
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نشست بزرگداشت مرحوم دکتر محسن جهانگیری به همت مرکز نشر دانشگاهی روز دوشنبه بعدازظهر، با حضور محمدرضا بهشتی مدیرگروه فلسفه دانشگاه تهران، نصرالله حکمت عضو هیاتعلمی دانشگاه شهید بهشتی و شهین اعوانی عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و در غیاب رضا داوریاردکانی و با حضور خانواده مرحوم جهانگیری در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. مالک شجاعیجشوقانی اداره این جلسه علمی را برعهده داشت. در ادامه گزارش تفصیلی «فرهیختگان» از این نشست را خواهید خواند.
اهتمام به تدریس و پژوهش
محمدرضا بهشتی: اجازه میخواهم تا درباره تجربه شخصی خودم از دکتر جهانگیری صحبت کنم. من در همان نیمسال اول ورود به دانشگاه تهران، با مرحوم استاد جهانگیری آشنا شدم. درسی که ما با ایشان داشتیم تاریخ کلام بود که هم کلام و هم تاریخ کلام را شامل میشد. چیزی که برای من تعجبآور بود این بود که کسی تاریخ کلام را ارائه کند. ما تاریخ کلام نداشتیم و کسی که به این اندازه تسلط داشته باشد که بتواند یک دور تاریخ کلام اسلامی را ارائه کند، نداشتیم. هنوز هم کسی را نداریم که بتواند تاریخ کلام را بهخوبی تدریس کند و از این لحاظ مرحوم جهانگیری یک استاد ممتاز بود. نکته دیگر نحوه تدریس ایشان بود. ایشان سالها معلمی کرده بود و شیوه درسشان از پشتوانه تجربه طولانی معلمی بهرهمند بود. هم در شمرده سخن گفتن و هم در پیوستگی مطالب و هم در نوعی از بیان که بهخوبی در ذهن مخاطب جا میگرفت و برخی کنجکاویها نسبت به بعضی موضوعات را برمیانگیخت. این ویژگیها سبب شده بود تا مرحوم دکتر جهانگیری در همان درس اول جلب توجه کند. بعدها ما با ایشان فلسفه عصر جدید، بیکن و اسپینوزا را داشتیم. بهدلیل تمرکز طولانی ایشان که از رساله دکتری تا تدریسهای مکرر و آثار متعدد ترجمه و تالیف شده در باب اسپینوزا باعث شده تا نام ایشان با طرح اندیشه و فلسفه اسپینوزا در ایران گره خورده باشد. زمانی که ایشان اسپینوزا را تدریس میکرد، تعابیر تکریم آمیزی از او داشتند و معلوم بود که گذشته از اینکه اندیشههای اسپینوزا برای ایشان جالب بود، نوعی احترام خاصی را هم برای مشی این مولف نهفقط در اندیشهها بلکه در زندگیاش قائل بودند.
این گذشت تا زمانی که پس از پایان تحصیلاتم همکار ایشان در گروه شدم. ایشان تقریبا تا ماههای آخر تدریس را رها نکرد. اهتمام ایشان به این تدریس مثال زدنی بود. معمولا از یک سنی به بعد حوصله کار تدریس در انسان کمتر میشود و تمایل دارد تا بیشتر به کارهای پژوهشی و تحقیقی بپردازد، اما ایشان این اهتمام را حفظ کرد. تضلع و تسلط ایشان بهقدری بود که کلاسهای ایشان همگی قابل استفاده بود و هم در زمینه کلام و فلسفه اسلامی و سنت عرفانی کارهای خوبی انجام داده بودند. کتاب محیالدین عربی هم نشان میداد که ایشان روی موضوع عرفان اسلامی تمرکز خاصی کردهاند و در کتاب نکاتی است که میتواند سرنخهای خوبی برای مطالعات بعدی در اختیار علاقهمندان قرار دهد. راجعبه ابنعربی به فارسی و عربی زیاد کتاب نوشته شده، ولی در این کتاب نکاتی است که به وجوهی از اندیشه ابنعربی اشاره میکند که ممکن است در جاهای دیگر آن را کمتر پیدا کنیم. این اواخر هم ایشان تدریس را در منزل انجام میدادند و افراد خدمت ایشان میرسیدند. هم همت ایشان جای تقدیر داشت و هم اینکه تا این زمان طولانی ایشان کار تدریس را بهنحوی بهعنوان وظیفه خود قرار داده بود که بهرغم مشکلات جسمی اما این علاقه ایشان را به ادامه تدریس ترغیب میکرد. ایشان درمورد کلاسها و نحوه درس هم از روی لطف به ما جوانترها حاصل تجربه عملی طولانی خود را در اختیار میگذاشتند و توصیههایی داشتند.
وجه دیگری که در شخصیت ایشان بارز بوده بحث پژوهش بود. ایشان معادل کاری که در زمینه تدریس انجام میداد بهدنبال پژوهش بود و زحمتها و دشواریهای کار پژوهش را تا سنین بالا برخود هموار کرده بود و بهرغم مشکلات جسمی حتما مقید بود که از منزل به دانشگاه بیاید و در اتاق یا کتابخانه مرکزی کار علمی خود را انجام میداد. من به دوستان و دانشجویان میگفتم که اصلا آمد و شد و تنفس استاد جهانگیری در این فضا مایه برکت و نوعی الگو برای جوانان ماست. آنهم در دورانی که آشفتگی خاصی در الگوها وجود دارد. خوشبختانه ما از این نعمت در طول سالها بهرهمند بودیم و از اینکه از آن محروم شدیم هم بسیار متاسفیم.
در کار پژوهشی بهخصوص در کار تتبع، مرحوم جهانگیری بسیار کوشا و با دقت بود. بهخصوص اگر بهنوع نگارش برخی آثار فعلی نگاه کنیم، دقت و اهتمام و ریزبینی و وسواس دکتر جهانگیری برای دنبالکردن موضوعات و پیداکردن منابع برای انجام تالیف بیش از پیش آشکار میشود. ایشان قبل از اینکه در دانشگاه قدم بگذارند، مدرس خوبی در فضای حوزوی بودند و چهرههایی نزد ایشان درس خوانده که بعدا در سطح اجتماعی هم بسیار شناخته شده بودند.
زمانی با مرحوم هاشمی صحبت از استاد جهانگیری شد و ایشان با اکرام و احترام در مورد ایشان سخن میگفت. یا در گفتوگویی با مرحوم آقای موسویاردبیلی صحبت از استاد جهانگیری شد و ایشان از خاطرات دوران تحصیل و تواناییهای ایشان در فضای حوزه و بهخصوص اخلاق و منش مرحوم جهانگیری صحبت میکردند. فارغ از سجایای علمی ایشان انسان بسیار شریفی بود که باید جداگانه در این خصوص صحبت کرد.
ایشان قدرشناس کار اشخاص بود و در نقل قولها بسیار دقیق و با وسواس بود. ایشان هیچ ابایی نداشت که برای اینکه کار علمیاش از اتقان لازم برخوردار باشد حتی از شاگردان خود مواردی را جویا شود و این منش ایشان برای همه ما بسیار آموزنده بود.
ما حتی در برخی کلاسها این موارد را برای دانشجویانی که نتوانسته بودند از ایشان استفاده کنند بیان میکردیم تا بدانند این شخصی که بسیار فروتنانه و متواضع در راهروهای دانشکده قدم میزند در عرصه تحقیق، پژوهش، تدریس و منش شخصی چه انسان بزرگواری است.
هرچه به این فرد نزدیکتر میشدید انسان احساس میکرد به کسی نزدیک شده که دانش و علم در روح و قلب او رسوخ کرده است. روشنایی خاصی در ایشان بود. برخی هستند تا زمانی که از آنها دور هستید جلب توجه میکنند، اما زمانی که به ایشان نزدیک میشوید احساس میکنید دریافتی که قبلا داشتید با چیزی که الان از نزدیک میبینید بسیار فاصله دارد و بهتدریج از این نوع افراد فاصله میگیرید. اما بعضی هستند که ممکن است در وهله اول نمود چندانی نداشته باشند، اما هر چه به ایشان نزدیک میشوید احساس میکنید که به انسان باارزشی نزدیک شدهاید که همین نشست و برخواست با او و تماس و همسخنی با او میتواند در زندگی انسان جهتدهنده باشد. من ندیدم مرحوم دکتر جهانگیری از طریق گفتار بخواهد نصیحت کند، بلکه با منش و رفتار خود تاثیرگذار بود و بهخصوص در عرصه تحقیق و پژوهش از این جهت بسیار شاخص بودند و میشد کارهای ایشان را نمونهای از کارهای پژوهشی خوبی که فرد برای آن نیرو و وقت صرف کرده و دانش خود را در آن انعکاس داده، برشمرد. این روح جوان جستوجوگرانهای که انسان در این فرد مسن میدید بسیار تحسینبرانگیز بود. امیدوارم یاد ایشان و رجوع به آثار و روش کارهای ایشان و ذکر منش و رفتار مرحوم جهانگیری در جامعه علمی و پژوهشی ما منشأ اثر باشد.
جهانگیری و سه آموزه
نصرالله حکمت: با مرگ مرحوم استاد دکتر جهانگیری، بنده یاد خروج فارابی از بغداد افتادم. معلم ثانی حکیم ابونصر فارابی قریب 50 سال در شهر بغداد زندگی کرد. روزی که از بغداد خارج میشد، شهر بغداد از خروج او مطلع نشد. شهر بغداد ندانست و نفهمید که فارابی از بغداد بیرون میرود. برای اینکه وقتی فارابی در بغداد بود هم شهر بغداد نمیدانست که یک حکیم بلند مرتبهای مثل فارابی در آن زیست میکند. وجود فارابی در بغداد کالعدم بود و بودش همانند نبودش. اینک پس از گذشت بیش از هزار سال از آن روزی که در دروازه بغداد تنها شاگرد فارابی، یحیبن عدی او را همراهی کرد و فارابی با بغداد وداع کرد، احساس میکنیم در شهر و دیاری زندگی میکنیم که وجود همه متفکران، صاحبنظران، فیلسوفان، معلمان و متعلمان کالعدم است و بودشان همانند نبودشان. چرا؟ برای اینکه ما به تفکر و به فیلسوف نیاز نداریم! امور ما، امور مملکت ما بیتفکر هم جاری است و میگذرد. و این نشانه آن است که در این شهر، کَوْن فیالعالِم و کَون فیالعالَم منسوخ گشته است و انسانها بیشتر میل به آن دارند که کَوْن فیالمعلوم داشته باشند و در جهانلانه زیست کنند. افتخار بنده حقیر این است که همواره شاگرد استاد فقید مرحوم دکتر جهانگیری هستم. قریب 15 سال در محضر ایشان تلمذ کردهام. اینک اگر بخواهم فضایل و محاسن ایشان را بشمارم، فهرست بلندبالایی بهدست خواهیم داشت. خلق نیکو و ادب مثالزدنی ایشان بسیار برجسته بود؛ حتی نسبت به شاگردان. تشرع، تدین، تقوا، ورع و بیاعتنایی به دنیا و وارستگی ایشان نیز بسیار چشمگیر بود. در این سالهایی که بنده خدمت ایشان بودم، ندیدم که بیرون از خانه چیزی بخورند و احتیاط میکردند. انتقادپذیری و منش حکیمانه ایشان بسیار برجسته بود. تغافل ایشان بسیار چشمگیر و مهم بود. فروتنی و تواضع علمی و فلسفی ایشان بینظیر بود. خاطره کوچکی بگویم. در جلسه دفاع از رساله دکتری درمورد ابنسینا در محضر جناب استاد جهانگیریداور بودم. نکتهای را در آن جلسه عرض کردم که با متن الهیات شفا منطبق نبود، اما با نسخه بدل چاپ ابراهیم مدکور، مطابقت داشت و بنده این نکته را در جلسه دفاع عرض کردم. مرحوم استاد خیلی به عرض بنده توجه نکردند و نپذیرفتند. بعد از مدتی که خدمت ایشان رسیدم ایشان بحث را و نسخه بدل را دیده بودند و به بنده گفتند حق با تو بود. این نکته بسیار ریزی در پاورقی الهیات شفا بود و خیلی اهمیت نداشت و ایشان میتوانست توجهی نکند.
فهرستی که بنده میتوانم از خصایل و فضایل ایشان عرض کنم بسیار طولانی خواهد شد و من میل دارم که نشمارم. اینک اگر نخواهم بشمارم و بخواهم ایشان را بشنوم، داستان دیگر خواهد شد. بنده تصور میکنم که استاد فقیدمان مرحوم دکتر جهانگیری به مقام معلمی رسیده بود و حقیقتا معلم بود. به گمان بنده معلمی این نیست که کسی دانستهها و معلومات و اطلاعات خودش را به یک نفر دیگر منتقل کند. این مقام معلمی نیست بهخصوص که امروز از در و دیوار اطلاعات و دانستنیها و علم و دانش میبارد و هرکسی میتواند اینها را بخواند. بنده معتقدم معلمی یعنی اینکه یک نفر این قدرت را داشته باشد که یک نفر دیگر را به مرتبه و مقام تعلم برساند. و از یک آدم، متخلق خلق کند. کسی که متعلم است و آماده آموختن است دیگر لازم نیست حتما با استاد روبهرو باشد. رابطه، رابطه صدا و صوت و منحصر در زمان نیست. اگر کسی به مرتبه تعلم رسیده باشد حتی در سکوت معلم میآموزد. معلم باشد یا نباشد، میآموزد. معلم زنده باشد یا زنده نباشد -البته عالم و معلم همواره زنده است- او میآموزد. شاید بنده بهعنوان متعلم آن استعداد را نداشتم که آنگونه که شایسته ایشان باشد از ایشان بیاموزم، اما میتوانم کل آموختنیهایم را در سه آموزه ارائه کنم که میتواند برای کسانی که در یک سلوک عقلی و فلسفی و فکری قرار دارند بسیار سرنوشتساز باشد.
آموزه اول: کمتر از آنچه هستیم دیده شویم. امروز روزگار دیدهشدن است و همه میخواهند دیده شوند و به شهرت برسند، اما بنده از ایشان این را آموختم که کمتر از آنچه هستیم دیده شویم. تسمع بالمعیدی خیر آن تری. یک آدمهایی را ببینید و نزدیکشان نشوید بهتر است چون اگر نزدیکشان میشوید میفهمید که چیزی که میگفتند نیست، اما به برخی افراد هرچقدر بیشتر نزدیک شوید به عمق و عظمت او بیشتر پی میبرید.
آموزه دوم: کمتر از آنچه میدانیم، بنویسیم. ایشان هم در ابتدای کتاب عظیم محییالدین ابنعربی، فرمودهاند و هم آثارشان از آن حکایت دارد. بنده معتقدم اگر کسی در ایران میخواهد ابنعربی را مطالعه کند ولی کتاب ایشان را نخوانده باشد، ابنعربیشناسیاش میلنگد. آنچه که در این کتاب آمده بخشی از دانستههای ایشان است و این چیزی است که امروز خلاف آن متداول است. آدم داریم که کتابهای چند جلدی نوشته، اما هنرش این است که یک کلمه حرف نزده است. یک ساعت سخنرانی میکنیم اما یک کلمه حرف نمیزنیم! این خیلی هنر بزرگی است!
آموزه سوم: بیشتر از آنچه میگوییم رفتار و عمل کنیم. اینها همه امروز منسوخ است. بهراستی ایشان یکهزارم آنچه عمل میکردند را هم نمیگفتند. به ما دستور دادهاند که «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم»: بیزبان دیگران را دعوت کنید. وجه اشتراک یا نقطه اشتراک این سه آموزه، وارد نشدن در عرصه غلبه، غوغا و جنجال است. چیزی که امروز بسیار متداول و شایع است. این سه آموزه راهبردی بیشتر در ساحت علم، ادب، فرهنگ، اخلاق و تفکر اهمیت دارد و ما را به ساحت حضور میبرد نه ساحت ظهور. ساحت ظهور ساحت غلبه است و ایشان از ورود در این ساحت، ساحت سیاست، ساحت غلبه، غوغا و جنجال پرهیز کامل داشتند و ما را با رفتارشان به ساحت حضور میبرند. در عرصه علم و دانش و پژوهش یکی شاگردپروری میکند و دیگری مریدپروری. آنجایی که وادی غوغا و جنجال است، بحث مریدپروری مطرح است، اما اینجا و نزد استادمان مرحوم جهانگیری، شاگردپروری مطرح بود. شاگردپروری و مقام تعلم این است که استاد بتواند انسان دیگری را بهعنوان متعلم به مقام قابلیت فاعلی برساند. این احتیاج به بحث بیشتری دارد و به همین اکتفا میکنم. یک بیت شعر در پایان عرایضم میخوانم. بنده گه گاه مرتکب شعر میشوم. روزی قرار بود به محضر استاد برسیم و یک بیت شعر را بهصورت تابلو به محضر استاد ببریم. دوستان این شعر را پیشنهاد کردند که «قدر استاد نکو دانستن، حیف استاد به من یاد نداد». منتها گفتیم این کمی تکرار شده است. بنده در این فکر بودم که چه بیتی به استاد تقدیم کنیم، خوابیدم و صبح که بیدار شدم این بیت به ذهنم آمد: «تو آن حواشی ناخواندهای که صدها متن، به یمن بودن تو در کنار خوانده شوند»
چرا اسپینوزا؟
شهین اعوانی: من میخواهم مطلبی بگویم که شما آقایان از ایشان ندیدید. سعادتی شد که دوماه پیش از عید خدمت ایشان برسیم. من همیشه دلم میخواست بدانم که پشت این همه خاطرات خوبی که ما از اخلاق و منش ایشان سراغ داریم، در خانه ایشان چگونه است. و وقتی [دانستم که] این سعادت نصیبم شد تا چندینبار در منزل خدمت ایشان برسم؛ باید جلوی خانواده ایشان بگویم که استاد یک قداست خاصی در خانه و برای همسرشان داشتند و این بانو در تمام جوانب ایشان را قدسی میدید و درواقع همسرش را سایه خدا بر سر خود تلقی میکرد. در پشت این همه اخلاق و حکمت، بانویی در منزل بود که از همه لحاظ استاد را گرامی میداشت و ما باید از این بابت از این بانو شاکر و قدردان باشیم.
اما چرا استاد جهانگیری اسپینوزا را بهعنوان فیلسوف غربی انتخاب کرد؟ من با توجه به مطالبی که ایشان درباره اسپینوزا نوشتهاند - بهخصوص کتاب اخلاق- برخی موارد را یادداشت کردهام تا واقعا ببینیم استاد از چه دریچهای اسپینوزا را دیده است؟
استاد معتقدند در تاریخ فلسفه غرب دکارت و لایب نیتس و اسپینوزا عقلگرا هستند و بین این سه نفر اسپینوزا از همه عقلگراتر است. دکارت نمیتواند الگوی جوانان باشد، اما اسپینوزا میتواند برای جهان مسیحیت بهعنوان الگو قرار بگیرد. او تحت تاثیر ابنمیمون و اندیشمندان مسلمان قرار گرفته و از این جهت برای استاد قابل توجه است.
«اینشتین پیرو اسپینوزا» عنوان مقالهای است که استاد در ارجنامه دکتر داوری نوشتهاند و در آنجا از قول اینشتین مینویسند که «یکی از هادیان من در مطالب فلسفی اسپینوزا بوده است». زهد فلسفی اسپینوزا و فیلسوف دین بودن از جمله ویژگیهای او بوده است. بیش از حد به کار جهان، شهرت و مقام بیاعتنا بود. به آزادی احترام میگذاشت و زمانی که دانشگاه هایدلبرگ از او برای تدریس دعوت کرد، چون فکر میکرد که ممکن است نتواند در چارچوب دانشگاه درس بدهد و آزاداندیشی خود را از دست بدهد، آن را رد کرد. از کنیسه بیرون آمد و پیرو کلیسا هم نشد. خلوص نیت، صفای خاطر، اعتقاد و ایمان استوار به پروردگار جهان، احترام به کتب مقدس و تعالیم انبیا و نهایت قناعت از ویژگیهای او بود.
استاد زندگی اسپینوزا را اینطور توصیف میکنند: «زندگی اسپینوزا تجسم حکمت اوست. در مقابل حوادث، هرچه قدر هم ناگوار، استقامت میورزد. به هر چه پیش میآید رضا به حق میدهد. خطای خطاکاران و لغزش جاهلان را میبخشد. در برابر حکمتش همه امور طبق حکم سرمدی خداوند است و معتقد است در عالم شری وجود ندارد.»
استاد دغدغه دکارت را «چه چیزی را و چگونه میشناسیم» میداند، اما برای اسپینوزا سه دغدغه «چرا برای تحقق پارهای از چیزها میکوشیم و از بقیه چیزها گریزانیم؟»، «برای چه باید بکوشیم و چرا؟» و «زندگی خوب برای یک انسان چیست؟» از منظر استاد، نقطه ثقل تفکر اسپینوزا چیزی نیست که غربیها به آن توجه کردهاند بلکه هستیشناسی و اخلاق او است: «هستیشناسی اسپینوزایی برای فهمی متفاوت از هستی و نیروهای تشکیلدهنده و دگرگونساز آن، حائز اهمیتی به مراتب بیشتر از متون سیاسی اوست.»
اما استاد معتقدند سبک اسپینوزا مبهم و قابل تفاسیر گوناگون است. ایشان شاهکار و کاملترین اثر اسپینوزا را همین کتاب اخلاق میدانند. این کتاب در 1677 در سال فوت اسپینوزا برای اولینبار چاپ و سبب شد که به او اتهام الحاد بزنند، اما این اتهام الحاد از نظر استاد جهانگیری سوءفهمی از عقیده وحدت وجودی اسپینوزا بوده است. ذهن اسپینوزا سرشار از مشترکات فلسفه سنتی و روش منطقی است. به قول استاد جهانگیری، اسپینوزا ریشههای عرفانی دارد و معتقدند این جنبه اسپینوزا در غرب کمتر دیده شده است. در زندگینامه خودنوشت معروف خودش، رساله «اصلاح فاهمه»، از قول اسپینوزا اینطور نقل میشود که «پس از اینکه به تجربه دریافتم آنچه معمولا در زندگی اجتماعی روی میدهد، همه باطل و بیهوده است و دیدم هیچ یک از موضوعاتی که مایه خوف من است و فینفسه نه خیری در بردارد و نه شری، مگر تا آنجا که نفس از آنها متاثر شود، سرانجام بر آن شدم که به جستوجو برآیم تا بدانم آیا چیزی نیست که خیر حقیقی باشد و بتواند خود خبر از خیر دهد و چنان باشد که هیچ چیز دیگری نفسش را متاثر نکند؟» این آن چیزی است که استاد جهانگیری روی آن تاکید میکند.
بنابراین این برجستهترین کتاب است و برجستهترین ویژگی کتاب اخلاق، روش و ترتیب هندسی آن است که درحقیقت رهنمودی از دکارت بوده ولی به طریق دیگری تدوین شده است. روش اسپینوزا در مقایسه با دکارت برعکس است. دکارت تحلیلی و اسپینوزا تالیفی است و نظر استاد جهانگیری این است کسی که در فلسفهاش حکمت است، روشش تالیفی میشود و در روش تحلیلی، حکمت نیست. از نظر اسپینوزا، روش که دانشِ دانش است، مقدم بر جستوجو و عمل موثر فکر نیست، بلکه موخر از آن است؛ یعنی همین روش ترکیبی. او روش ترکیب را آشکار و بهترین روش برای بحث اخلاق میداند.
«اسپینوزا از تقلید کلیسایی و همرنگشدن با جماعت در عقاید و اعتقادات بیزار بود. او اعتقاد داشت عشق و دلبستگی حقیقی ذهن را با شادی ناب تغذیه میکند و از هر درد و رنجی انسان را میرهاند. برای او عشق، نامتناهی و سرمدی است و تنها یک مصداق دارد. طلب خیر و زندگی خوب در همین کتاب بیان میشود. در مقدمه جناب جهانگیری، عشق خدا به انسان و عشق انسان به خدا را مثل عشق به همسایه در اسپینوزا میدانند.
«اسپینوزا قدیس نیست و ریاضتکشی و کنارهگیری از دنیا و رهبانیت را دوست نداشت و به آنها قائل نبود، ولی در عمل همه اینها را داشت.»
«اسپینوزا میگوید اگر کسی بخواهد کشف کند که خیر حقیقی برای انسانها چیست باید تلاش کند تا اول ماهیت حقیقی انسان را بشناسد. او طبق روش فلسفی خود، با التزام به روش ترکیب از تعاریف اصول متعارف خاصی شروع میکند و این به او امکان میدهد نتایجی را درباره عالم بگیرد و از این نتایج و به یاری تعاریف اصول متعارف دیگر، ماهیت انسان و اصولی که بر اخلاق انسان حاکم است را استنتاج کند.
اسپینوزا در اخلاق از خدا شروع میکند. نخستین تعریف او نه از خدا، بلکه از علت کل یا فی ذاته است. مقصود او از علت کل، شیء است که ذاتش مستلزم وجودش است یا ممکن نیست طبیعتش لاموجود تصور شود. حالا اصطلاح ذات و کمال بیان میشود و بعد گفته میشود که منظور اسپینوزا از خدا کامل است، تمام و کمال ساخته شده یا تمام، complete، تعریف میکند. هر چیزی که واقعیت بیشتری داشته باشد صفات بیشتری هم دارد و بالعکس! بنابراین صفات را با خدا تعریف میکند. استاد جهانگیری در این پاورقیها به هیچ عنوان اسمی از ابنعربی نمیآورد. در فهرست ببینید. این برای من خیلی جالب بود. ولی کاری که استاد جهانگیری در این کتاب میکند این است که هرجایی که اسپینوزا با حکمای ما همخوانی دارد، در پاورقی ذکر میکنند که این همانی است که حکمای ما میگویند. یک بار سر کلاس از استاد پرسیدم شما تمام مثبتها را نوشتید و آنجایی که رای اسپینوزا مخالف سنت حکمی ما است را ننوشتید. چرا آنجایی که قبول دارند را نوشتید؟ ایشان گفتند بهخاطر اینکه این کتاب درسی است و دانشجو زود قضاوت میکند و من این قضاوت را نمیخواهم. آنجایی که خودم میدانم که با رای حکما همخوانی دارد را میآورم، اما آنجایی که همخوانی ندارد را بعدا خودشان بهدست میآورند.
«اسپینوزا راههای گوناگونی که عقل با آنها ذات الهی را درک میکند، همگی صورتهایی از فعل خداوند و قوای گوناگون او میداند. اینها صفات الهی هستند. به این ترتیب صفات نه چیزها، بلکه قوا یا نیروهایی هستند که آنچه میآفرینند بهصورت حالات تحت صفات متناسب آنها توصیف میشود.
قدرت خدا در مقام فعل چیزی است که اسپینوزا آن را طبیعتِ طبیعتآفرین مینامد. اما نکته مهم این است که اسپینوزا اگر به جبر قائل است، بهشدت منکر این است که نظریه او درباره اختیار، انسان را خارج از تابع تقدیر خدا بداند. جبر به این معنا که ما تابع تقدیر الهی هستیم، نیست. یعنی این اختیار به اجبار به ما داده شده و ما بالضروره مختار هستیم.»
موضوع دیگر اینکه جناب استاد در این کتاب زمانی که به بخش عواطف میرسند، میگویند: «برای چیزی که مد نظر اسپینوزا هست ما معادل خاصی نداریم و بنابراین من مجور شدم لفظ «عواطف» را بهکار ببرم. ترجمههای مختلف انگلیسی را دیدم و متوجه شدم با تعابیر و عناوین مختلفی این لفظ را بهکار بردند و تنها من نیستم که از این لفظ استفاده کردهام. مفسران انگلیسی زبان هم معادلها و مترادفهای یگانهای بهکار نبردند و فقط تلاش کردند که اصطلاحات معادل، معارض یکدیگر نباشند.» از این نظر استاد جهانگیری میگوید شاید در فارسی لفظ «احوال» به ترجمه انگلیسی اسپینوزا نزدیکتر بود، ولی من «عواطف» را بهجای آن انتخاب کردم. ایشان در پاورقی بهطور واضح نشان میدهد که چرا چنین کاری کرده است.
استاد جهانگیری در کتاب اخلاق بیشتر از سایر کتابها، اسپینوزا را با حکمای ما مقایسه کرده و مشترکات را ذکر میکند. بارها در پاورقی میبینیم که ایشان میفرماید این مطلب همان است که اسلاف ما درباره آن فلان چیز را گفتند. در پارهای موارد هم اسپینوزا را با اسلاف غربیاش مقایسه میکند. مثلا در صفحه 136 میگوید «نه بدن میتواند نفس را به اندیشه وادارد و نه نفس میتواند بدن را وادارد که در حرکت یا سکون یا در حالت دیگر -اگر حالت دیگری باشد- پایدار بماند. مرحوم استاد مینویسد: «بهطوری که ملاحظه میشود، اسپینوزا برخلاف اسلافش ارسطو، دکارت و دیگران، تاثیر بدن در نفس و بالعکس، تاثیر نفس در بدن را انکار میکند.»
حرفهای غیرمستقیم اسپینوزا که ابهام دارد و ممکن است طور دیگری خواننده آن را تفسیر کند، در پاورقیهای استاد جهانگیری تماما شرح داده میشود. مثلا اسپینوزا به دکارت اعتراض میکند ولی اسم دکارت را نمیآورد یا به ارسطو اعتراض میکند ولی اسم ارسطو را نمیآورد. بلافاصله در پاورقی مرحوم استاد مینویسد منظور اسپینوزا، دکارت است یا منظور اسپینوزا، ارسطو است و از این بابت اینها متن را برای خواننده روان میکند و ابهامی باقی نمیگذارد.
سه اعتراضی که بر اسپینوزا وارد است و به طریق غیرمستقیم مفسران درمورد او مطرح کردند را در پاورقی استاد جهانگیری در کتاب میبینید. استاد در بخشی میگوید اسپینوزا چیزی گفته و مفسران غربی چیز دیگری برداشت کردند. از جمله این موارد، این بخش از کتاب است که میگوید: «اسپینوزا، فروتنی را به این دلیل که از ضعف ناشی میشود فضیلت نمیداند و این با عقیده حکمای ما که تواضع را از فضایل بهشمار آوردند، منافات ندارد ولی آن را ناشی از ضعف ندانستند. مثال استاد، کتاب «اخلاق ناصری» است. ایشان به این کتاب ارجاع میدهد و مینویسد: «تواضع از نوع فضایلی بهشمار آمده است که تحت جنس شجاعت هستند. شجاعت میخواهد که انسان متواضع باشد نه آنطور که [مفسران قائل هستند که] اسپینوزا آن را ناشی از ضعف میداند.
مرحوم استاد در این کتاب و در برخی موارد حتی برای خواننده مرجع ضمیر را در پاورقی میآورد تا سوءتعبیری پیش نیاید. مثلا در باب منشأ و طبیعت عواطف از اسپینوزا اینطور نقل شده است: «عشق و نفرت مثلا نسبت به پتر، از بین میروند اگر شادی و اندوهی که به ترتیب مستلزم آنها هستند...» آقای دکتر جهانگیری در اینجا یک پاورقی میزند و میگوید: «یعنی شادی مستلزم عشق و اندوه مستلزم نفرت است.» یعنی ایشان حتی تفسیر مرجع ضمیر را هم ذکر میکند.