به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، میکائیل دیانی، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: اگر فرانک کاپرا قرار بود در سال 2020 فیلم «زندگی شگفتانگیز است» را بسازد، قطعا آن فرانک کاپارایی نبود که ما میشناختیم. اگر آلفرد هیچکاک در روزگار ما قرار بود فیلم «روانی» را بسازد، دیگر هیچ لذتی از دیدن این فیلم نمیبردیم. کارگردانها فرزند زمانه خودشان هستند و اگر قرار باشد از زمانه خود عقب بمانند قطعا دیگر آن فیلمی را که موردنظر و پسند مخاطب باشد، نمیتوانند بسازند. مسعود کیمیایی هم از این قاعده مستثنی نیست. کیمیایی که با «قیصر» و خیلی از فیلمهای دیگرش برای ما یک کارگردان صاحبسبک و بزرگ است؛ اگر قرار باشد در دهه 90 هم همچنان با ساختار «قیصر» دهه 50، فیلمش را جلو ببرد، قطعا فیلم موفقی نخواهد ساخت. کاری که کیمیایی در «خون شد» انجام میدهد نهتنها تکرار ساخت فیلمش از دهه 50 تا دهه 90 است بلکه پسرفت این ساخت است. قطعا ما از دیدن «قیصر» که محصول 40 سال پیش است لذت بیشتری میبریم تا فیلم «خون شد.»؛ چراکه نهتنها آن ساخت را رشد نداده بلکه با همان ساختار دهه 50 روند پسرفتی را اعلام کرده است.
قصه «خون شد» در مرحله اول مورد نقد و نظر است. مخاطب نمیداند چرا این خانواده از هم پاشیده هستند؟ چرا این خانواده از هم جدا شدهاند و هریک از اعضای این خانواده چطور از هم جدا شدهاند و بهطور اخص قهرمان داستان که قرار است دوباره خانواده را دور هم جمع کند. نکته بعدی، اتفاقاتی است که در فیلم میافتد و در دهه 90 آن اتفاقات برای مخاطب خندهدار است. سکانس جاانداختن دست پدر خانواده که در یک حالت خیلی غیرمعقول، دستش را به چرخ اسب میببندد، اسب حرکت میکند تا این دست جا بیفتد. درصورتی که مخاطب میداند در دهه 90 پزشک متخصص وجود دارد و خیلی راحتتر این اتفاق میافتد.
جنس یکسری از سکانسها در فیلم نه به مسعود کیمیایی میخورد و نه به ساختار این فیلمنامه. در سکانسی در وسط تیمارستان گروهی را میبینیم که در حال ساز زدن و رقصیدن هستند، در فیلمی که ریتم کند دارد به یکباره فیلم ریتم تند پیدا میکند و مخاطب گیج میشود که چرا باید این سکانس در فیلم باشد یا اینکه در سکانس پایانی فیلم وسط چاقوهایی که بالا و پایین میرود یک بچهای دستشویی دارد و مادرش اصرار دارد که در همانجا این اتفاق بیفتد. در همان سکانس پایانی که همه درحال فروختن خانه و زندگیشان هستند، دو نفر درحال ساز زدن هستند و باز هم مخاطب متوجه نمیشود که چرا باید در مقابل آن بنگاه معاملات ملکی بایستند و ساز بزنند! اینها همه اتفاقات غیرمعمولی است که مخاطب با خودش میگوید چرا باید در این فیلم بیفتد. شاید بگوییم مسعود کیمیایی اینجا میخواهد یک شاعرانگی را به فیلمش اضافه کند، درصورتی که اصلا به جنس این فیلم نمیخورد. در همان سکانس پایانی صحنهها کاملا اگزجره و سوررئال میشود؛ در حالی که همه روند فیلم در بستر قصهای رئال است. نکته بعدی درمورد دیالوگهای این فیلم سینمایی است، دیالوگهایی که جنس و زمانه آن دیگر جنس و زمانه ما نیست. دیالوگهایی که برای قیصر کاربرد داشته اما برای فیلمی در دهه 90 به هیچوجه کاربرد ندارد و شما نمیتوانید با آن همذاتپنداری کنید.
با همه این احوال، از این هم نباید بگذریم که فیلم یک نکته مثبت دارد که البته این نکته مثبت هم با توجه به نوع ساخت و ساختار فیلمنامه از بین رفته است. حرف فیلم این است که ما حاضریم خون بدهیم اما خانه و خانواده را حفظ کرده و آنها را دور هم جمع کنیم. این مساله اگر در یک ساخت فرم و محتوای بهتری اتفاق میافتاد آدم میتوانست به آن امیدوار باشد ولی فیلم آنقدر ضعف دارد و ضعیف است که حتی این شعار اصلی فیلم را هم مورد خدشه قرار داده است.