که داشت، از طرف برخی منتقدان و مسئولان وقت، اثری سیاهنما تفسیر شد و حتی در سالهای بعد مشکلاتی برای ادامه مسیر فیلمسازی مجیدی بهوجود آورد. گفته میشود مقام معظم رهبری بعد از دیدن این فیلم و اطمینان از بستر واقعی فیلم، دستور دادند کل مسئولان آن منطقه عوض شوند.
مجیدی درمورد سالهای بعد از ساخت فیلم بدوک میگوید: «بعد از بدوک سه سال نتوانستم فیلم بسازم. بارها تصمیم گرفتم مسیر کارم را تغییر دهم، اما در همین مدت دو فیلمنامه «پدر» و «بچههای آسمان» را نوشتم و تصمیم گرفتم همین راه را با همه سختیها ادامه دهم. با وجود اینکه فیلمنامهها را به هر کجا ارائه میدادم، قبول نمیکردند و میگفتند اصلا قابل تبدیل به فیلم نیست، ولی من همچنان سماجت به خرج دادم تا اینکه هر دو فیلم ساخته شدند و اتفاقا جوایز داخلی و خارجی بسیاری هم گرفتند. حتی فیلم «بچههای آسمان» تا نامزدی اسکار هم پیش رفت.»
* نویسنده: سیدمهدی موسویتبار، روزنامهنگار