به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نوید و جمشید محمودی، برادرانی که سالهاست با فیلمهایشان در سینمای ایران شناخته شده و سعی کردهاند همیشه دغدغههایشان را تبدیل به فیلم و سریال کنند. نوید محمودی متولد افغانستان است و از 6سالگی به ایران آمده. او تا بهحال چهار فیلم سینمایی ساخته و «مردن در آب مطهر» ساخته پنجم اوست و دوباره به موضوع مهاجرت پرداخته، موضوعی که همیشه در فیلمهایش دیده میشود و به قول خودش شاید تا همیشه برای این موضوع فیلم بسازد. مردن در آب مطهر، در سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر اکران شده است. به بهانه همین فیلم به سراغ نوید محمودی رفتیم تا از کموکیف فیلم جدیدش بگوید و از او درباره مهاجرت و تلخیهای این اتفاق پرسیدیم.
چرا اینقدر دغدغه مهاجرت برای نوید و جمشیدی محمودی مهم است، تقریبا میتوان گفت در بیشتر فیلمهایشان این مساله را شاهد هستیم؟
طبیعتا یک خانم اگر بخواهد فیلمی بسازد، سعی میکند اثرش زنانه باشد. من به دلیل اینکه مهاجر هستم و بخش عمدهای از زندگی خود را بهعنوان مهاجر در ایران زندگی کردم برای همین احساس میکنم شناخت بسیار خوبی نسبت به زندگی مهاجران دارم. برای همین سعی میکنیم فیلمهایی بسازیم که درباره مهاجران باشد، به دلیل اینکه احساس میکنیم قصههای جذابی در این فضا وجود دارد که ساخته نشده و ما تلاش میکنیم آنها را با شکل خوب و درست بسازیم. دنیایی که امروز من و شما در آن زندگی میکنیم بهشدت درگیر مهاجرت است. یعنی شما وقتی به کشورهای دیگر میروید شاهد هستید حتی اروپاییها در خود اروپا مهاجرت میکنند، از کشوری به کشور دیگر؛ بخشی از آنها به آمریکا و بخشی دیگر به استرالیا و بخش خیلی بزرگتر به کانادا به دلیل قوانین مهاجرتی که دارد. درمجموع امروز وقتی دنیا را نگاه میکنید خیلی در آن مهاجرت موضوع مهمی است. طبیعتا وقتی به این میزان مسالهای مهم و جذاب است میتوان درباره آن هنوز کار کرد، یعنی زمان هنوز وجود دارد برای اینکه درباره مهاجرت فیلم بسازیم و حرف بزنیم.
نکتهای که همیشه در فیلمهای شما میبینیم این است که در کنار مهاجرت عشق هم وجود دارد، این را مخاطب میبیند اما عشقی که وصال ندارد. به نوعی میتوان گفت نافرجام است. چرا این اتفاق میافتد؟ قرار است درمردن در آب مطهر هم همین موضوع را شاهد باشیم؟
مهاجرت برخی تعلقات را از انسان میگیرد و مانعی برای خیلی چیزها است. ما معمولا برای جوانان فیلم میسازیم و یکی از موضوعات عشق است. مهاجرت به شما خیلی چیزها را تحمیل میکند که یکی جدایی و فراق است، زیرا خاصیت آن است. برای به دست آوردن یک چیزی باید چیزهای دیگری را از دست بدهید که معمولا این در قصههای ما هم وجود دارد، یعنی ما خیلی دیدیم آدمهایی که به دلیل اینکه مهاجر شدند خیلی چیزها ازجمله عشق خود، پدر و مادر و ... را از دست دادند. ویدئوی معروفی است که یک آدمی به فرودگاه میرود و پنج، 6 چمدان بزرگ دارد. مسئولی که آنجاست میگوید چمدانها را کم کند و درنهایت مسافر با یک چمدان کوچک میماند و میگوید من باید همه اینها را با خود نبرم یعنی باید تنها بروم. به معنی واقعی وقتی شما مهاجرت میکنید تنها میشوید. معمولا در قصههای ما این تاثیر منفی را روی رابطههای عاشقانه میبینیم به دلیل اینکه همانطور که همه میدانیم عشق به ذات بسیار جذاب است، البته تصور من این است که وقتی به عشق کمی چاشنی جدایی و فراق و دوری اضافه میشود، جذابتر میشود. شاید اگر همه لیلی و مجنونها به هم میرسیدند یک زن و شوهر در ذهنمان بود ولی الان این لیلی و مجنون در ذهن ماست که نرسیدنی وجود دارد.
طبیعتا مهاجرت تلخی زیاد دارد. شما همواره فیلمهای متعددی در این زمینه میسازید، چطور تلاش میکنید تکرار در فیلمهایتان نباشد و مخاطب نگوید این فیلم تکراری است؟ یا همیشه این تلخی تکرار شود؟
واقعیت این است که این را که سوژه برای مخاطب تکرار میشود، ما نمیتوانیم بگوییم. یعنی این را مخاطب تصمیم میگیرد ولی من فکر میکنم در فیلمهای ما تکراری اتفاق نمیافتد یعنی در مردن در آب مطهر مخاطب تکراری نمیبینید. درست است فیلمها یک بستر تلخی دارد اما فضای امیدوارکنندهای هم در قصهها برای مخاطب وجود دارد. به یاد دارم چندمترمکعب عشق که در سیودومین جشنواره فجر در سینمای رسانه پخش شد، همایون اسعدیان گفت من تلخترین فیلم امیدوارکننده را دیدم. یک چیز سادهتر بیان کنم که دوست منتقدی به من میگفت در فیلم شما جنوبشهر را خرابه و حلبیآباد میبینم ولی چرا اینها اینقدر زیباست؟ من به او گفتم برای اینکه ما یک واقعیتی را تصویر میکنیم. ما چیزی که میخواهیم را در دل آن قصه روایت میکنیم، یعنی برای ما مهم نیست بازیگرانمان مثلا در یک اتاق گوشه یک پشتبام زندگی میکنند. آن واقعیت زندگی آنهاست و اینکه چطور اینها با هم در ارتباط هستند و چطور وقتی یک سفره کوچک را میاندازند، غذا میخورند، با لذت کنار هم زندگی میکنند که شما میگویید چقدر این فضا جذاب و دوستانه است مثل بچگیهای خودمان است که همه در یک اتاق 6-5 بچه با پدر و مادر بزرگ شدیم و هیچکدام خاطره بدی از بچگیهای خود نداریم. در فقر بزرگ شدیم، در سختی بزرگ شدیم، بخشی از بچگیهای خود را در صف کوپن و جور کردن نفت دویدیم ولی برای ما شیرین بود برای اینکه هیچگاه فکر نمیکردیم در شرایط اسفبار زندگی میکنیم. ما آن زمان چون بچه بودیم احساس میکردیم چقدر زندگی خوشایندی داریم. چقدر پدر و مادر خوبی داریم. چقدر خوب است که خواهر و برادر داریم یا تمام لذت ما در یک گل کوچک و در یک گرگم به هوا بود. برای اینکه شما وقتی در موقعیتی هستید به تلخی فکر نمیکنید، بلکه به زندگی خود فکر میکنید. ما سعی میکنیم آن چیزی را که در اصل کمک به پیشبرد قصه میکند که جذابیت قصه است استفاده کنیم. هیچگاه از این لوکیشنها برای کارکردهای (در اصل) مفهومی و تبلیغی استفاده نکردیم. «چند مترمکعب عشق» را اگر دیده باشید خیلی آدمها درباره اینکه اینها چقدر فلکزده هستند نمیگویند و همه میگویند چقدر عشق جذابی بود. نکته این است، ما سعی میکنیم این تصویر در ذهن مخاطب باقی بماند.
با توجه به اینکه در ایران زندگی میکنید و خیلی از هموطنان شما اینجا زندگی میکنند و ممکن است قصههای زیادی داشته باشند، این سوژههایی که انتخاب میشوند چقدر از دنیای واقعی هستند؟ این قصههای شما بر اساس واقعیت است؟
نمیتوانم بگویم نعل به نعل آن واقعی است، ولی دور از زندگی واقعی نیست؛ مثلا اینکه یک پسر کارگر ایرانی عاشق یک دختر کارگر افغانی شود شاید در واقعیت ما ندیدیم، ولی این را که یک پسر ایرانی عاشق یک دختر افغانی یا برعکس شده باشد، دیدهایم. این که این را تبدیل به یک داستان کنیم و در بستر یک درام تعریف کنیم کار ماست.
چه سوژههای دیگری در ذهن شما بوده و خواستید آن را بسازید، ولی نشده است؟
نمیتوانم بگویم سوژهای در ذهن ما دو برادر بوده است که نشده تا به حال آن را کار کنیم، شاید در شرایطی که داریم به دلیل اینکه فیلمسازی هم کار سادهای نیست، اهم و فیالاهم کردهایم، یعنی گفتهایم الان این را بسازیم به دلیل اینکه باید یک فیلم را در شرایطی که هستیم با یک هزینهای بسازید. متاسفانه شرایط سینمای اجتماعی اصلا در ایران خوب نیست و مردم به فیلمهای کمدی رو آوردند. به دلیل مسائلی که در جامعه وجود دارد و احساس میکنند یکی دو ساعتی را در سینما حداقل از همه چیز دور باشند و بخندند و شادی کنند برای فراموش کردن برخی نابسامانیهایی که وجود دارد. برای همین فضای سینمای اجتماعی خوب نیست. وقتی این فضا خوب نیست طبیعتا سرمایهگذاری هم در این حوزه بسیارکم است. البته بیشتر هزینه فیلمها را خودمان میدهیم. برای همین سعی میکنیم قصههایی را که الان در شرایط آن هستیم و مهمتر است و در ذهن بیشتر ما را آزار میدهد به فیلم تبدیل کنیم، پس شروع میکنیم تا به موضوعات دیگر برسیم. فکر میکنم همه قصههایی که برای ما جذاب است ساخته میشود، چون بحث مهاجرت و بیخانه بودن برای امروز و دیروز نیست. به نظر من به اندازه عمر بشر سابقه دارد و احساس میکنم تا روزی که بشر روی زمین زندگی میکند این امور با انسان همراهاند.
نوید محمودی اگر بخواهد «مردن در آب مطهر» خود را در چند کلمه یا چند جمله توضیح بدهد چه چیزی میگوید؟
آدمها را دعوت میکنم به دیدن یک عاشقانه سخت، روایت انسانهایی که انتخابهایی پیش رو دارند که باید بین عشق و انتخابهای دیگر یکی را برگزینند.
* نویسنده: عاطفه جعفری، روزنامهنگار