
ترجمه مقدمه «نقد عقل محض کانت» به قلم مرحوم منوچهر بزرگمهر در مجموعهای تحتعنوان «فلسفه نظری» در سال 1343 توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب به چاپ رسیده و در آن منتخباتی از آثار بارکلی، هیوم، کانت، شوپنهاور، نیچه و ویلیام جیمز مندرج است و بهلحاظ ارزش پژوهشی، بهدلیل تسلط مرحوم بزرگمهر در امر ترجمه بهطور کلی و در فلسفه کانت بهطور خاص و نیز بهدلیل اینکه این متن یکی از نخستین متون ترجمه شده اصلی در حوزه کانتشناسی به فارسی است، از اهمیت نسبتا بالایی برخوردار است.
بهدلیل تغییر در شیوه نگارش علائم و حروفچینی، از رسمالخط کتاب که به شیوه مرسوم دهه 40 خورشیدی نگاشته شده، پیروی نشده است. همچنین این مقدمه در هفت بند یا هفت بخش از هم تفکیک شده که هر بخش با بخش بعدی، بهلحاظ معنایی و منطقی مرتبط است و به بیانی، بخشهای بعدی، ادامه بخش پیشین و درعینحال تمهیدی برای بخش بعد از خود هستند.
1 در فرق بین علم محض نظری و علم تجربی مبتنیبر ادراک حسی
زبده مباحث مندرج در این بخش، این دو مطلب است که اولا ما دو نوع علم داریم که یکی علم تجربی مأخوذ از حواس است و دیگری علم نظری مقدم و مستقل از تجربه حسی. ثانیا علم ما هرچند بتمامه از حس آغاز میشود، اما «به هیچ وجه لازم نمیآید که بالکل ناشی از تجربه باشد، برخلاف کاملا ممکن است که علم حسی ترکیبی باشد از آنچه از راه مدرکات حسی بهدست میآید و آنچه عقل از خود بر آن علاوه میکند (و منطبعات حسی سبب بروز آن است)». (ص 215)
ملاحظهای که درمورد این بخش میتوان در نظر داشت این است که در این تقسیم کانت و در تعریفش از «علم» -آن گونه که ذکرش خواهد آمد- سهمی برای حضور و علم حضوری درنظر گرفته نشده است؛ و الا اگر در تعریف علم، مفهوم حضور را ملحوظ بداریم، واضح است که دیگر نمیتوان با این قطعیت و جزم گفت: «در اینکه علم ما بتمامه از تجربه آغاز میگردد تردیدی نمیتوان داشت.»
2 عقل انسان حتی درحالت غیرفلسفی دارای پارهای معرفتهای اولی است
آنچه کانت در این بخش در پی اثبات آن است، معیاری است که بهوسیله آن بتوان علم محض و اولی (ماتقدم) را از علم حسی متمایز کرد. کانت دو مفهوم «کلیت» و «ضرورت» را بهعنوان معیار تمییز معرفت حسی از معرفت اولی، معرفی میکند. همچنین کانت در این بخش به نقد دیدگاه هیوم در نقد نظریههای علیت و ضرورت علی میپردازد و معتقد است اگر بخواهیم ضرورت را مانند هیوم «مأخوذ از مقارنت واقعه حادث با واقعه ماقبل و استیناس ذهنی ناشی از مشاهده این اقتران بدانیم، اصل مفهوم علیت از میان میرود و ضرورت ذاتی حکم، اعتباری محض میشود.» (ص 218)
درمورد این دو مفهوم (کلیت و ضرورت) ذکر دو نکته ضروری است؛ نخست اینکه بهتر است بهجای مفهوم کلیت از مفهوم «اطلاق» استفاده کنیم، چراکه همانگونه که کانت نیز متذکر میشود، کلیت مندرج در احکام اولی و ماتقدم، کلیت تامه است که نقطه مقابل کلیت نسبی و عارضی مأخوذ از استقرا است و برای جلوگیری از خلط مفهومی، بهتر است در این زمینه از مفهوم «اطلاق» که بیانگر کلیت تامه احکام ماتقدم است، استفاده کرد. درمورد «ضرورت» نیز باید دانست که این مفهوم در آثار کانت همواره به یک معنی بهکار نرفته است؛ گاهی آن را بهمعنایی که نزد پیشینیان مرسوم بود به کار میبرد، معنایی که برحسب آن سلب مفهوم محمول از مفهوم موضوع در احکام متصف به وصف ضرورت محال است و منجر به تناقض میشود و گاهی دیگر (در طرح نظام مقولات فاهمه) مثلا در نقد رأی هیوم درباب علیت، معنای جدیدی بر آن بار میکند که باید متوجه آن بود.
3 درباب احتیاج فلسفه به علمی که باید امکان معرفت اولی را اثبات و اصول و حدود آن را تعیین کند
در این بخش، کانت بحث ذوات معقول و گرایش اجتنابناپذیر عقل محض به صدور احکام در حوزه ذوات معقول و مابعدالطبیعه بهعنوان علمی که محصول این گرایش است را مطرح و نقد و بررسی میکند:
«مسائل اجتنابناپذیر عقل خالص محض عبارتند از مبدأ و معاد و اختیاریبودن افعال عباد. علمی که موضوع خاص آن با تمام مقدمات، حل این مسائل است، مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی نامیده میشود و از بدو شروع جزمی است به این معنی که این وظیفه را با اطمینان بهعهده میگیرد بدون اینکه قبلا درباره توانایی یا عجز عقل بشری به انجام این کار تحقیقی کرده باشد.» (ص 219)
در ادامه میگوید: «بهجای اینکه چنین بیپایه بنا کنیم، باید از مدتها قبل پرسیده باشیم فهم انسان چگونه بر این معرفتهای اولی و قبلی دست مییابد و وسعت و صحت و ارزش آنها چیست؟» (ص 220)
کانت در این بخش اعتقاد دارد صدور احکام مابعدالطبیعی توسط عقل، مانند پرواز پرنده در خلأ است که نقطه اتکایی ندارد و چون مقاومتی در برابر خود احساس نمیکند، پیوسته به پرواز ادامه میدهد و در مقابل آن را با ریاضیات مقایسه میکند که بهدلیل ابتنای بر وجدان و شهود محض و حساسیت، دچار تعارضاتی از قبیل تعارضات عقل محض در صدور احکام متافیزیکی نمیشود، مسالهای که میتوان از آن بهعنوان انعقاد نطفه روانشناسیگرایی در ریاضیات و منطق یاد کرد که تا ابتدای قرن بیستم دوام آورد و با نقدهای کوبنده فرگه و هوسرل متأخر از پای درآمد و چندی بعد باز توسط فروید، وجه دیگری از آن احیا شد.
کانت در این باره مینویسد: «کبوتری که در هوای لطیف آزادانه پرواز میکند، از احساس مقاومت هوا چنین میپندارد که بدون هوا، سرعت و آزادی حرکات او بیشتر خواهد شد. به همین نحو افلاطون عالم محسوسات را به سبب قیود سختی که برای فهم قائل شده رها کرده و میخواست بر بالهای «مُثُل»، فراتر از آن رود و به فضای خالی عقل مجرد پرواز کند اما متوجه نبود که مساعی او موجب پیشرفت نمیگردد زیرا مقاومتی در مقابل خود ندارد که او را نگه دارد و نقطه اتکای او باشد تا عقل از آن برای کسب نیروی حرکت استفاده کند. سرنوشت عقل انسان در تمام مواردی که به تفکر نظری مشغول میشود این است که اول بنای فکری معظمی را بهسرعت به انجام میرساند و سپس به آزمایش بنیان آن میپردازد تا ببیند استحکام آن تا چه پایه است؟ به اینجا که رسید به همهگونه معاذیر متوسل میشود تا عدم استحکام بنیان را توجیه نماید یا اینکه اصلا از ورود در چنین بحث خطرناکی ما را منع کند.» (صص 220 و 221)
حقیقت این است که تحلیل و نقد کانت درمورد این گزاره که فیلسوف «اول بنای فکری معظمی را بهسرعت به انجام میرساند و سپس به آزمایش بنیان آن میپردازد تا ببیند استحکام آن تا چه پایه است؟ به اینجا که رسید به همهگونه معاذیر متوسل میشود تا عدم استحکام بنیان را توجیه نماید یا اینکه اصلا از ورود در چنین بحث خطرناکی ما را منع کند»، برای اینکه از مرحله تصور (قضیه ملفوظه) به مرحله تصدیق برسد، نیاز به اثبات دارد. حداقل دو محذور بر این رأی کانت مترتب میشود؛ نخست اینکه برای اثبات بخش دوم سخن کانت مبنیبر توسل اهل مابعدالطبیعه به توجیهات ابزاری و ممانعت از ورود به بحثهای نقادانه، باید به نیات باطنی و اغراض و افکار درونی فیلسوفان راه یافت که این امر از عهده و توان فلسفه بهطور کلی، و کانت و هر فیلسوف منتقد دیگری مطلقا خارج و در نتیجه ذاتا منتفی است و دیگر اینکه این روش فیلسوفان که برحسب آن ابتدا امری را مفروض میگیرند و پس از آن به تحلیل و ارزیابی آن میپردازند، نه امری بیسابقه است و نه اختصاص به اصحاب مابعدالطبیعه دارد.
جالب اینجاست که خود کانت نیز در «تمهیدات» بهعنوان نمونه برای نقادی مابعدالطبیعه مرسوم و اثبات مابعدالطبیعه مختارش به همین روش تحلیلی فیلسوفان پیشین متوسل میشود که در اینجا فقط به ذکر اقوالی کوتاه آنهم صرفا بهجهت استشهاد اکتفا و از نقل قول تفصیلی خودداری میکنیم. وی ابتدا با استناد به عدم اتفاق و اتحاد فیلسوفان و نقض و ابرامهای بیشمار و بیثمر علیه یکدیگر برخلاف دانشمندان و ریاضیدانان، در نفی امکان مابعدالطبیعه از طریق روش تالیفی در «نقد اول» و روش تحلیلی در «تمهیدات» مینویسد: «هیچ کتاب واحدی [در فلسفه اولی] وجود ندارد که بتوان آن را آنگونه که میتوان کتاب اقلیدس را عرضه کرد، نشان داد و گفت: این مابعدالطبیعه است و اینجا است که میتوانید به غایت قصوای این علم، یعنی به شناخت وجود اعلی و عالم عقبی که با اصول عقل محض مبرهن گشته است، نائل آیید. البته ممکن است قضایای بسیاری که یقینی بودن آنها به برهان ثابت شده و در آنها چون و چرایی نشده، بر ما عرضه شود، اما این قضایا بدون استثنا تحلیلی است.» (کانت: 1394: 107) «... در کتاب نقد عقل محض، من این مساله را بهنحو تالیفی مورد بحث قرار دادهام... اما این تمهیدات را باید تمریناتی مقدماتی بهشمار آورد، مشعر بر اینکه چنانچه علمی ممکن باشد، برای تحقق آن و نه برای شرح و بیان آن، چه باید کرد. در این تمهیدات باید در جستوجوی تکیهگاهی بود که قابل اعتماد بودن آن از پیش معلوم باشد تا بتوان آن را با اطمینان مبدأ قرار داد و به منابعی دست یافت که هنوز ناشناخته مانده و با کشف آنها نهتنها آنچه قبلا میدانستهایم تبیین خواهد شد، بلکه بخش وسیعی از شناسایی که منحصرا از همین منابع ناشی میشود نیز آشکار خواهد گشت. بنابراین، روش تمهیدات، بهخصوص در مواردی که باید به منزله تمهید مقدمات یک مابعدالطبیعه آینده محسوب شود، تحلیلی است.» (همان: 109)
چند نکته در این فقرات قابل بررسی است؛ نخست اینکه این سالبه کلیه که «هیچ کتاب واحدی [در فلسفه اولی] وجود ندارد که بتوان آن را آنگونه که میتوان کتاب اقلیدس را عرضه کرد، نشان داد و گفت: این مابعدالطبیعه است»، صادق نیست؛ چه آثار متعددی به روش ترکیبی هندسی در مابعدالطبیعه نگاشته شده است که بهعنوان نمونه میتوان از «اصول فلسفه» دکارت یا پاسخش به «اعتراضات» و نیز «اخلاق» و «شرح اصول فلسفه» اسپینوزا یاد کرد. دوم اینکه بخش بعدی سخن کانت یعنی این موجبه کلیه که «قضایای مابعدالطبیعی بلا استثنا تحلیلیاند»، نیز کاذب است؛ چراکه قضایای بسیاری در همین آثار مذکور مندرج است که درعین ماتقدم بودن، تالیفی (ترکیبی) نیز هستند. مثلا اینکه اسپینوزا در قضیه 18 اخلاق میگوید: «خدا علت داخلی اشیاء است» (اسپینوزا: 1394: 40)، آیا طبق تعریف کانت از قضایای تحلیلی، محمول قضیه یعنی مفهوم «علت داخلی اشیاء»، مندرج در موضوع قضیه یعنی «خدا» است؟ یعنی اگر صرفا مفهوم خدا را بشکافیم به مفهوم علت داخلی اشیاء میرسیم؟ از این قبیل قضایای ترکیبی ماتقدم در آثار مابعدالطبیعی فراوان است. سوم اینکه همانطور که گفته شد، کانت که روش تحلیلی اصحاب مابعدالطبیعه در اثبات حقایق را در مقدمه «نقد اول» انکار میکند، خود در نگارش «تمهیدات» -همانگونه که خودش در این کتاب اشاره کرد- از همین روش تحلیلی استفاده میکند که برحسب آن ابتدا امر قابل اثبات یا انکار را مسلم و مفروض میگیرند و سپس از طریق تحلیل به اجزای بسیط و بدیهی میرسند.
4 در تمایز میان قضایای تالیفی و تحلیلی
این بخش نیز یکی از قسمتهای مهم کتاب نقد اول بهطور کلی و مقدمه آن بهطور خاص است. کانت در این بخش تقسیم خاصی از قضایا را مطرح میکند که ریشه در افکار پیشینیانش دارد و ابداع او نیست، هرچند میان مفسران او در این مساله اختلافنظر وجود دارد. یوئینگ مینویسد: «این تمایز از ابداعات کانت است و اسلاف او با آن آشنا نبودند.» (یوئینگ: 1388: ۴۰)
هارتناک اما نظر دیگری دارد: «این دستهبندی (تقسیم گزارهها به تحلیلی و تالیفی) مورد تایید هیوم نیز است. علاوهبر این، هیوم و کانت، هردو در این نکته اتفاقنظر دارند که احکام تحلیلی هیچ معرفتی درباره عالم واقع به ما نمیدهند. این احکام صرفا تعابیری هستند حاکی از تحلیل مفهوم موضوع. همچنین هیوم و کانت هردو قبول دارند که احکام تالیفی پسینى نیز وجود دارد.» (هارتناک: 1394 ۱۰ و ۱۱)
علاوهبر تقسیم هیوم حتی میتوان از قضایای «بیاهمیت» لاک هم بهعنوان قضایای تحلیلی یاد کرد و نیز تقسیم لایب نیتس به «ضروری» و «ممکن» را هم نزدیک به تقسیم کانت میتوان تلقی کرد.
بررسی تاریخی و انتقادی این تقسیم، مجال مستقل و گستردهای را میطلبد و در اینجا صرفا به ذکر چند نکته میپردازیم. نخست، اینکه این تقسیم یکی از مبهمترین نقاط فلسفه کانت است که با برنامه او در تعارض است. کانت مینویسد: «در کلیه قضایایی که نسبت بین موضوع و محمول آن مورد تعقل واقع میگردد، ایقاع این نسبت به دو طریق مختلف ممکن است: یا تعلق محمول (ب) به موضوع (الف) بهواسطه این است که (ب) در (الف) ولو ضمنا داخل است یا اینکه محمول (ب) بالکل خارج از مفهوم (الف) ولی با آن ارتباط دارد. درمورد اول من قضیه را تحلیلی و درمورد دوم ترکیبی مینامم.» (ص 222)
ملاک تقسیم کانت در این تقسیم، اندراج مفهوم محمول در مفهوم موضوع است و همین مساله تفاوت رأی کانت با فیلسوفان متقدم را نمایان میسازد؛ چه نزد قدما قضیهای -بهاصطلاح کانت- تحلیلی محسوب میشد که در آن سلب محمول از موضوع، محال و مستلزم تناقض باشد و از این جهت تقسیم کانت با ابهاماتی مواجه میشود. درمورد قضایای سالبه معلوم نیست نظر کانت دقیقا چیست و همینطور درمورد قضایای جزئیه و قضایای شرطیه، و این مساله را در نقدهای فرگه و هاسپرس و دیگران میتوان دید. بهعنوان نمونه فرگه میگوید: «اساس این تعریف در تمایز قضایای تحلیلی و تالیفی دقیق نیست؛ چه آنچه (در این تعریف) مورد نظر است، قضایای کلی ایجابی بوده است و به همین دلیل میتوان از شمول موضوع بر محمول یا عدم شمول آن سخن راند. اما اگر موضوع یک شیئی جزئی بود، آنگاه چه میتوانستیم بگوییم؟ یا اگر قضیه وجودی بود؟» (لاریجانی: 1383: ۳۳ و ۳۴)
همچنین در این تعریف از قضایا، ایرادی که بهطور کلی و نه صرفا به کانت میتوان گرفت این است که کاملا مشخص و معلوم نیست که معنای تحلیل در تعریف قضایای تحلیلی به سبک کانت، تحلیل لفظی و زبانی است یا تحلیل مفهومی و منطقی. ایرادی که فرگه درباب قضایای شخصیه بر کانت میگیرد تا حدی موید این مساله است:
«در قضایای شخصیه که فرگه ذکر کرده است، کانت میتواند آنها را تالیفی تلقی کند. مثلا در مثال «حسن مذکر است.»، ممکن است با مبانی فرگه این قضیه تحلیلی باشد؛ زیرا وی در نظریه اسمای خاص، مجموع اوصاف را معادل اسم خاص میداند و درنتیجه این قضیه تبدیل به توتولوژى میشود. پس بر مبنای نظریه فرگه، این قضیه تحلیلی است. اما معلوم نیست کانت در نظریه اسمای خاص از فرگه پیروی کند، بنابراین اشکالی برای کانت ایجاد نمیشود.» (همان: ۳۵ و ۳۴)
حقیقت این است که ایراد فرگه هم اگر وارد نباشد، باز چیزی از بار ابهام تقسیم کانت نمیکاهد و همین ابهام در تقسیم مبدأ عروض تمام ایرادات بعدی است.
5 قضایای تالیفی ماتقدم، به مثابه پایههای علوم نظری
این بخش نیز از اهمیت بسیار قابل توجهی برخوردار است؛ زیرا در این بخش است که کانت به اصلاح برداشت حکمای پیشین در تحلیلی دانستن اصول ریاضی و نیز پسینی دانستن اصول طبیعیات میپردازد و به اثبات این گزاره میپردازد که «اصول ریاضی و طبیعی، قضایای ترکیبی ماتقدم هستند». کانت بهصراحت مینویسد: «قضایای ریاضی (هم حساب و هم هندسه) همیشه ترکیبی است و این امر تا به حال با همه حقیقت بلامعارض و اهمیت نتایج آن بر کسانی که به تحلیل ذهن انسان پرداختهاند، پوشیده مانده و بلکه خلاف کامل حدسیات آنها بوده است.» (صص 224 و 225)
او در این بخش مثال معروف 12=5+7 را درمورد قضایای علم حساب مطرح کرده و در نقد آنان که این قضیه ریاضی را تحلیلی میدانند، میگوید عدد 12 نه از تحلیل عدد هفت و نه از تحلیل عدد پنج و نه از مفهوم مجموع آنها بدون توسل به شهود مستقیم بهدست نمیآید و درمورد قضایای هندسی نیز این گزاره را بهعنوان نمونه مطرح میکند: «خط مستقیم، کوتاهترین فاصله بین دو نقطه است» و آن را نیز بهعنوان قضیهای تالیفی و ماتقدم اثبات میکند. درمورد حکمت طبیعی نیز به همین شیوه عمل میکند تا به مابعدالطبیعه میرسد.
6 امکان مابعدالطبیعه
در این بخش کانت به قدم نهایی در اثبات یا انکار مابعدالطبیعه نزدیک میشود. در این بخش است که سوالات سهگانه معروف را در امکانسنجی ریاضیات، طبیعیات و مابعدالطبیعه مطرح کرده و به آنها پاسخ میدهد. او درمورد ریاضیات و طبیعیات میپرسد: «علم ریاضی خالص نظری چگونه ممکن است؟ علم طبیعی خالص چگونه ممکن است؟» (ص 229) اما درمورد مابعدالطبیعه میپرسد: «آیا اساسا مابعدالطبیعه ممکن است؟» او وجود چنین علمی را البته بهعنوان علم محض نظری، ناممکن میداند اما بهعنوان یک گرایش و تمایل طبیعی نفس انسان، وجودش را مسلم تلقی میکند. کانت در این بخش است که مابعدالطبیعه را بهعنوان علم محضی که بدون نقد تحلیلی، منشأ صدور احکام جدلیالطرفین است، معرفی میکند.
7 «نقد عقل محض»، مقدمه «مابعدالطبیعه استعلایی»
در این بخش، کانت بحث خود را درمورد مابعدالطبیعه مختارش به دو طریق سلبی و ایجابی مطرح میکند، از نظر او مابعدالطبیعه صرفا بهعنوان علمی که از صافی نقادی تحلیلی عقل محض بتواند عبور کند، ممکن است. بحث سلبی خود را به این طریق مطرح میکند: «چنین علمی را نباید اصول جازم دانست، بلکه باید فقط نقد تحلیلی عقل خالص نامید. فایده آن در مباحث نظری فقط به طریق منفی است؛ یعنی بسط و توسعه حدود عقل نیست، بلکه تصفیه و مصون داشتن از خطا و اشتباه است و همین فایده، خود ناچیز نیست. من هرگونه علمی را که اشتغالش به نفس اعیان و اشیاء نباشد و بیشتر به طریق کسب معرفت درباره این امور بپردازد، تا جایی که چنین طریقه معرفتی بهنحو اولی و قبلی ممکن باشد، علم متعالی [استعلایی] میخوانم.» (ص 232)
در ادامه و از زاویه وجه ایجابی مینویسد: «فلسفه متعالی [استعلایی] تصور علمی است که نقد عقل خالص باید طرح اصلی و اساسی آن را بریزد و صحت و ثبات کلیه اجزای آن را بهنحو کامل تضمین کند و درحقیقت منظومه جامع کلیه اصول عقل خالص است. علت اینکه خود این نقد تحلیلی نمیتواند عنوان فلسفه متعالی [استعلایی] را اختیار کند آن است که چنین منظومه جامعی باید حاوی تحلیل کامل تمام معلومات قبلی و اولی انسان باشد.» (ص 233)
درحقیقت، کانت فلسفه نقادی را تمهیدی میداند برای تحقق «مابعدالطبیعه آینده»ای که در عنوان کتاب «تمهیدات» وعده آن را داد؛ مابعدالطبیعهای که نهتنها هیچگاه محقق نشد، بلکه همین فلسفه نقادی او به ابزاری برای انکارهای اثباتگرایان متأخر و سایر متافیزیکستیزان تبدیل شد.
منابع:
1. اسپینوزا، باروخ. (1394). اخلاق. ترجمه محسن جهانگیری. مرکز نشر دانشگاهی. تهران.
2. کانت، امانوئل. (1394). تمهیدات. ترجمه غلامعلی حدادعادل. مرکز نشر دانشگاهی. تهران.
3. همو. (1343). مقدمه نقد عقل محض (از کتاب فلسفه نظری). ترجمه منوچهر بزرگمهر. بنگاه ترجمه و نشر کتاب. تهران.
4. لاریجانی، علی. (1383). شهود و قضایای تالیفی ماتقدم. هرمس. تهران.
5. هارتناک، یوستوس. (1394). نظریه معرفت در فلسفه کانت. ترجمه غلامعلی حدادعادل. هرمس. تهران.
6. یوئینگ، ای.سی. (1388). شرحی کوتاه بر نقد عقل محض کانت. ترجمه اسماعیل سعادتی خمسه. هرمس. تهران.
* نویسنده : امیر فرشباف دانشجوی کارشناسیارشد فلسفه